&& توماس &&
با دستایی مشت شده به کلبه ی سوخته ی رو به روم خیره شدم …
لبامو محکم رو هم فشار دادم که یکی از نگهبانا با ترس و لرز و سری پایین افتاده ، نزدیکم شد …
با فکی قفل شده غریدم :
+ فقط بگو کار کی بوده … !
با استرس لب زد :
_ ق … قربان ، خب …
خب راستش ، راستش ما ما نتونستیم اون فرد رو شناسایی کنیم ولی … ولی من از روی چثه کوچیک و اندام ظریفی که داشت ، حدس میزنم دختر بوده باشه …
اخم ریزی روی پیشونیم نشست …
تا گفت دختر ، حواسم کشیده شد سمت کلارا …
مطمعنن کار اون بوده …
چون من تنها رقیب و دشمن دختری که داشتم ، اون بود …
دندونامو سابیدم و آروم لب زدم :
+ اوکی ، تو میتونی بری … .
ادای احترام کرد و ازم دور شد …
کلارا آلبرت ، این رسمش بود؟! …
پوزخندی زدم …
میدونم چیکارش کنم …
یه بلایی سرش در بیارم ، که مرغای اسمون به حالِش زار زار گریه کنن …
نمیخواستم اینطور شه ، ولی مقصر خودت بودی … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم ، نگاهمو از چوبای سوخته گرفتم و از جنگل بیرون زدم … .
&& کلارا &&
با لذت گازی از تیکه پیتزای توی دستم کندَم …
روی تخت ، توی بغل ارسلان لش بودم …
زنگ زده بود پیتزایی و واسمون پیتزا آوردن …
دست چپشو گذاشت روی سینم و حین مالیدنش ، لب زد :
_ میدونی کلارا …
روز اولی که دیدمت ، با خودم گفتم بدبخت اونی که بخواد تورو بگیره …
بدبخت اونی که اصلا بخواد دوست پسر تو باشه ! …
ابرویی بالا انداختم ، سرمو به بالا خم کردم و خیره به چشماش ، گفتم :
+ چراااااا؟! … .
بوسه ای روی پیشونیم کاشت و گفت :
_ خب آخه خیلی اخلاق گندی داشتی …
گازی به پیتزام زدم و گفتم :
+ اخلاق من گند بود؟! …
اخلاق خودتو فراموش کردی؟! …
آدم جرعت نمی کرد نزدیکت شه … .
خنده ی کوتاهی کرد …
دستشو از پایین تاپم رد کرد و سینمو بدون هیچ مانعی گرفت توی دستش …
حین ور رفتن با نوکش ، گفت :
_ خب از اون لحاظ که باهات موافقم …
من اخلاقم کلا اینطوره …
زودی پا نمیدم ، یا بهتره بگم زودی صمیمی نمیشم … .
نگاهی به وضع خودمون انداختم …
من فقط یه تاپ کوتاه تنم بود و یه شورت …
اونم که بالاتنش لخت بود و فقط یه شورت داشت … .
دستمو روی تن لختش کشیدم و گفتم :
+ خب منم جذب همین رفتارت شدم که دلو دادم رف … .
سینمو محکم فشرد که آیی گفتم …
بوسه ای روی موهام نشوند و گفت :
_ روز اولی که همو دیدیم یادته؟! … .
ابرویی بالا انداختم و توی فکر فرو رفتم …
تک خنده ای کردم و با هیجان گفتم :
+ اوهوووووم …
اصلا مگه میشه یادم نباشه؟! … .
دستشو از توی تاپم در آورد …
روی شکمم کشیدش و به طرف پایین تنم برد …
یکم خودمو بالا کشیدم …
دستشو از شورتم رد کرد و شروع به مالیدن بهشتم کرد …
اهی کشیدم که لب زد :
_ فکر نمی کردی دکتر جدید باشم …
خنده ای کرد و ادامه داد :
_ فکر کردی پرستاری ، چیزی ام … .
بدجور تحریک شده بودم ، زبونی روی لبام کشیدم و به زحمت لب زدم :
+ آ … آره … .
ولی وقتی متوجه شدم دکتری ، از خجالت اب شدم … .
آبم اومده بود و دست اون خیسِ خیس بود …
دست خیسشو به سوراخ عقبم مالوند و گفت :
_ اولش آره یخورده خجالت کشیدی ولی بعدش مثه قبل شدی همون دختر پررو و زبون دراز …
انگشت فاکشو سعی کرد داخل عقبم کنه که مچ دستشو گرفتم و گفتم :
+ ارسلان الان واقعا نمیتونم …
دستشو با کمی مکث از شورتم بیرون کشید و گفت :
_ اوکی ، میزاریم واسه شب … .
لبخند بیحالی زدم و پیتزا رو با بی میلی گذاشتم روی ظرف که صدای متعجبش به گوشم رسید :
_ چرا نمیخوری؟! …
چشمامو رو هم فشار دادم و بی حوصله گفتم :
+ میل ندارم دیگه … .
* * * *
نفسمو اه مانند بیرون فرستادم و قدم زنان توی پیاده رو حرکت کردم …
ساعت ۴ بعد از ظهر بود …
همین یه ساعت پیش از بیمارستان به ارسلان زنگ زدن که یکی از مریضا وضعش خیلی وخیم شده و اونم مجبور شد بره بیمارستان … .
پیشنهاد داد که باهاش برم ولی چون اصلا حوصله ی اون دکتر اسکاتِ لوس رو نداشتم ، واسه همین درخواستشو رد کردم و نرفتم …
حوصلم توی خونه سر رفته بود که دیگه تصمیم گرفتم بیام بیرون ، یه هوایی بخورم و قدم بزنم … .
نفس عمیقی کشیدم که همون لحظه یه ماشین مدل بالای سیاه رنگ کنارم ترمز کرد … .
ابرویی بالا انداتتم و متعجب سر جام ایستادم …
فقط دلم میخواس مزاحم باشه تا بزنم لت و پارِش کنم …
من نمیدونم ای پسرا بیکارن که هی مزاحم دخترا میشن ! …
حرصی هوفی کشیدم که همون لحظه در راننده باز شد و کسی بیرون اومد که با دیدنش نفس کشیدنو فراموش کردم …
پوزخندی به صورتم زد ، دستشو گذاشت روی سقف ماشین و گفت :
_ بَه ، خانومِ آلبرت …
چه عجب ما شما رو دیدیم ! …
چشماشو ریز کرد و با طعنه و کنایه ادامه داد :
_ حالا دیگه اتیش سوزی به پا میکنی و میزاری میری؟! …میموندی عزیزم …
ما با شما کار داشتیم …
زبونی روی لبام کشیدم …
به دیوار پشت سرم چسبیدم و گفتم :
_ من ، من نمیدونم داری از چی حرف میزنی …
خنده ی کوتاه و عصبی ای کرد …
تا حالا اینطور ندیده بودمش …
خیلی خیلی خیلی عصبی بود ! …
واقعا ترسیده بودم …
کامل از ماشین پیاده شد و در ماشینو محکم بست …
چشمامو با زجر به هم فشردم …
قدم زنان به طرفم اومد ، بهش زل زده بودم که رو به روم ایستاد …
با فکی قفل شده غرید :
_ یه چند دیقه دیگه که جرت بدم ، متوجه میشی دارم از چی حرف میزنم ! … .
ناباور بهش خیره شدم …
هضم جملش واسم سخت بود …
لب باز کردم تا حرفی بزنم که وحشیانه بازومو گرفت و همونطور که به طرف ماشین میکشید ، گفت :
_ اره ، متوجه خواهی شد دارم از چی حرف میزنم …
فقط وایسا … .
با ترس و دلهره دستمو گذاشتم روی دستش و همونطور که سعی داشتم بازومو از دستش جدا کنم ، گفتم :
+ و … ولم کن ببینم … .
بازومو محکم فشرد که چهرم تو هم رفت و آخی گفتم که لب زد :
_ دختره ی خیره سر …
ولت میکنم ، اما وقتی تلافی کارتو سرت در آوردم …
روانی شده بود ، زده بود به سرش …
ناباور بهش زل زده بودم که در شاگرد رو باز کرد و پرتم کرد تو ماشین …
در رو محکم بست و ماشینو دور زد …
سوار شد و بعد از بستن در ، همونطور که ماشینو روشن میکرد ، بی اعصاب و با صدای نسبتا بلندی گفت :
_ به گا میدمت کلارا ، به گا میدمتتتت ! … .
جون😂من عاشق این پارتای رمانم
عرررررر
این پارت خیلی خفن بود😂💖✌
😂😂😂هنوز پارت بعد خفن تر از این میشه 😉😄
باز رگ منحرفیم زد بالا😂
نوچ نوچ نوچ 😑😑😂
یو هاها هاها 😎😂
😂😂😂😂
پارت بعدی کیه میزارید
تا قبل ۶ احتمالا بزارم 😅
سارا جون لطفا زودتر بزار نمیشه الان بزاری
😂😂والا پارت بعد خودمم روم نمیشه بزارم …
ننوشتمش وگرنه میزاشتم ولی خب فکرایی که تو سرم چرخ میخورن بدجور شیطانی و خجالت آورن 🤗😓😈🤤😂
ولی خب اگه بتونم تا ۳ یا ۴ میزارم شایدمزودتر شایدم دیر تر …🤷♀️💖😄
الان بنویس بزاره 💙💙💙 من تا ۹ شب دق میکنم نمیتونم بخونم دیگه
خب آخه واقعا نمیتونم چون گوشیم فقط ۲۰ درصد داره 😅
اما خب قول میدم زود بزارم ولی الان نه …🙃🙃
بدجوری عاشق اون فکرای شیطانیتم😂😂😂😂
😂😂😂😂
زودتر بزار بنویس بزار چون من دیگه نمیتونم بیام تو گوشی زودتر بزار تا بخونم اش اگه الان بزاری که چه بهتر 😘😘😘🥰😍🤩🤩
چشم سعی خودمو خواهم کرد در اسرع وقت بزارم 😊💖
سارا کلارا چیزیش بشه توماسو اتیش میزنم
😂اتفاقا قراره اتفاقای هیجانی ای بیفته 😈
کلارا هم یه بلایی میخواد سرش بیاد که به قول تامی ” مرغای اسمون به حالش زار زار گریه کنن “😭😂
همونطور که تامی گفت قراره به گا بره 😏🤤😂
چرا اخه بگا میره ینی پارت بعد سکس جوووون😂😂
😂😂😂تمامه سرمایه ی تامی رو به گا داده …
خب وقتشه که خودشم یه بار به گا بره تا مزشو بچشه ، هومممم؟! …🤔😪🤤😂
اووووووو سارا ایول میخوای کلارا را به دست تامی به گا بدی ؟!….
منتظریم فقط زود تر بزار که صبر نداریم ها ^*😆😆
😂😂😂پارت بعد هیجانی ترین پارته 😁
جووووووون😂
پارت بعدو زود بزار😂❤
حتمااا🤗😂😂😂
سارا جون پارت بعدی نمیزاری 😃😃😃😃😃
گفتم که ۳ یا ۴ میزارم 😓
هنوز که نریختن رو هم عشقم …😓
فعلا تامی تو فکر انتقامه 😂
😂😂😂متاسفانه قراره ضایع بشی بیبی😓😂
سارا زودتر بزار وگرنه میکشمت 🤬آخه من کلن به فوضول فامیل معروفم دارم دق میکنم از فوضولی 🙄😎😣😈
😂😂😂اوکی بریم واسه پارت ۳۱😎😂
وایی ساراجون زودتربزارکه من ازفوضولی دق میکنم🥺♥️🙏🙏♥️♥️
باشه باشه فوضولای من ، الان میزارم 🙂🤗😂
♥️♥️♥️♥️😘😘