چشامو ریز کردم و مات زده ، به چشاش زل زدم..
* * * *
سرمو به شونش تکیه دادم و آروم چشامو بستم؛امروز حرفایی رو شنیده بودم گه باورش برام سخت و گنگ بود..
آب دهنمو قورت دادم و لب زدم :
+ سینا…
بوسه ای رو موهام نشوند و آروم لب وا کرد :
_ جانم؟..
نفسی گرفتم و به سختی حرفمو بش زدم :
+ من..
من میخوام خونوادمو ببینم؛مامان بابامو !.
هرچقدر منتظر موندم ، جوابی نداد..
اخم ریزی کردم و چشامو وا کردم ، به نیمرخش زل زدم و حرفمو تیکه تیکه؛تکرار کردم …
منتظر بهش زل زدم که کلافه هوفی کشید و گفت :
_ نمیتونی؛ینی..
ینی نمیشه!..
اخمم روی صورتم غلیظ و غلیظ تر شد :
+ چرا اونوخت؟..
خیره شد بم ، لبخند تلخی نثارم کرد و بی روح گفت :
_ آخه..
آخه مامانت…
ابرویی بالا انداختم و بی صبرانه ؛ کنجکاو و سوالی لب زدم :
+خب؟..
مامانم چی سینا؟!..
پوکر بم خیره شد و تیر خلاصو زد :
_ مامانت مُرده…
* * * *
بیحال و با شونه هایی خمیده داخل خونم شدم..
فاک به این زندگی تخمی!.
آهی کشیدم و بعد از رفتن به سرویس و پوشیدن لباس خواب…
ناله کنان ولو شدم رو تخت و ساعد دستمو گذاشتم رو چشام..
همینطور درگیر فکر بودم که یهو یه چیزی یادم اومد ، ع ظهر که با سینا رفتم بیرون؛موبایلمو سایلنت زده بودم..
وایی گفتم و از چام پریدم ، مطمعنن امیرعلی خیلی نگرانم شده؛دستمو دراز کردمو کیفمو ع رو میزعسلی کنار تخت ور داشتم …
گوشیمو ع توش در آوردم و ع حالت سایلنت خارجش کردم..
اوه ، بیش از ۱۰۰ تماس بی پاسخ داشتم..
که بیشترشم از امیرعلی خان بود ، نوچ نوچ کنان شمارشو گرفتم که با اولین بوق ور داشت..
نفسی کشیدم و آروم لب زدم :
+ سلا..
نزاشت حرفمو کامل کنم و با داد و فریاد پرید بین حرفم :
_ سلام و زهرمار..
معلوم هس خانوم ع ظهر کدوم گورستونی تشریف دارن؟..
اصن میدونی چقدر نگرانت شدم ، میدونی داشتم دستی دستی سکته میزدم!.
لبخند ریزی زدم و گفتم :
+ امیرعلی؛امیرعلی!..
خیله خب بابا ، یه کاری واسم پیش اومده بود..
تهدید کنان ، گفت :
_ آلما ، آلما!..
فقد دستم بت برسه ، سرویست میکنم..
مطمعن باش!!
و بعدم زرتی گوشیو قطع کرد..
خنده ی کوتاهی کردم؛کاش میومد پیشم ، دلم میخواس توو بغلش بخوابم…
دلم میخواس برا اولین کسی که ماجرای ظهرو تعریف میکنم ، اون باشه!..