رمان اردیبهشت پارت 110

4
(30)

 

 

– با این حال … من نمی خوام اصرار کنم
. اگه واقعاً حس می کنی هنوز نمی خوای
حرفی بزنی …
– یک بار باهاتون حرف زدم !
– اوه … جدی ؟!

 

ی کانالتون عضوم ! … براتون پیغام
گذاشتم و جوابم رو دادین … کمتر از یک
سال پیش !
– چی بهت گفتم ؟
– گفتید … من یک دختر قوی هستم که
عاشق شدم … بعد از تجربه ی تجاوز …

سکوت دکتر الهی … آرام سرش رو باال برد
و خیره توی چشم های اون … ادامه داد :

حاال دلم میخواد در مورد متجاوزم
حرف بزنم باهاتون ! … یعنی شوهرم !

***
خانم دکتر الهی لیوان آب سرد رو مقابل
صورت آرام گرفت :

 

– بفرمایید عزیزم !
آرام فین فینی کرد و با نگاهی به دکتر …
لبخند کم جونی زد :
– متشکرم !
و لیوان رو گرفت و جرعه ای از آب خنک
نوشید . حالش کمی بهتر شد

باور نمیکرد … ولی همه چیزو گفته بود !
نیم ساعت کامل … بی وقفه حرف زده بود
… همه چی رو گفته بود …

حتی گریه  کرده بود !
از اون شب اول و ماجرای تجاوز …
خودکشی نا موفقش … بعد نامزدش … .
از فراز هم گفته بود … تا جایی که فکر
میکرد می تونه و اجازه داره از اختالفاتش
با خانواده اش گفته بود … از رفتارهای

انفجاری و کینه توزانه ای که با دیگران
داشت …

بعد ماجرای تلخ ازدواجشون ، که هنوز
براش حقارت بار بود … حتی حقارت بار تر
از تجاوزی که بهش شد … و بعد تمام
روزهایی که با هم داشتن .

دکتر الهی با دقت به همه ی صحبت
هاش گوش می داد . گاهی سواالتی می
پرسید … ولی اغلب ساکت بود و فقط
گوش می کرد .

اجازه داده بود آرام هرجور

که دوست داره گفتگو رو پیش
ببره … و اون اطالعات رو در ذهنش به
روش خودش دسته بندی میکرد .

حاال آرام همه چیزو گفته بود . احساس
میکرد قسمتی از ذهنش آروم گرفته …
حاال که کسی بود و همه چیزو می
دونست …

– خب ، آرام … همه چیزو گفتی ولی بذار
اول یه سوال بپرسم ازت ! تصمیم نهاییت
در مورد همسرت چیه ؟

میخوای زندگیت
رو باهاش بسازی یا ازش جدا بشی ؟
آرام با نگاهی رو به پایین … انگشت اشاره
اش رو روی شلوار جینش کشید

:
– فراز … هیچوقت با جداییمون موافقت
نمی کنه ! اینو می دونم !

دکتر لبخندی زد :
– بهتره سوالم رو تغییر بدم ! … آرام جان
، اگه از همین حاال تو یک دختر آزاد
باشی …

بازم حاضری با فراز حاتمی سر
قرار بری و باهاش یک فنجون قهوه
بخوری ؟

آرام بدون اینکه چیزی بگه برای لحظاتی
فقط بهش نگاه کرد …

جا خورده بود !
از پاسخی که در ذهنش درخشیده بود ،
جا خورده بود … انتطارش رو نداشت ،
ولی جوابش بله بود !
اگر در دنیای دیگه ای بودند … اگر اون و
فراز یک مدل دیگه ای با هم آشنا شده
بودند …

حتما با جون و دل باهاش به
کافه میرفت و قهوه میخورد ! حتما
عاشقش می شد …

دکتر الهی لبخند زد :
– می تونم حدس بزنم جوابت چیه !
رنگ رخ آرام رو به سفیدی می رفت …

با
صدایی لرزان و نامطمین پرسید :
– شما می گید که من … عاشقش شدم ؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Rata
Rata
1 سال قبل

عرررررر
سعهیهییخیخیخژخژخژههططه
بالخرهههههههههه

رویا
رویا
1 سال قبل

بسیار عالییییی

...
...
پاسخ به  رویا
1 سال قبل

عاشق شدهههه🤩🥰

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x