رمان مادیان وحشی پارت 3

4.6
(16)

با کف دست به پیشونیم کوبیدم و رو به مامان و بابا و بنیتا گفتم

+یادم رفت مهمونمونو بیارم!
یه دیقه صبر کنین

بدو بدو رفتم تو حیاط ، در ماشینو باز کردم …
خوابش برده بود
دستمو انداختم زیر زانو و گردنش و بغلش کردم ، تنش عجب عطر سکسی داشت…
بردمش داخل و رو کردم سمت جمعیت سه نفریشون!…
خطاب به مامان و بابا آروم لب زدم

+اسمش آسناتِ
بعدا بیشتر اشنا میشیم

بابا ــ امیر ارسلان ، نذارش تو اتاق من و مامانت اصلا جا نداریم
بنیتا ام که خوشش نمیاد هم اتاقی داشته باشه ، اینجام که کلا سه تا اتاق بیشتر نداره
فعلا تا وختی برگردیم ایران دست خودتو میبوسه

لبخند کجی زدم و بر خلاف مِیلم ، گذاشتمش تو اتاق خودم …
پتو رو کشیدم روش و رفتم بیرون …

مامان همونطور که سالاد میکشید تو بشقابم گفت

ــ خب؟
نگفتی کیه

+مهراب با بنیتا اشناش کرد ، بنیتا با من
و الانم قراره مدلینگ شرکت بشه

با سوالی که بابا پرسید غذام کوفتم شد و همش پرید تو گلوم …

ــ تا اونجایی که میدونم ، اونایی که تو واسه شرکتت انتخاب میکنی زن شدن تا دردسر واست نداشته باشن ، این چی؟

مامان ــ عه!
وسط غذا ببین چه سوالایی میپرسی !
بچم سرخ شد

یکم اب خوردم و بریده بریده گفتم

ــ نه ، هنوز دختره

بابا ــ یه فکری به حالش بکن

سری تکون دادم و آروم زمزمه کردم “چشم”

🧡رستا🧡

نگران بودم بابت بچه ها ، هرچی بزرگتر میشن دردسراشونم بزرگ تر میشه
بوسه ای رو لبای میثاق نشوندم و گفتم

+به نظرت آقای ته سیگارِ ما چیکار داره میکنه؟!
خیلی نگرانشم میثاق!..

دستشو بین موهام تکون داد و با ارامش خاصی جوابمو داد …

ــ امیر ارسلان خوب بلده کاراشو جمع و جور کنه…
خودمم حواسم بهش هست ، فردا که رفتیم ایران چند نفرو میفرستم عمارتش امارشو بهم بدن

تو گلو خندید و دستمو بوسید

ــ نگران نباش …

لبخند محوی زدم و از اتاقمون رفتم بیرون ، شب شده بود ولی هنوز برق اتاق بنیتا روشن بود …
چند تقه به در زدم و وارد شدم
رو تختش خوابش برده بود و گوشیش ، کنارش افتاده بود …
صدای مردونه ای کل فضای اتاقو پر کرده بود
با تعجب به صفحه گوشی زل زدم …
ریز خندیدم و خطاب به فرد پشت خط گفتم

+مهراب خوابوندیش عزیزم برو استراحت کن

حول کرده بود و آهنگ خوندنشو قطع کرد …

ــ ع..عه شمایین!
ببخشید ، عشقه دیگه

+برو بخواب فردا میایم ایران همو بچلونین

بعد یکم حرف زدن باهاش ، شب بخیری گفت و رفت …
مهراب ، پسر سیاوش و مریم …
جسور و بی باک ، تنش میخاره واسه کارای خطرناک و این منو میترسوند …
اباژور رو روشن کردم و برق اتاقشو خاموش…
رفتم سمت اتاق امیر ارسلان ، صدای نق زن میومد
احتمالا آسنات باشه
درو اروم باز کردم …

💜آسنات💜

+ای بابا ، پاشو از روم له شدم

من میگفتم و اون تو خواب پادشاه نهم بود
سنگینی تنش خیلی اذیتم میکرد ، انگار که دست و پامو قفل خودش کرده بود و تو بغلش چفت بودم
با ، باز شدن در نور امیدی تو دلم روشن شد
زن مهربونی به نظر میومد ، تو اون روشنایی میشد از چهرش تشخیص داد

ــ چیشده اسنات؟

+این منو له کرد ، تورو خدا بیدارش کنین

ریز خندید و اومد نزدیک تر ، وضعیتمو که دید خندش زیاد تر شد

ــ از بچگی عادت داشت یه چیزیو بغل کنه بخوابه ، حالا که تو هستی از بالشتش دل کنده

+شما مادرشین؟

سری به نشونه اره تکون داد و سعی کرد از روم کنارش بزنه ولی نشد و بیشتر بهم چسبید
گرمای نفساش تو لباسم میرفت و به سینه هام میرسید ، حس عجیبی بود …

+آاای ، بسه اصلا نمیخوام!
مرسی

اروم زد رو پیشونیش و همونطور که میرفت سمت در با خنده گفت

ــ من تلاش خودمو کردم ، دیگه شرمنده!

رفت بیرون و درو بست
نوچی کردم و لبامو بردم نزدیک لبای مردی که حتی اسم واقعیشو نمیدونستم …
ناچار گاز خیلی محکمی از لباش گرفتم که عین برق گرفته ها چشاشو باز کرد و خودشو عقب کشید

ــ آاااخ
پدرسگ چته؟

سعی داشتم جلوی خنده هامو بگیرم که موفق هم شدم

+خب کشتی منو سه ساعته دارم میگم پاشو لهم کردی اصلا تکون نمیخوری!

عصبی نگام میکرد ، میترسیدم از این نگاهش …

ــ خوابم سنگینه وحشی

+باشه ببخشید
من گشنمه

دستمو گرفت و کشوندم سمت طبقه پایین ، یه کاسه خورش قیمه و برنج برام گذاشت رو میز و واسه خودشم سالاد کشید …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x