* * * *
داشتم با یکی از پرستارا حرف میزدم که با صدای پارلا ، حرفمو قطع کردم و دو تایی چرخیدیم سمتش :
_ سلام … .
پرستار سلامی بهش داد ، منم با لبخند لب زدم :
+ سلام عزیزم … .
رو به پرستار لب زدم :
+ تو میتونی بری و کارایی که گفتم رو انجام بدی …!
سری تکون داد و رفت …
رو به پارلا با چشمایی ریز شده ، گفتم :
+ چیشده که اینقدر سرحالی بلا؟! …
خبریه؟! … .
خنده ی خوشحالی سر داد و گفت :
_ آره ، چه جورم ! …
سرمو کمی کج کردم و پرسیدم :
+ خب چیشده؟! …
با هیجان و ذوق لب زد :
_ دکتر جانسون بهم پیشنهاد دوستی داد ! … .
ابروهامو متعجب بالا انداختم و با بهت لب زدم :
+ الکی نگووو … .
سری تکون داد و گفت :
_ بخداااا …
با هیجان لب زدم :
+ کِی؟! …
خنده ی ریزی کرد و گفت :
_ همین الان …
دقیقا همین الان قبل از اینکه بیام پیشِت ! …
داشتم یکی از مریضیا رو معاینه میکردم ، اومد تو اتاق و ازم درخواست دوستی کرد ! …
یعنی یه چیزی فراتر از دوستی … .
با خنده سرمو تکون دادم و گفتم :
+ اوکیه ، فهمیدم منظورتو … .
دوتایی داشتیم می خندیدیم که با صدای کسی به خودمون اومدیم :
_ ببخشید … .
دو تایی برگشتیم عقب …
ارسلان بود ! …
لبخندی زدم که پارلا لب زد :
_ چیزی شده دکتر تاد؟! … .
ارسلان خیره به من سری تکون داد و خطاب بهم گفت :
_ میشه یه دیقه بیای خانوم آلبرت؟! … .
برگشت و به طرفی حرکت کرد …
پارلا متعجب لب زد :
_ یعنی چیکارت داره؟! …
خنده ی ریزی کردم و شونه ای بالا انداختم …
دنبالش قدم برداشتم که داخل اتاقش شد و منم داخل شدم …
در رو به آرومی بستم که به طرف میز کارش حرکت کرد و یه نخ سیگار از توی جعبه در آورد …
همونطور که با فندک روشنش میکرد ، گفت :
_ خبرای تازه ای برات دارم ! … .
ابرویی بالا انداختم و کنجکاو لب زدم :
+ چه خبری؟! … .
پوک عمیقی کشید و قدم زنان به طرف پنجره حرکت کرد …
پرده رو کمی کنار زد و همونطور که به بیرون خیره شده بود ، گفت :
_ کم کم باید کارمونو شروع کنیم … .
خیره به نیم رخ دلرباش ، متعجب لب زدم :
+ یعنی چی؟! … .
همزمان با بیرون فرستادن دود سیگار ، گفت :
_ تامی شلبی شروع کرده به جمع کردن مدارکی که بتونه باهاش ما رو گیر بندازه …
و ما ؛ باید قبل از اینکه اون بتونه به هدفش برسه ، چند تا ضربه ی درست حسابی بهش بزنیم … .
متفکر سرمو چند بار آروم تکون دادم و گفتم :
+ خب ، یعنی میگی باید بکُشیمش … .
سری به نشونه ی نه تکون داد و گفت :
_ نه …
فقط باید یه خورده ناتوانش کنیم تا دیگه نتونه توی کارمون دخالت کنه و سد بشه واسمون ! … .
+ خب الان باید چیکار کنیم دقیقا؟! … .
_ از همه لحاظ بهش ضربه میزنیم …
چه از لحاظ مالی که خونه و ماشینو کل داراییشو دود کنیم بره هوااا ...
و چه هم از لحاظ افرادش … .
کام عمیقی کشید و ادامه داد :
_ اون خیلی محافظ و نگهبان و افراد ماهر دور خودش داره …
کنار زدنشون سخته ولی هرطور شده باید اینکار رو بکنیم …
و گرنه این تامی شلبی خواهد بود که مدال رو میگیره ! … .
سارا این فصل رو جنایی کن مثلا ارسلان بمیره و کلارا انتقام ارسلان رو از تامی بگیره بعدش عاشق بشه😂😉😎🤪
اوه اوه اوه 😂😂😂
خدایی تو خودت باید کلا یه رمان بنویسی خیای پیشنهادای خوبی داری واقعا 😍😊😂
مسخرم میکنی؟!🥲☹
بعد کنکورم دست بکار میشم من بر اساس واقعیت مینویسم☺
وااا عشقم مسخره ی چی؟! …
بدون شوخی گفتم فدات شم 🙂😓
من رمان بنویسم ک همش گریه میکنید😂
جنایی خیلی دوس دارم 😂
منصرف شدم حاجی 😂😓
دقیقا منم همچین فکری دارم 😂❤️🥺
همینو بگووو😍😅
بعد کنکور
مرسی
میشه این ارسلانو زشت کنی نچسب،😁 من تامی رم خوشتیپ تر دل رباتر کن 😚😁
😂😂😂چشم شما جون بخواه ❤
وایی این ارسلان میشه جذاب نباشه😁 بجاش تامی دلربا تر شد❤️
😂بصبرید عشقا تامی که هنوز نیومده که دلرباش کنممم🥺💔
چرا تامی نمیاد دلم براش تنگید😁❤️
😂😂اون فعلا پشت پرده س …
مثه ماه پشت ابر ! …🥺🍃
😂😂😂دیوونه خب من میتونم چیکار کنم مثلا؟! ….
خودت باید همونطور که زدی غمگینش کردی ، خوبش هم کنی 🥺😂🍃
چیکار کردی مگه؟! …
من تا ۱۰ پارتشو خوندم دیگه وقت نشد ، حالا بگو ببینم …
چه گندی بالا آوردی فلووور😂
#شوخی
واییی فلووووور 🥺🥺
با خوندن متنه اشکم در اومدددد چراااااا؟؟؟؟🥺💟🤒
سارا اولین رمانی که منتشر کردی اسمش چیه؟!
همین مال من باش …
چند تای دیگه قبلش نوشتم ولی خب منتشر نکردم ، توی دفتر نوشتم اونا رو قصد دارم چاپ کنم 🤗
بعله اونا بدون صحنس 🙂😂
راستش چون اولین رمانام بود واسه همین روم نمیشد زیاد مثبت هیجده بنویسم و حالا توی این جلد سه و چهار ایشالله انتقاممو خووووب میگیرم 💪😓😂
توی اون رمانام فوق فوقش در حد یه بغل ساده و بدون هیچ لب گیری ای پیش میرفتم ولی اینا دیگه حتی به سکس هم کشیده میشه 😂😂
مرسی نفسم همچنییین😇💎
وااا چرا خببب؟!😑
مرض داری مگه بچه؟! …😐😂
وات د فاز حاجییی😂