رمان اردیبهشت پارت ۱۰۷

4.4
(23)

 

 

 

رفت .لیوانی آب سرد از آب سرد کن پر کرد و نوشید …بعد چرخید که از آشپزخونه خارج بشه .

– آرام !

 

فراز مچ دستش رو گرفت و اونو کشید به سمت خودش

 

.آرام پلکاشو روی هم فشرد .

– من …همش شونزده سالم بود !

 

 

 

“صدای فراز …ارتعاش خفیفی داشت

 

– بچه های شونزده ساله به چی فکر می کنن ؟ …به جز غرورشون … نفس آرام نرم از سینه اش خارج شد .

 

– پس این کارو انجام دادی !”

 

 

“فراز برای لحظاتی هیچ پاسخی نداد …

آرام رو باز به خودش نزدیک تر کرد و سرش رو به تخت سینه اش چسبوند .

 

انگار می خواست حرفش رو با لمس کردنش به اون بفهمونه …انگار می خواست دردش رو با نوک انگشتانش به اون نشون بده .”

 

 

“- منو تحقیر می کرد …دلم می خواست تحقیرش کنم !

 

 

 

آرام ساکت موند …اجازه داد فراز ادامه بده .

 

– همون وقتا هم …حس بدی داشتم !

 

حتی …به جون تو …دست دختره رو نگرفتم !ولی کامران …

 

 

– چرا تحقیرت می کرد ؟

 

 

“- مادرم … نفس تندی کشید . ..

 

. – مادرم خدمتکار بود !

 

هنوزم داشت راز بزرگ زندگیشو مخفی می کرد !ولی حاال آرام حالش بهتر شده بود …می تونست اینو بفهمه که فراز پسر خوبی نبود ، ولی کامران هم نبود !”

 

 

“دو نفر که از بچگی با هم رقابت داشتن … دشمنی داشتن !کامرانی که نقطه ضعف فرازو می دونست و آزارش می داد …ری اکشن طبیعی برای مقابله با این کارش چی بود ؟ اینکه فراز براش نقطه ضعفی می ساخت !

 

 

کار شرافتمندانه ای نبود …ولی شاید تنها کاری بود که از یک ِنوجوون پر شر و شور انتظار می رفت .”

 

 

“در افکارش غرق بود …فراز سرش رو کمی باال گرفت و نگاهش رو دوخت به اون .

 

– برادرت چند سالشه ؟ …اگه یکی مدام به مادرتون توهین کنه …فکر می کنی چیکار می کنه ؟ شایدم حق با اون بود … !

آرام پرسید :”

 

 

“- و سگت رو هم برای همین انداختی جونش ؟

– چی ؟ !

 

 

– چون به مادرت توهین می کرد ؟

– نه !”

 

“- کامران می گفت از عمد گذاشتی مشت بکوبه توی صورتت …که توجیهی داشته باشی !بعد هم …

 

– نه … !آرام …صبر کن !دارم بهت می گم نه !”

 

“باز آشفته شد …یکدفعه صندلیشو عقب کشید و از جا پرید …شونه های آرام رو گرفت و اونو با خشم تکون داد :

 

– شونزده ساله که این دروغو گرفته دستش و به هر کی رسیده …تحویلش داده

 

 

-ولی تو نباید باور کنی ..آرام !آرام ! تو باید طرف من باشی !”

 

“شعله های خشم توی چشم هاش زبونه می کشید .

 

آرام خواست چیزی بگه ، ولی مهلت نکرد …فراز گفت :

– من دستم ضرب دیده بود ، نمی تونستم از خودم دفاع کنم …

 

!اون بی همه چیز هم می دونست !

 

اون ِکثافت حروم لقمه …خواسته منو پیش تو خراب کنه !تو هم باور کردی … !

 

اَه …متنفرم از این کار !”

 

“آرام رو با چنان سرعتی رها کرد که آرام دو قدمی به عقب تلو تلو خورد …بعد برگشت و پشت میز نشست .

 

صورتش حالتی گرفته بود ، انگار داشت از دردی مزمن رنج می برد

 

.باز تکرار کرد :

– متنفرم از اینکه حرف هر کسی رو در مورد من قبول می کنی ! دستش رو روی میز گذاشت و با نگاهی رو به پایین …چقدر خسته به نظر می رسید”

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 23

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان زمردم 3.5 (11)

بدون دیدگاه
  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده سال از زمرد بزرگتر! غافل از…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
رویا
رویا
1 سال قبل

عالی مینویسی ولی چرا متنت کم شده
در ضمن منتظرم آرام آرامش کنه

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x