رمان جادوی سیاه پارت 38

4
(22)

* * * *

به دیوار تکیه دادم و کلافه رو به سه تاشون گفتم :

+ حالا چیکار کنیم؟! … .

ایلیاد که دست به سینه به میزش تکیه داده بود ، متفکر لب زد :

_ نمیدونم …
واقعا خیلی گیج شدم … .

الیس که روی مبل نشسته بود ، از روی مبل پا شد و مضطرب گفت :

_ باید به کلارا حق انتخاب بدیم …
تامی هم باید با تصمیمی که کلارا بگیره ، کنار بیاد ! …

هوفی کشیدم و لب زدم :

+ اخه مشکل اینجاس اون کنار نمیاد …
شما که نبودین ببینین ، وقتی بهش گفتم چه حالی شد ! …
اون ، اون کلارا رو واسه خودش میدونه …

افشین سری به نشونه ی تایید حرفم تکون داد و لب زد :

_ اوهوووم …
تامی خودخواهه ، یه آدم مغرور …
و من همینقدر میدونم پاش برسه ، هم خودشو و هم کلارا رو میکُشه ولی اجازه نمیده بره با اون پسره … .

ایلیاد اخم غلیظی کرد و غرید :

_ یعنی چی؟! …
مگه کلارا برده و اسیر اونه؟! …
تامی زیادی جلوش بازه ، فکر میکنه کلارا هم یه جنسه ! …
که مثه بقیه ی اجناس که اون دوست داشته و به دست اورده ، اینو هم همونطور به دست بیاره ! … .

نفس عمیقی کشیدم که ایلیاد محکم تر از قبل ادامه داد :

_ من نمیزارم اون با خودخواهی کلارا رو از آن خودش کنه ! … .

اهی کشیدم و محزون لب زدم :

+ ولی ایلیاد …
به این فکر کردی کلارا به دست همین تامی ، زن شده؟! … .

ایلیاد با تحکم گفت :

_ هر چی باشه ، واسم اصلا مهم نیس …
تامی اگه کلارا رو میخواد ، باید دل اونم به دست بیاره …
رابطه ی یک طرفه ، هیچوقت پایدار نیس …
حتی شده به اجبار و زور ! … .

نفسمو آه مانند بیرون فرستادم و به گلهای قالی زل زدم …
فقط میتونستم بگم ” خدا بخیر کنه ” … .
من یکی که واقعا خیلی نگران بودم ! ‌…

&& کلارا &&

توی اتاقم بودم که در بی هوا باز شد و تامی داخل شد …
هینی کشیدم و درست روی تخت نشستم …
پتو رو تا جای گردنم بالا کشیدم ، لعنتی …
فقط یه تاپ و شلوارک پام بود … .
بیخیال در رو بست و به طرفم قدم برداشت …
پرید روی تخت و کنارم دراز کشید …
پا روی پا انداخت و همونطور که پاهاشو تکون می داد ، پوک عمیقی از سیگارش کشید …
اخم ریزی کردم و گفتم :

+ بهت یاد ندادن وقتی وارد جایی میشی ، اول باید در بزنی؟! …

صورتشو اروم چرخوند سمتم …
با اون نگاه نافذش بهم زل زد و دود سیگار رو فوت کرد توی صورتم …
چینی به بینیم دادم و صورتم در هم شد …
با تکون دادن دستم جلوی صورتم ، دود رو کنار زدم که با صدای بمش گفت :

_ ادم مگه واسه وارد شدن توی جایی که واسه خودشه هم در میزنه؟! …

اخم ریزی کردم که لب زد :

_ تو از الان به بعد مال منی کلارا …

جند لحظه با بهت بهش زل زدم …
در اخر با اخم غلیظی ، روی تخت درست نشستم و گفتم :

+ یعنی چی؟! …

شونه ای بالا انداخت و با بیرون فرشتادن دود سیگارش ، مرموزانه لب زد :

_ یعنی هر نره خری که توی اون قلبت لعنتیت داری رو …
بنداز بیرون چون از این به بعد …

خنده ی عصبی ای کردم ، پریدم بین حرفش و تند تند گفتم :

+ چون از این به بعد برده ی تو ام ، نه؟! …

پوک عمیقی از سیگارش کشید و در همون حین سرشو چند بار اروم تکون داد و گفت :

_ اومممم ، خوشم اومد …
زود میگیری منظور ادمو ! … .

دستامو مشت کردم و گفتم :

+ محض اطلاعت جناب زورگو ، باید بگم که …
بنده جای کسی که توی قلبمه رو به تو نمیدم ! …
چون تو به گرد پای اونم نمیرسی …

یکم ساکت با چشمای رنگ دریاش بهم زل زد …
بعد از چند لحظه پوزخندی زد و گفت :

_ چی گفتی؟! …
جمله ی آخرتو یه بار دیگه تکرار کن ! … .

با تحکم بهش زل زدم و جملمو شمرده شمرده دوباره گفتم که عصبی روی تخت نشست …
بهم زل زد و خشن داد زد :

+ الان بهت نشون میدم کی به گرد پای کی نمیرسه ! …

هلم داد روی تخت که ولو شدم …
روم خیمه زد که دستامو گذاشتم روی سینش و گفتم :

+ بلند شو از روم کثافت … .

خنده ی عصبی و کوتاهی کرد …
دست راستمو گرفت توی دستش و سیگارشو کف دستم خاموش کرد که جیغ بنفشی کشیدم …
اشک توی چشمام حلقه زده بود ، چقدر یه ادم باید عوضی باشه اخه!؟ …
کف دستم بدجور می سوخت ! …
وقتی سیگار رو روی کف دست من بدبخت خاموش کرد ، خشن به طرفم حمله ور شد و شروع کرد به گاز گرفتن لبام …
هر چقدر وحشیانه تر لبامو می مکید ، شدت تنفر منم نسبت بهش بیشتر میشد ! …
واقعا ارسلان یه ماه بود ! …
با وجود هر اخلاق بدی که داشت ، ولی یه بار اینطور حقیرانه باهام رفتار نکرده بود … .اشکام روی گونه هام رَوون شده بودن …
کاش ایلیاد میومد ، منو از دست این تیمارستانی نجات میکرد …
خدایا ، اخه مگه من چه گناهی کردم که اسیر این شدم؟! …
اصلا چرا این اینقدر رو من تاکید داره؟! …
اینهمه دختر دیگه ، چرا نمیره با همونا؟! … .
اگه از دستم بر میومد ، با دستام خفش میکردم … ‌.
کثافت عوضی …
یه لاشی پست فطرتِ بی مانند بود … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل

    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه.…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
19 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
2 سال قبل

کلارا گناه داره سارایی من عرررررررررررررررررررررر
پسرا چرا خودخاهن

Helya
2 سال قبل

😑😑😑یعنی چی ارسلان ی ماه بود
این ته تهش بتونه شهاب سنگ باشه
مرتیکه ی کچل😑☄

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

اوففف😑

Yaganeh
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

هلیا تو چرا انقد با این بد بخت دشمنی داری ؟؟

Helya
پاسخ به  Yaganeh
2 سال قبل

😂همون اول رمان زرتی زد تو گوش دخترم خو
پسره ی الدنگ

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂نه
هعی 😂

Yaganeh
2 سال قبل

😭😭😭😟😢
خیلی بدییییی

Yaganeh
2 سال قبل

رمانات خیلی قشنگن سارا من هر سه تا شون رو خوندم و عالی بودن
من طرفدار پر و پا قرصتم
من یگانه ام ۱۷ سالمه
میشه منم تو جمع تون راه بدین ؟؟؟!!
لطفا

..
2 سال قبل

دقیقا منم با کلارا مشکل دارم😂😂👌🏻👌🏻♥️

Helya
2 سال قبل

هوی فلور
تو جدیدا اون پرچم فساد رو زیاد میفرستیا😂😂😂😂
رو بد چیزی قفلی زدی لعنتی

atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

هلیا ایدی شادتو بده

atena
2 سال قبل

وا عاشقشه دیگ چیکارکنه.عاشق ک باشی طرفت بدترین ادم دنیا هم باشه بازم جونتو میدی براش.البته طرف من بد باشه جونمو نمیدما جونشو میگیرم.

atena
پاسخ به  atena
2 سال قبل

کلارا گناه داره نگو اینطوری

دسته‌ها

19
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x