لبخند ریزی زدمو گفتم:
ــ منم مال تو!
سرشو به دیوار تکیه داد و دوباره آب دهنشو قورت داد …
سیب گلوش بالا پایین شد و برای هزارمین بار از وختی دیدمش دلمو لرزوند …
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✓♡آرسام♡✓
تو راه عمارت بودم که یهو گوشیم زنگید:
(آرژان)
+بگو!؟
ــ بیا اینجا باید ببینمت
کلافه هوفی کشیدمو گفتم:
+من علاف نیستم … کاری داری؟!
با عصبانیت گفت:
ــ حتمن کارت دارم که میگم بیا وگرنه عاشق چشم و ابروت که نیستم!
تماسو قطع کردمو رفتم سمت عمارتش…
پسر به این جیگری همه دخترام کشته مردمن این طاقچه بالا میذاره!
بعد 40 دیقه رسیدم به عمارتش و علامت گروهمو نشون نگهبانا دادم و رفتم تو…
نشسته بود تو اتاق کارش و با چشمای قرمزش داشت بیرونو نگا میکرد و سیگار میکشید…
بیخیال نسبت به چهره درهمش نشستم رو مبل…
+بنال چی میگی!
چشمای سرخشو بهم دوخت و اومد نزدیکم
ــ آرسام خودتو بکش کنار …
از ملکه جداشو …
اخم غلیظی رو پیشونیم جا خوش کرد و با عصبانیت گفتم:
+اولن این به تو ربطی نداره!
دومن چرا؟ …چرا باید بکشم کنار!
دستی تو موهای مشکیش کشید و سیگارشو پرت کرد کف اتاق
ــ پیشنهاد بود میتونی قبول نکنی
پوزخندی زدمو بلند شدم تا برم بیرون که گفت:
ــ از من به تو نصیحت…
عشق تو کار ما هیچ معنایی نداره آرسام …
به عنوان یه رغیب خواستم یاد آوری کرده باشم تو کی هستی!
+تو هیچی نیستی که بخوای منو نصیحت کنی!
از اتاقش خارج شدمو بعد یه ساعت رسیدم به عمارت خودم …
ماشینو دادم به نگهبانا تا پارک کنن و خودمم رفتم تو اتاقم تا لباسامو عوض کنم…
بعد انجام کارای مربوطه با شوق و ذوق دویدم سمت اتاق دلوین و درو باز کردمو پریدم کنارش رو تخت…
چشاشو تو کاسه چرخوند و گفت:
ــ خوشحالم که خوشحالی ولی فک نمیکنی بهتره اول در بزنی بد بیای تو؟!
آبنباتشو گذاشت تو دهنشو مشغول خوندن کتابش شد
+خبببببب!
رفته بودم دکتر
نگران برگشت سمتم و کتابو پرت کرد اون طرف و گفت:
ــ مریضی مگه؟!
چیشده چرا بهم نگفتی!
الان خوبی!؟
پوکر فیس نگاش کردم و بعد چند لحظه صدای خندیدنش کل اتاقو پر کرد
+شوهرتو ایسگا میکنی؟! هومممم؟
خیز برداشتم سمتش و شروع به قلقلک دادنش کردم ولی فایده نداشت
خنده ریزی کرد و گفت:
ــ من که قلقلکی نیستم عشقم!
+نمیشه که ! هرکی یه جاییش قلقلکیه
و دلوینم پشت زانوش قلقلکی بود …
خلاصه تا سر حد مرگ قلقلکش دادمو بعد چند دیقه گذاشتم نفس راحتی بکشه
+خب وایسا تا برات بگم چرا رفتم پیش دکتر…
با نفس نفس گفت:
ــ خ..خب تعریف .. کن
رومو برگردوندم سمتش و اشاره کردم بیاد بغلم دراز بکشه
سرشو گذاشت رو بازوم و به سقف خیره شد …
+رفتم پیشش مشکلتو گفتم اونم چنتا کار گفت انجام بدی که خوب بشی …
همه شونو گفتم به جز سیگار
ــ خوبه مرسی که به فکرمی
موهاشو پشت گوشش فرستادمو نقشمو پیاده کردم
+سیگار داری؟!
متعجب برگشت سمتم و دستشو بین موهام کشید
ــ سیگار برا چته؟!
+میخوام بکنمش تو دماغت!
آدم سیگار برا چی میخواد ؟!
چشاشو تو کاسه چرخوند و به کشوی میز اشاره کرد :
ــ اونجاس!
از رو تخت بلند شدمو رفتم سمت میز و کشو رو باز کردم
ده بسته سیگار همشم یه مدل!
کلافه هوفی کشید و آروم گفت:
” داشتیم میرفتیم تو حس آقا رید توش!”
+شنیدم چی گفتی!
متعجب لب زد:
ــ خفاش کی بودی تو!
+خفاش خودت!
تو گلو خندیدم و گفتم:
+همین یه مدلو داری؟!
آبنباتشو تو دهنش گذاشت و مکیدش
ــ نه تو کشو پایینیا دومدل دیگه دارم ولی زیاد خوب نی ته گلورو میسوزونه
یه تای ابرومو بالا انداختم و گفتم:
+دیگه چی هس؟!
ــ اومدی سوپر مارکت؟!
هموناس دیگه بگرد ببین چی میخوای یکیم به من بده
اهومی زیر لب گفتمو همه بسته هارو به زور تو دستم گرفتم و از اتاق زدم بیرون که بلافاصله پشت سرم اومد :
ــ کجا میبریشون ؟!
اونا مخصوص خودمن به بدبختی پیداشون کردم آرساااااام خودت برو بخر
بدون توجه به غر غر کردناش به راهم ادامه دادم و رسیدم به آشپز خونه و جلو چشای حیرت زده دلوین همه پاکتا رو باز کردمو سیگارا رو ریختم تو سطل
داد زد و عصبی گفت:
ــ نهههههههه لعنتییییی میدونی چقد گشتم تا اینارو پیدا کنم؟؟ هاااااان؟!
لبخند گشادی زدمو گفتم:
+خب پرت اینام جز اون کارایی بود که باعث خوب شدنت میشد…
پاشو ر زمین کوبید و عین بچه های دو ساله با بغض تو صداش که اصلا انتظارشو نداشتم اومد نزدیکم:
ــ باید میذاشتیشون… وختی خوب شدم میتونستم استفاده کنم !
نفسمو بیرون فرستادمو این طرف و اون طرف خودمونو نگا کردم …
وختی کسی نبود دستمو گذاشتم زیر زانوش و تو یه حرکت بقلش کردم
ــ به به زوج عاشق!
بارمان بود!
دلوین چشاشو به پارکت دوخت و داشت لباشو زیر دندون له میکرد
ــ اون بی صاحابا خون میان اینجوری!
بلند خندید و چشم غره ای بهش رفتم
ــ باشه غلط کردم بی صاحاب نیستن …
دوباره خندید و این بار دیگه طاقت نیاوردم
+بارماااان
همزمان با من دلوینم اسمشو عصبی صدا زد
ــ هعی دیگه وخت ازدواجتونه …
دلوین ــ بارمان مگه کرم داری چرا اذیت میکنی الان همه میفهمن!
تو گلو خندید و گفت:
بارمان ــ کیه که ندونه!
دیشب همه داشتن در مورد شما حرف میزدن .. همه میدونن همو میخواین
دلوینو گذاشتم زمین بارمانو هول دادم سمت طبقه بالا
+خب دیگه کی مراسم بگیریم؟!
خنده کوتاهی کردم
ــ فردا… چتوره؟!
چشمکی زد و ادامه داد
ــ ولی امروز باید بریم سر قرار … با کاترین و بقیه قرار داشتیم …
لبخند گشادی زدمو گفتم:
+ایول بلخره خرت کردم
واسه اونم ناراحت نباش آدرس باشگاهمو دادم بهشون سر ساعت 6 همه اونجان
….
ــ سیگار برا چته؟!
+میخوام بکنمش تو دماغت!
آدم سیگار برا چی میخواد ؟!😂
فلورررر نمیری دخترررررر کلی خندیدم😂😂😂
راستی گفتی دانشگاه میخای رشته حقوق بخونی وکیل خودم میشیااا اونموقع به کسی نمیدمت
دستت خطت عالیه سارا رو میبینی بدون خجالت همه چیو مینویسه تو هم مثل اون بنویس اون لحظه ای ک داری رمان مینویسی احساس کن خودت داری نقش رو بازی میکنی اونموقع بهترین رمان میشه😂
خدا صد سال بهت عمر بده جونم
پس تا جاهای حساس رو پیش برو😂
😂😂😂منم اولا روم نمیشد کم کم عادت کردم 😂😂😂😂🤗