رمان جادوی سیاه پارت 14

4.2
(16)

&& افشین &&

جام شرابو ازش گرفتم و گفتم :

+ بس کن ایلیاد …
این پِیکِ دهمیه که داری میخوری …
اینطوری به فنا میری لعنتی ! … .

بیحال دستشو به طرفم گرفت و همونطور که سعی داشت مِی رو ازم بگیره ، گفت :

_ بده به من افشین …
چیکارم داری؟! … بده میخوام بخورم …
اونقدر بخورم تا جونم در آد … .

عصبی دندونامو روی هم سابیدم و دستمو کنار کشیدم تا دستش بهش نرسه و در همون حین گفتم :

+ نمیدم ، جمع کن خودتو ایلیاد …

چشماشو روی هم فشرد و عصبی گفت :

_ بده افشین ، بده … .

لبامو روی هم فشردم که خمار داد زد :

_ بده لاااامصب …
منو تو یه همچین شرایطی ، یا اون میتونه آروم کنه با هم
مشروب … حالا که اون نیس ، مجبورم از مِی استفاده کنم ! … .

اخم غلیظی کردم و گفتم :

+ تو که بدون اون به این حال و روز میوفتی ، گوه میخوری زرِ الکی میزنی که افراد دیگه ای هم هستن جایگزینت شن ! …
حالا کو اون جایگزینا؟! … هاااا کووو؟! … .
ایلیااد … تو چرا نمیخوای این غرور لعنتیتو کنار بزاری؟! … .
من نمفهمم غرور پیش عشق آدم چه معنی ای داره اصلا؟! … هوممم؟! … .

دستاشو مشت کرد و گفت :

_ بدون اونم میتونم ، اون مشروبو بده تا بهت ثابت کنم ! … .

پوزخندی زدم و گفتم :

+ خب چه فایده؟! … هاااا؟! …
تو اصلا بشینی تا صُب هی پِیک بریزی و نوش کنی …
فردا میخوای چیکار کنی؟! … روز بعد چی؟! …

عصبی با چشمایی که قرمز شده بود ، بهم خیره شد و گفت :

_ تو نگران فرداهای من نباش …
اون روزا رو خودم میدونم چه خاکی تو سرم بریزم …

کلافه هوفی کشیدم و لب زدم :

+ چرا اینقدر دعواها رو جدی میگیری؟! …
ببین این مشکلات بین همه ی عاشقا پیش میاد …
مثلا خودم و سارا … تا حالا اینهمه دعوا کردیم …
ولی … ولی ما مثه شما نبودیم که اونقدررر دعوا رو جدی بگیریم که دل همدیگرو بشکنیم …
به خودت بیا ایلیاد …

با فکی قفل شده ، غرید :

_ تو نبودی ببینی چجوری پسم زد ! …
نبودی که داری اینطور حرف میزنی …!

بی حوصله سری تکون دادم و گفتم :

+ فکر میکنی سارا همینکار رو باهام نکرد؟! …
چرا اتفاقا … سارا بد تر از آلیسِ …
آلیس هنوز یه خورده دل رحمه ولی سارا عصبی شه دیگه احساساتش دست خودش نیس …
در جا میزنه میرینه به حالِ آدم …

آهی کشید ، سرشو با دستاش گرفت و با درد لب زد :

_ سرم ، سرم داره میترکه افشین … .
داره میترکه ! … .

هوفی کشیدم …
جام مشروب رو گذاشتم روی میز کناری و گفتم :

+ دیگه نخور …
بریم ، بریم عمارت ساعت از دوعه شب گذشته … .

نگاهمو بهش دوختم ، تو حال خودش نبود …
منم می بودم ۱۰ تا پیک میخوردم به این حال و روز می افتادم ! … .
باید می بردمش خونه ، فقط آلیس دوای دردش بود …
فقط آلیس … !

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delvin radmanesh
2 سال قبل

جووون ایول سارا مرگ من پارت بعدی آلیس پسش نزنه هاااااا اوکیییـ؟🥺🪐

atena
2 سال قبل

حسابی براش حال بده تا جون ایلیاد دراد پسره پاستوریزه😂😂
من افشینو خیلی دوس دارم البته اخلاقشو هااا😂

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x