رمان هلما و استاد ب تمام معنا
نویسنده : مهتاب بابایی
ژانر : عاشقانه کلکلی
هفت صبح با صدای زنگ گوشی مزخرفم از خواب بیدار شدم. طبق معمول مزاحم همیشگی پونه بود.
– ها چیه نکبت ۷ صبح هم ولمون نمی کنی؟ -من هیچی بدبخت شوهرت با این اخلاق گندت ؟ جدی فک کردی تو رو تحمل میکنه؟
-حالا فعلا که شوهر ندارم …بنال ببینم هفت صبح چ خبرع زنگ زدی؟
-یکم ب اون مغز کرفست فشار بیار…ساعت هفت و نیم باید میرفتی شرکت واسه استخدام.
با شنیدن این حرف محکم دستی زدم رو پیشونیم و از جام بلند شدم و جامو جمع کردم.
صدای پونه از پشت گوشی میومد :چیشد مردی؟ یا لال شدی؟ لامصب جواب بده نصفه جونم کردی…
گوشیو برداشتم از رو تخت: خفه شو پونه حلواتو بخورم ایشالا …میمردی زودتر زنگ بزنی نفله؟؟ رو تخت مرده شور خونه ببینمت ایشالا
-بمیر بابا نکبت تقصیر منه که اصن بهت زنگ زدم
-ببین دیرم شده باید برم فعلا . گوشیو قطع کردم و زود یه صبحونه سرسری خوردم و رفتم اتاقم یه آرایش مختصر کردم.شانس آوردم خونمون ب شرکت نزدیک بود فقط ده دقیقه راه بود.
مامانمم بیدار نکردم طفلی دیشب دیر خوابیده بود. سریع از خونه زدم بیرون و آژانس گرفتم و جلو شرکت پیاده شدم .
یه شرکت بزرگ بود با یه تشکیلات بزرگتر…معلوم بود صاحبش از اون خر پولاس. از اونایی که ده تا مث منو میخرن و میفروشن و ککشونم نمیگزه. وارد شرکت شدم و رفتم سالن اصلی.
پیش منشی رفتم – سلام -سلام خانم واسه استخدام اومدین یا با آقای مهندس کار دارین؟
-نخیر واسه استخدام اومدم
-پس این فرمو بی زحمت پر کنین . فرمو گرفتم و پر کردم : هلما تهرانی بیست و چهار ساله فوق دیپلم حسابداری و مجرد.
قربون خودم برم کاش مینوشت رنگ چشم و قد و هیکل.
بزنم ب تخته چش نخورم . البته ب قول پونه یکم حسود و پررو هم هستم.
البته مهم ترین ویژگیم شر و شیطون و و مغرور بودنمه . فرمو ب منشی دادم.
خدایا یعنی میشه این کار جور شه. اونوقت اون پونه هی مدرک لیسانسشو نمیندازه جلوم پز بده. تو همین فکرا بودم منشی صدام زد : خانم تهرانی بفرمایید تو. فرم رو ب همراه رزومه کاری گرفتم دستم و رفتم تو اتاق…
??
برای خوندن این رمان به کانالمون عضو بشید
چرا نمیش رمان هلما و استاد به تمام معنا رو خوند؟
به زودی میزارم تو سایت
میشه بوی عشق روهم بزارید خواهشا؟!؟!؟
نویسنده ادامه نداد بوی عشق رو