برمیگردد.. مخالف جهان مینشیند
دیگر طاقت دیدن صحنه های وهم انگیز را نداشت
اما صدا ها…
….. کم کن صداشو
جهان بدون بدون هیچ حرف و واکنشی، وُلُم تلوزیون را پایین میآورد
باز هم صدا ها به طور واضح شنیده میشد
پشت به تلویزیون بود.. روبهرویش تاریکی..
فقط رفت و برگشت، و کم و زیاد شدن نور کمی سالن را روشن کرده بود
….. بازم کم کن، دارم میشنوم هنوز
اصلا خاموش کن
من که رفتم بشین تا صبح نگاه کن!
هیچ نمیگوید..
جیغ بعدی که توسط کاراکتر فیلم زده میشود، نازنین برمیگردد که با صحنه وحشتناکی روبه رو میشود
نمیتوانست چشم بگیرد
با صحنه ای دیگر خود را نزدیک جهان میکند و از بازویش میگیرد
….. قهرمون باشه برای بعد از فیلم!
جهان هیچ نمیگوید
فقط نگاهی به او، در آن حال میاندازد..
….. خب چیکار کنم؟
من که گفتم نگاه نکنیم میترسم
_ میتونی چایی بیاری؟
دخترک بهت زده نگاهش میکند
….. حالت خوبه؟
نگاه کن چجوری چسبیدم بهت؟!
نگاه از دختر میگیرد
_ چیپس و موسیر باز کن!
چشم هایش را میبندد تا به خود مسلط باشد
همان طور که جهان خواسته بود بسته ها را باز میکند ولی.. مقابل خود میگذارد!
…………………………📙
مدتی اندک میگذرد..
نازنین هم اگر چه از ژانر ترسناک فیلم میترسید
اما..
جذبش شده بود
به نظر داستانش خاص بود و ارزش نگاه کردن را داشت
هر چند که طبق روال اکثر فیلم های ترسناک، لوکیشن در جنگل بود
ولی با همه ی این اوصاف داستان متفاوت و جذابی داشت.
….. ولی بهتر بود که ژانرش یه طور دیگه بود.. مثلا…
مثل بدلندز یا..
_ متفاوته
….. چی؟
_ خیلی با هم فرق دارن
اون اکشن، دوتا فیلم کاملا متفاوت
….. ولی من اونو بیشتر دوست دارم
کلا هیجانه ولی ترسناک نیست
قوطی پپسی را سر میکشد و.. دستش را دور تن دختر کمی محکمتر میکند
_ سوتی زیاد داشت
قوطی را زمین میگذارد و کف دستش را جلوی چشمان دختر میگیرد
….. بازم؟
صداشو قطع کن لطفا
صدا قطع میشود
تپش های تند قلبش که زیر دست مرد بود
به خوبی قابل احساس بود
_ خاموش میکنم
….. نه
بذار ببینیم آخرش چی میشه
تلوزیون خاموش میشود!
_ بعد برات تعریف میکنم..
……………………… 📙
دستی که مقابل چشم هایش بود را میگیرد و پایین میآورد
….. چرا خاموش کردی؟
_ نمیترسی؟!
کمی مایل میشود سمتش
….. من از همون اول گفتم اگه ترسناکه نذار
گذاشتی!
بعدشم گفتم خاموش کن میترسم
نکردی!
اونوقت الان که من داشتم نگاه میکردم
زدی خاموش کردی!
یعنی چی این کار؟
مریضی مگه؟
دست آزادش را داخل موهای دختر میبرد و.. کمی و آرام مشت میکند
….. آخ..
_ به خاطره خودت خاموش کردم
مگه نمیخوای شب و تنها بخوابی؟
دختر ترسیده و با چهره ای مظلوم نگاهش میکند
….. تنها؟
مگه شب میرین جایی؟
_ نه
نگاهش را بین اجزای صورت دختر میچرخاند
_ نمیرم…
ولی..
پیش من که نمیتونی بخوابی
….. چرا نمیتونم؟
دلش ضعف میرود
کاش انقدر همه چیز را سخت نمیگرفت
_ خودت نمیخوای
….. ولی الان که رو پاتم!
_ آره…
”آره” گفتنش آرام بود و…
آب دهانش را فرو میدهد
دستش نوازش وار از بین موهای دخترک پایین میآید و بعد…
روی صورتش مینشیند
شبیه به عروسک بود
اسمی که ناخودآگاهش روی دخترک گذاشته بود
_ پس شب و.. تو بغلم میخوابی
…………………………. 📙
حس و حال عجیبی بود
بیشتر شبیه یک رویا…
این شب را در واقعیت نمیدید
شبی که.. نازنینش برای او باشد و با ناز روی پایش نشسته باشد
کمی.. کمی که نه، خیلی دور بود
….. دوست داری؟
_ چی رو؟
….. بغلت بخوابم؟
_ آره
میخندد دختر!
آرام و با ناز
با همان نازی که جهان مخصوص خود دختر میدانست
….. جهان؟
منما؟
نازنین!
دشمن خونیت…!
یادت رفت؟
دست روی دهانش میگذارد و.. باز هم میخندد
وقتی اسمش را صدا زد
با لحن سوالی و آنقدر قشنگ،
دلش رفت..
چشم هایش قفل آن چشم های وحشی و دلبرش شد
خنده اش تمام میشود اما.. هنوز ردی از لبخند روی لبش بود
….. باز کن دستتو.. میخوام بلند شم
نگاه خیره ی مرد را که به خود میبیند
روی پایش برای آزاد شدن چند تکان میخورد که…
از تعجب سر پایین میاندازد و چشم هایش گرد میشود
….. آیی آقا؟
چته؟
با کی اشتباه گرفتی منو؟!
مرد تکخندی میزند
_ اشتباه چی عزیزم..
درست درستی..!
با حرص دست مرد را از دورش باز میکند و بلند میشود
….. همتون عین همین
تا یه زن میبینید فکر میکنید باید…
ادامهی حرفش میشود جیغ و با صدای رعد و برق یکی میشود..
………………………… 📙