#هرمز تب بالای ماهو به لطف پاشویه های مریم کم شده بود اما هنوز کاملا قطع نشده و توی اون شرایط نمیشد از جاش تکونش داد. کلافه و عصبی بودم،طاقت مریض شدن بچه رو نداشتم. اونقدر که
خلاصه: دختر قصه کافه داره و خیلی شیطون و شاده پسر داستان اما خیلی جدی و مذهبیه! این دختر، پسره رو به زور سوار موتور میکنه، میبرتش برف بازی، کله پاچه به خوردش میده، مجبورش میکنه نصف شبی از
جوان بود و عجول. برعکس یاسینِ صبور. یاسر حتی برای ازدواج هم کامل آماده نبود، از نظر مسئولیتی یا هر چیز دیگری. انتظار داشت تمام مشکلاتش را یاسین حل کند. – یعنی چی داداش؟ الان من
آ ساعت سه بود و امیرحافظ به سختی از متخصص زنان و زایمان وقت گرفتهبود. خوشبختانه آن دکتر جزء معدود دکترهایی بود که شیما تحت نظرش قرار نگرفتهبود و خیالش از این بابت که دکتر آشنا نبود، راحت
خط و نشانی که می گفت داد و فریاد نکنم. اما آیا من جرات این کار را داشتم؟! منی که در آن لحظه می ترسیدم اگر کسی ما را کنار هم ببیند، چه اتفاقی خواهد افتاد، آیا می
لحظه ای نفسش رفت. نگاه آرام و خونسردش یک دفعه برافروخته و نگران شد که بدون جواب دادن گوشی را قطع کرد و با سرعت باور نکردنی از ساختمان محافظ ها بیرون زد و سمت ویلا دوید…
سفره رو که جمع کردم و وارد آشپزخونه شدم مامان هم پشت سرم اومد. سماور رو روشن و بساط چایی رو آماده کرد. بابا عادت داشت بلافاصله بعد از شام چایی بخوره. اون آزمایش لعنتی هم به دلشوره هام
پا سست کرد و درست مقابلشان ایستاد. نگاه خیرهاش از هالهی سرخ روی صورت مرد تا انگشتانی که به جای گونه روی لبهایش نشسته بودند سُر خورد و آن نگاه؟ حسرتِ میان نگاهِ مرد زیادی آشنا
فرید اخم کرده و جدی لب زد. – چشاتو باز کن غزل! خودکار چشم گشود و به فرید نگاه کرد. مرد با لبخند گفت: – چی میخوای بهم بگی؟ آدم که از شوهرش شرم
خلاصه : لیلا دختر سلیمان خان به جای قصاص برادرش خونبهای صادق پسر حیدرخان می شود . حیدرخان قبل از سفرش لیلا را به دایه می سپارد تا از او کار بکشد تا تقاص خون پسرش را بگیرد .
– الو آرش؟ صدای کلافهاش، نفس آرش را بند میآورد. با مکث میگوید: – سلام. کجایی؟ سیاوش عصبی با دست روی فرمان ضرب میگیرد. نیم نگاه دیگری به سالن آرایشگاه میاندازد. – کجا باید
صدای آهنگ و بوق کر کننده ماشین ها، نیمه شب توی خلوتی خیابون که لحظه ای نگاه های ذوق زده رهگذران و از دیدن ماشین عروس و همراهاش رو به خودش جلب میکرد را رفته رفته پشت سر
خلاصه : وسطِ وسطِ جهنمم! خودِ خودِ برزخم! آتیشم! شعله ام! مرگم! کجاست؟ کو ناجی؟ کو حامی؟ کو شفادهنده؟ اینا همش مزخرف خالصه! کسی خودِ مرگو از مرگ نجات نمیده! این قصه ی خاکستری منه
خلاصه: خسته از صدای سرسام آور موسیقی، ظرفهای کثیف را به آشپزخانه بردم. دلم از بالا و پریدنهای مداوم مهمانها پیچ میخورد. از شیر آب لیوانی پر کردم و بیتوجه و به گرم یا سرد بودنش یکنفس سرکشیدم بلکه حالم را بهتر کند. خوبی؟ به سینک پشت سرم تکیه زدم و چشم بسته برای مرضیه که برخلاف من از این هیاهو لذت میبرد و هر ازگاهی دور
خلاصه: ماهی پیرانیا یا پیرانا یک نوع ماهی شیرین است که گوشتخواد است . دندان بسیار تیزی دارد و در صورتیکه به آن غذا داده نشود هم نوع خود را میخورد. نکته روانشناسی عشق یک شناخت، یک احساس و یک چالشی است که یک فرد نسبت به دیگری پیدا می کند؛ تا آنجایی که همه چیز مربوط به آن فرد به اندازه خودش اهمیت، ارزش و
خلاصه : درباره ی زندگی یه دختر ۲۲ ساله اس که عاشق موتور و نقاشی کشیدنه…. به خاطر مشکلات و سختی هایی که تو خانواده اش داشته نتونسته اون جور که باید و شاید با سنش پیش بره و بیشتر از این که شبیه یه دختر خانوم ۲۲ ساله باشه شبیه یه بچه ی ۵ ساله اس. در واقع یه جورایی خودشو پشت نقاب یه بچه قایم کرده تا
♥️خلاصه: لیا چند وقتیه از استاد تازه واردش خوشش اومده . تا این که با پیشنهاد ازدواج استادش روبه رو میشه و چون محو جمالات استادش شده ، بدون توجه به سرد بودن مانی به درخواست آشنا شدنشون جواب مثبت میده . و از اونجایی که با دوست ساده لوحش تو یه خونه دانشجویی تنها بودن ، با یه اشتباه دوستش ، باعث میشه تا با اخلاق جدید مانی
♥️خلاصه : یه اسرافیل پرو و بی جنبه و بی ادب داریم !! با یه گوهر خنگ ومچل که گیراییش کمه در مقابل حرفای مثبت ۱۸ پسر عموش !..!… این دوتا یه فضای کاملا شادی رو با هم دیگه ایجاد میکنن