#رویسا
سخت بود؟!… فکر مى کنم مردم و زنده شدم. اما بالاخره تمام شد. بالاخره به کشورمون برگشتیم. بالاخره سختى هاى منم تمام شد. بالاخره توى خونه ى خودم آروم گرفتم.
ترنم توى زندان خودکشى کرد و مرد. حاج خانوم هم سکته کرده بود. اما مادر اوین، بهتر بود.
به مناسبت برگشتمون جشن گرفتیم. احساس مى کردم روى ابرها قدم مى زنم. احساس مى کردم تموم اونها یک کابوس وحشتناک بود که تموم شد و رفت و بالاخره ما به رویامون رسیدیم.
اوین کم کم توانایى هاشو به دست آورد و من هم یواش یواش به وضعیت ثابتى رسیدم. اوین عجله اى نداشت اما من مثل مادر اوین مى خواستم که زودتر از اون بچه اى داشته باشم و به سال نرسیده حامله شدم.
حالا دیگه کل خانواده توى آسمونها سیر مى کردیم. گاهى اوقات انقدرى خوشبختى برام غیر قابل باور بود که از این همه خوشبختى ترسم مى گرفت و مرتب منتظر این بودم که از خواب بیدار بشم و باز ببینم که توى همون اتاق و کشور لعنت شده ام… راستش باور اینهمه خوشبختى برام سخت بود اما از قدیم گفتند خدا یار بى کسونه!… از همون روزى که وارد خونه ى اوین شدم زیر لبى از خدا خواستم من پناهى ندارم تو پناهم باش!… از همه ناامید بودم اونو تنها پناه خودم قرار دادم و خدام نشونم داد که تنها کسى که مى تونه تو اوج ناامیدى ها دستگیرم باشه اونه!…
الان پسرم رو دارم… شوهرم و از همه مهمتر یک خانواده ى بزرگ… اما خدایا باز هم مى گم تو پناهم باش!…
پایان
پایانش خوب بود
ولی زود تمومش کرد هنوز جا برای ادامه داشت به نظر من
ولی دست نویسنده درد نکنه بابت رمان
چقدر رمان مسخره ای بود. حتی اسمها رو هم وسط یادش میرفت پسرعموش بعضی وقتا امیر بود بعضی وقتا پارسا!!!!!
خیلی خیلی ضعیف بود، بهتره دیگه دست به قلم نشه
وا نه به اولش که اینقدر همه چیزو دقیق گفت نه به اخرش که نویسنده فقط میخواست رومانو تموم کنه به نظرم از اونجا که اوین و مامانش رفتند خارج از کشور رمان مسخره شد
اصلا معلوم نشد خلیل و کیان چی شدند ترنم چی شد اصلا از وسطه رمان به این طرف افتضاح شد ولی خدایی اوله رمان قشنگ بود
وای من که واقعا خوشم اومد واقعا دمت گرم عالی بود
به نظر من یکی از بهترین رمان هاست دستت درد نکنه