اگر فکر میکردم تو یه لحظه خون به مغزش نرسیده و این حرکات ازش سر زده!.. خب مثل همیشه در مورد مدل رفتاری هامرز اشتباه کردم چون انگار این تازه شروع داستان بود که فقط یه چشمه اش رو
خلاصه : آیه دختری شیطون، بعد ازدواج مادرش به خونه پدربزرگش میره از قضا دوتا پسرعموش اونجا زندگی میکنند. یکی از پسرعموها طلبه سفت و سختیه! آیه حسابی این پسرعمو رو با شیطنت هاش اذیت میکنه، تا اینکه بخاطر آبروی
خلاصه: این داستان، حکایتی ست از تقابلی میان سنت و مدرنیته. البته از سنت ها زیاد گفته نمی شود. فکر می کنم به اندازه کافی از سنت ها شنیده ایم. در این داستان بیشتر از نسل امروز می خوانیم.
قوّت قلبی نداشت… دفاعی نداشت… بهانهای نداشت… هیچ دست آویزی نداشت که بتواند در برابر زهر حرفهای اردلان، قد راست کند. اردلان چمدان را کنار تخت رها کرد و
آناشید وا رفته و خجالت زده محکم لب زیرینش را میان دندانهایش گرفت. حاملگی حساسترش کردهبود، دلنازکتر شدهبود و کسی را نداشت که نازش را بخرد که هیچ، بلکه هرکسی هم رد میشد لگدی حوالی احساس
عق زدم و عق زدم. اون روزا چیز زیادی نمیتونستم بخورم اما همونم بالا میاوردم. دیگه جونی توی تنم نمونده بود. مامان ضربه ای به در زد و گفت: -باز داری بالا میاری؟ دور دهنم رو با دست پاک
خلاصه : دختری که در یک خانواده متعصب زندگی میکنه و بخاطر یک بیآبرویی ، پدرش اون رو مجبور میکنه با طلبه زیبا و فقیری ازدواج کنه و اون ازش متنفر میشه تا اینکه با اومدن یک
شوم زاد پارت ۲۱: دخترک مات و مبهوت به او زل زده بود!… . به اویی که خواسته بود پدرش را بکشد!…
فرید تا چشمش به غزل و پسرکش افتاد، لبخندی زده و آغوشش را برای فرهام گشود. غزل به آرامی سلام داده و پس از اینکه فرهام را به آغوش مرد سپرد، کنارش روی سکوی سیمانی
” یاسین ” وقتی تن نحیف و مچاله شدهاش را کنار سجادهام دیدم، قلبم بالی برای سقوط پیدا کرد. طاقت نیاوردم و از خواب ناز بیدارش کردم. دیگر از آن یاسین خوددار خبری نبود. بوسههای پشت
و شیوا بود که با غیظ گفت: برای خرید لباس عروس دیگه! نیما دستی به موهایش کشید. مشخص بود که از چیزی کلافه است! شیوا انگار حضور ما از یادش رفته بود… امید بازرگان به عنوان شریک و من
سوگند با حالتی که هر لحظه ممکن است گریه کند، نگاهش میکند. دوست ندارد بداند! اما مینا ادامه میدهد: – زنش بود. زنش هستم هنوز هم! یادم نمیاد طلاقم داده باشه. سوگند مینالد: –
خلاصه: آرش تک پسر حاج فتوره چی بزرگ بازار! کسی که به دختر بازی توی جمع هامون معروف بود. کسی که هیچ دختری از زیر دستش سالم درنمیومد. یه پسر عیاش به تمام معنا ولی انقدر جذاب که عاشقش شدم. عاشقش شدم، جونمم براش می دادم. همه ی زندگیم بود… ولی اون! ازدواج با من براش یه معامله ی بزرگ بود معامله ای که وقتی بچه اش تو شکمم
خلاصه: دلانا طی یک سفر، وارد بازی جدیدی از زندگیش میشه و برای فرار از خانواده متعصبش، به اون سفر ادامه میده و قصد میکنه در شهر جدید بمونه. اما هیچوقت فکرشو نمیکنه که سرنوشت قراره بازیهای زیادی رو سرش بباره.
🌼خلاصه: داستان از یک شب و مهمونی هالوین شروع میشود که با لو رفتن مهمانی (ملودی) مجبور میشود به خاطر شغل پدرش مهمانی را ترک کند؛ طی این فرار سر از یک چایخانه در میاورد و با مردی به نام امیرحافظ آشنا میشود! بعد ها آشنایی دوباره این دو به واسطه پرونده بهارپناهی، (که وکالتش به عهده ی مولودی است) از سرگرفته میشود تا جایی که به خاطر خواهر امیرحافظ
🍁 رمان 🍁 خلاصه : 5 دختر مدلینگ 5 پسر در نقش خریدار دخترایی که نقش مدلینگو دارن ماموریتی که سرنوشته هر 10 نفرو تغییر میده چه ماموریتی ؟ چه سرنوشتی در انتطارشونه ؟ نقش این 10 نفر تو ماموریت چیه؟
♥️خلاصه : پرتو، درمانگر بیست و چهارساله ای که در مرکز توانبخشی ذهنی کودکان کار میکند، پس از مراجعه ی کسری بهراد، پدری جوان همراه با پسر چهارساله اش که به اوتیسم مبتلا است، درگیر شخصیت عجیب و پرخاشگر او میشود. از نظر پرتو، کسری کتابی است قطور که به هیچ کدام از زبان های دنیا نوشته نشده، اما او قصد فهمیدنش را دارد. درگیر شدن با زندگی کسری
خلاصه : – امروز بار جدید سفارش دادم، حولوحوش ساعت ۱۱ میرسه در مغازه. یاسر حواست جمع باشه بار ابریشمه، کم و کاستی پیش نیاد… آره خودمم هستم، تا نیم ساعت دیگه برمیگردم، فقط اگه زودتر از من اومدن تو حواست باشه. پیچید تا پلههای حجرهی حاج صابر رو بالا برود که با دیدن موتوری که با سرعت به سمتش میآمد و شیشهای که در دستش بود، حرف