* * * *
به دیوار تکیه دادم و کلافه رو به سه تاشون گفتم :
+ حالا چیکار کنیم؟! … .
ایلیاد که دست به سینه به میزش تکیه داده بود ، متفکر لب زد :
_ نمیدونم …
واقعا خیلی گیج شدم … .
الیس که روی مبل نشسته بود ، از روی مبل پا شد و مضطرب گفت :
_ باید به کلارا حق انتخاب بدیم …
تامی هم باید با تصمیمی که کلارا بگیره ، کنار بیاد ! …
هوفی کشیدم و لب زدم :
+ اخه مشکل اینجاس اون کنار نمیاد …
شما که نبودین ببینین ، وقتی بهش گفتم چه حالی شد ! …
اون ، اون کلارا رو واسه خودش میدونه …
افشین سری به نشونه ی تایید حرفم تکون داد و لب زد :
_ اوهوووم …
تامی خودخواهه ، یه آدم مغرور …
و من همینقدر میدونم پاش برسه ، هم خودشو و هم کلارا رو میکُشه ولی اجازه نمیده بره با اون پسره … .
ایلیاد اخم غلیظی کرد و غرید :
_ یعنی چی؟! …
مگه کلارا برده و اسیر اونه؟! …
تامی زیادی جلوش بازه ، فکر میکنه کلارا هم یه جنسه ! …
که مثه بقیه ی اجناس که اون دوست داشته و به دست اورده ، اینو هم همونطور به دست بیاره ! … .
نفس عمیقی کشیدم که ایلیاد محکم تر از قبل ادامه داد :
_ من نمیزارم اون با خودخواهی کلارا رو از آن خودش کنه ! … .
اهی کشیدم و محزون لب زدم :
+ ولی ایلیاد …
به این فکر کردی کلارا به دست همین تامی ، زن شده؟! … .
ایلیاد با تحکم گفت :
_ هر چی باشه ، واسم اصلا مهم نیس …
تامی اگه کلارا رو میخواد ، باید دل اونم به دست بیاره …
رابطه ی یک طرفه ، هیچوقت پایدار نیس …
حتی شده به اجبار و زور ! … .
نفسمو آه مانند بیرون فرستادم و به گلهای قالی زل زدم …
فقط میتونستم بگم ” خدا بخیر کنه ” … .
من یکی که واقعا خیلی نگران بودم ! …
&& کلارا &&
توی اتاقم بودم که در بی هوا باز شد و تامی داخل شد …
هینی کشیدم و درست روی تخت نشستم …
پتو رو تا جای گردنم بالا کشیدم ، لعنتی …
فقط یه تاپ و شلوارک پام بود … .
بیخیال در رو بست و به طرفم قدم برداشت …
پرید روی تخت و کنارم دراز کشید …
پا روی پا انداخت و همونطور که پاهاشو تکون می داد ، پوک عمیقی از سیگارش کشید …
اخم ریزی کردم و گفتم :
+ بهت یاد ندادن وقتی وارد جایی میشی ، اول باید در بزنی؟! …
صورتشو اروم چرخوند سمتم …
با اون نگاه نافذش بهم زل زد و دود سیگار رو فوت کرد توی صورتم …
چینی به بینیم دادم و صورتم در هم شد …
با تکون دادن دستم جلوی صورتم ، دود رو کنار زدم که با صدای بمش گفت :
_ ادم مگه واسه وارد شدن توی جایی که واسه خودشه هم در میزنه؟! …
اخم ریزی کردم که لب زد :
_ تو از الان به بعد مال منی کلارا …
جند لحظه با بهت بهش زل زدم …
در اخر با اخم غلیظی ، روی تخت درست نشستم و گفتم :
+ یعنی چی؟! …
شونه ای بالا انداخت و با بیرون فرشتادن دود سیگارش ، مرموزانه لب زد :
_ یعنی هر نره خری که توی اون قلبت لعنتیت داری رو …
بنداز بیرون چون از این به بعد …
خنده ی عصبی ای کردم ، پریدم بین حرفش و تند تند گفتم :
+ چون از این به بعد برده ی تو ام ، نه؟! …
پوک عمیقی از سیگارش کشید و در همون حین سرشو چند بار اروم تکون داد و گفت :
_ اومممم ، خوشم اومد …
زود میگیری منظور ادمو ! … .
دستامو مشت کردم و گفتم :
+ محض اطلاعت جناب زورگو ، باید بگم که …
بنده جای کسی که توی قلبمه رو به تو نمیدم ! …
چون تو به گرد پای اونم نمیرسی …
یکم ساکت با چشمای رنگ دریاش بهم زل زد …
بعد از چند لحظه پوزخندی زد و گفت :
_ چی گفتی؟! …
جمله ی آخرتو یه بار دیگه تکرار کن ! … .
با تحکم بهش زل زدم و جملمو شمرده شمرده دوباره گفتم که عصبی روی تخت نشست …
بهم زل زد و خشن داد زد :
+ الان بهت نشون میدم کی به گرد پای کی نمیرسه ! …
هلم داد روی تخت که ولو شدم …
روم خیمه زد که دستامو گذاشتم روی سینش و گفتم :
+ بلند شو از روم کثافت … .
خنده ی عصبی و کوتاهی کرد …
دست راستمو گرفت توی دستش و سیگارشو کف دستم خاموش کرد که جیغ بنفشی کشیدم …
اشک توی چشمام حلقه زده بود ، چقدر یه ادم باید عوضی باشه اخه!؟ …
کف دستم بدجور می سوخت ! …
وقتی سیگار رو روی کف دست من بدبخت خاموش کرد ، خشن به طرفم حمله ور شد و شروع کرد به گاز گرفتن لبام …
هر چقدر وحشیانه تر لبامو می مکید ، شدت تنفر منم نسبت بهش بیشتر میشد ! …
واقعا ارسلان یه ماه بود ! …
با وجود هر اخلاق بدی که داشت ، ولی یه بار اینطور حقیرانه باهام رفتار نکرده بود … .اشکام روی گونه هام رَوون شده بودن …
کاش ایلیاد میومد ، منو از دست این تیمارستانی نجات میکرد …
خدایا ، اخه مگه من چه گناهی کردم که اسیر این شدم؟! …
اصلا چرا این اینقدر رو من تاکید داره؟! …
اینهمه دختر دیگه ، چرا نمیره با همونا؟! … .
اگه از دستم بر میومد ، با دستام خفش میکردم … .
کثافت عوضی …
یه لاشی پست فطرتِ بی مانند بود … .
کلارا گناه داره سارایی من عرررررررررررررررررررررر
پسرا چرا خودخاهن
😂😂😂😂
😑😑😑یعنی چی ارسلان ی ماه بود
این ته تهش بتونه شهاب سنگ باشه
مرتیکه ی کچل😑☄
😂😂😂😂دشمنیِ بدی باهاش داریاااا
اوففف😑
هلیا تو چرا انقد با این بد بخت دشمنی داری ؟؟
همینو بگوووو😢😂
😂همون اول رمان زرتی زد تو گوش دخترم خو
پسره ی الدنگ
🙄🙄🙄اوووو … تو هنوز فراموش نکردی ! …😂😂😂
خود کلارا هم یادش رفت دیگه 🤣
😂😂😂نه
هعی 😂
😭😭😭😟😢
خیلی بدییییی
😂😂😂😂فدات بشم من اخه
رمانات خیلی قشنگن سارا من هر سه تا شون رو خوندم و عالی بودن
من طرفدار پر و پا قرصتم
من یگانه ام ۱۷ سالمه
میشه منم تو جمع تون راه بدین ؟؟؟!!
لطفا
مرسی عزیزم نظر لطفته فدات شممم🙂💕
خوشبختم عزیییزم 😍😍😍
اره عزیزم چرا که نه ! …😘😘
خوش اومدی 😊🌷
دقیقا منم با کلارا مشکل دارم😂😂👌🏻👌🏻♥️
هوی فلور
تو جدیدا اون پرچم فساد رو زیاد میفرستیا😂😂😂😂
رو بد چیزی قفلی زدی لعنتی
هلیا ایدی شادتو بده
وا عاشقشه دیگ چیکارکنه.عاشق ک باشی طرفت بدترین ادم دنیا هم باشه بازم جونتو میدی براش.البته طرف من بد باشه جونمو نمیدما جونشو میگیرم.
کلارا گناه داره نگو اینطوری