رمان رسم دل پارت 147

3.7
(11)

 

شیدا منو منی کرد. می‌دونست که نباید حقیقت رو به سارا بگه. آب دهنش رو قورت داد و گفت:

 

-نمی‌دونم والاه چطور شد. همین جوری پام پیچ خورد زمین خوردم. اصلا یه دردی داشتم که دیگه هیچی یادم نمونده. خدا رو شکر بخیر گذشت.

 

سارا هنوز هم جواب سوالاش رو نگرفته بود و حسابی حس ششمش بهش می‌گفت که شیدا داره یه چیزی رو ازش پنهون می‌کنه. چشم ریز کرد و خواست دوباره یه سوال دیگه بپرسه که شیدا پیش‌دستی کرد و سریع گفت:

 

-راستی سارا جون آقا کیاوش جنسیت بچه‌ها رو گفتن؟ این قدر درگیر شدیم که این مسئله مهم کلا یادمون رفت. خانم دکتر هم دید ما پیگیر نیستیم خودش بهمون گفتن.

 

با شنیدن جنسیت بچه‌ها چشای سارا برقی زد و انگار که تازه مسئله‌ی مهمی یادش افتاده باشه، با ذوق پرسید:

 

-وای نه نگفته. منم پاک یادم رفت ازش بپرسم. خب بگو ببینم دخترن یا پسر؟

 

شیدا لبخندی زد و نفس راحتی کشید. خیالش راحت شد از این که سارا کلا حواسش پرت شد و دیگه قرار نیست سوال پیچش کنه. نگاهی به چشمای منتظر سارا انداخت و با لبخند شیطنت آمیزی گفت:

 

-بهتره از خودشون بپرسین. فکر کنم این جوری مزه‌اش بیشتر باشه.

 

سارا لبخند رضایتی زد و با سر حرف شیدا رو تأیید کرد. تا اومد به سمت در قدم برداره در اتاق باز شد و پری بانو و پشت سرش کیاوش وارد اتاق شدن. پری بانو نگران و سراسیمه اومد بالای سر شیدا و گفت:

 

-الهی بمیرم. چه اتفاقی برات افتاده؟ چرا آخه یهو اینجوری شدی؟! الان حالت چطوره؟ نو‌ه‌های من حالشون خوبه؟

 

کیاوش که دست به سینه یه گوشه وایستاده بود. قبل از این که شیدا جوابی بده قدمی جلو رفت و گفت:

 

-مامان پری گفتم که نگران نباش. خطر رفع شده. میبینی که حال همه خوبه. بهتره شما بشینید. تا حالتون جا بیاد.

 

 

پری بانو که هنوز نگران بود. مضطرب نگاهش رو باز به شیدا داد. شیدا هم لبخندی زد و گفت:

 

-بله ممنونم، حالم خوبه. یعنی بهتره بگم حالمون خوبه. حق با آقا کیاوش؛ خطر رفع شده و دیگه جای نگرانی نیست. بفرمایید بشینید. شرمنده‌ام به زحمت افتادین.

 

پری بانو باشه‌ای گفت و به سمت صندلی رفت تا بشینه که سارا با ذوق به سمت کیاوش رفت و آستینش رو کشید و آروم پرسید:

 

-پس چرا جنسیت بچه‌ها رو بهم نگفتی؟ زود باش بگو؛ دارم از هیجان زیاد، غش میکنم.

 

کیاوش که تازه یادش افتاده بود و باز با یادآوری جنسیت بچه‌ها ذوق کرده بود با هیجان زیادی گفت:

 

-الان که همه چی به خیر و خوشی گذشته. میخوام یه خبر خوب و عالی بهتون بدم. ان‌شاالله یه دختر و پسر خوشگل تو راه داریم. خدا خیلی دوستمون داشته.

 

با شنیدن حرف کیاوش؛ سارا از خوشحالی جیغی کشید و دستش رو جلوی دهنش گذاشت. پری بانو که اولش باور نکرده بود بهت زده داشت کیاوش رو نگاه می‌کرد. بعد از چند ثانیه به خودش اومد و گفت:

 

-کیاوش واقعا راست میگی؟ یعنی من قراره دو تا نوه‌ی خوشگل داشته باشم که یکیش نسلتون رو قراره ادامه بده؟! خدایا باورم نمیشه. خدایا شکرت، وای کیاوش به خاطر این خبر خوشی که دادی امشب یه سور حسابی بهتون میدم. تا جشن اصلی بگیریم.

 

پاشین دیگه پاشین بریم. سارا؛ لباسای شیدا جونم رو بیار کمکش کن تا آماده بشه.

 

شیدا و سارا نگاهی بهم انداختن. کیاوش نزدیک‌تر رفته و رو به پری بانو گفت:

 

-مامان پری؛ شیدا خانم فعلا بستری هستن و تا دو روز اصلا نباید کاری انجام بدن و یا حتی از جاشون بلند بشن.

 

پری نگاهش بین سارا و شیدا در گردش بود و حسابی شوکه شده بود. آب دهنش رو قورت داد و گفت:

 

-یعنی می‌خوای بگی بیست و چهار ساعته قراره یکی مواظب شیدا باشه؟

 

 

کیاوش مکثی کرد. انگار پری بانو خیلی خوش بین بود. نفسی گرفت ‌و گفت:

 

-به جزء این دو روز باید تا چند ماه تو خونه هم استراحت مطلق باشن. خانم دکتر گفتن تا بزرگ‌تر شدن بچه نباید تکون بخورن چون ریسک سقط شدنشون بالا میره. حتی برای کارای ضروری و شخصی هم نیاز به کمک دارن.

 

سارا و پری بانو هر دو با شنیدن این خبر وا رفتن. انتظارشو نداشتن که قضیه این قدر جدی باشه. شیدا که متوجه حالشون شده بود آب دهنش رو قورت داد و رو به سارا گفت:

 

-سارا جون من گوشیم تو خونه جا مونده. اگه میشه گوشیتون رو بدین من یه زنگ‌ به مهشید بزنم تا شب بیاد اینجا پیشم‌ بمونه. شماها هم خسته هستین بهتره برین خونه و استراحت بکنید.

 

سارا نگاهی به کیاوش کرد و کیاوش با چشم اشاره کرد که گوشی رو بده. سارا با تردید گوشی رو از کیفش درآورد و به سمت شیدا رفت و گفت:

 

-شیدا جون اگه دوست داری زنگ‌ بزنی، بزن. ولی من خودم پیشت می‌مونم و نیازی نیست بگی مهشید بیاد. وقتی من هستم خودم ازت مراقبت می‌کنم. نگران نباش.

 

شیدا نگاه مستأصلش رو به سارا داد و بلاتکلیف مونده بود. کیاوش لبخند رضایت بخشی زد و با سر حرف سارا رو تأیید کرد. اما پری بانو پا روی پا انداخت و تک سرفه‌ای کرد و گفت:

 

-خب این جور که معلومه مراقبت از شیدا سخت‌تر از اونیه که سارا یا هر خانم دیگه‌ای از پسش بر بیاد. من تو فکرم بود یه پرستار استخدام کنیم تا این مدت به شیدا و کارای شخصیش برسه. ولی الان که بیشتر فکر می‌کنم، میبینم اصلا بلند کردن شیدا کار یه خانم نیست. مخصوصا که از ماه بعد هر روز قراره سنگین‌تر بشه. یه آقا نیاز داره برای بلند کردن و گذاشتنش.

 

هر سه از حرفی که پری بانو زد تعجب کردن. کیاوش ابرویی بالا انداخت و پرسید:

 

-منظورتون چیه مامان پری؟! می‌خواید بگید پرستار مرد بگیریم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x