بیست روز بعد..
_ چیه باز زانوی غم بغل گرفتی؟
….. وای مامان
تو رو خدا انقدر به من گیر نده
دو فنجان قهوه ای که در دست داشت را روی میز جلو مبل میگذارد
_ گیر چی؟
میگم چرا باز اینجوری شدی؟
سه روزه بچمو برداشتی بردی، نمیدونم چی میخوره، چی میپوشه
اینطوری میخوای مادر بشی؟
….. شما نگران نباش
خاتون دلتنگ یارا بود گفتم یه چند روز پیششون باشه
از آن حالت نشسته که پاهایش را در خود جمع کرده و دست هایش را دور آن ها قلاب، در میآید
باید باز هم حفظ ظاهر میکرد
نگین به راحتی پی به احوال درونش میبرد.
گوشی زنگ میخورد و از خدا خواسته، برای فرار از سوالات مادرش با “ببخشیدی به اتاقش میرود
….. جانم شیدا
_ ببخشید، علی پیشم بود نمیتونستم راحت حرف بزنم
چی شده؟
….. جهان گفت پنجشنبه برم خونشون واسه دکوراسیون خونه
_ خب؟
…… خب نداره که
_ همین؟
دختر تو دیوونه ای؟
فکر کردم چی شده که انقدر با بدبختی داری حرف میزنی
با ناراحتی بسیار روی تابش مینشیند
سرش را تکیه به طناب درشت بافت میدهد و نفسی بلند میگیرد
….. انتظار نداشتم انقدر زود حرف از خونه بزنه
آخه من نمیفهمم، چه خبره انقدر عجله داره؟
مگه میخواد از آسمون سنگ و آتیش بباره؟!
_ تو خودتو به نفهمی زدی چه ربطی به سنگ و آتیش داره؟
_ تو خودتو به نفهمی زدی چه ربطی به سنگ و آتیش داره؟
اخم میکند
….. یعنی چی؟
_ آخرین باری که همدیگر و دیدین کی بود؟
در ذهنش حساب میکند
….. یه وقتی شمال بودیم.. بعدشم دو سه روز بعدش!
شیدا از حرصش کوتاه سکوت میکند
_ نازی جان.. عزیزم.. شما حتی نامزد هم نیستین که بخوای بهونه بیاری
عقد کردین
زن و شوهرین
نزدیک به سه هفته ست که نذاشتی ببینتت
خب اونم آدمه..
دلتنگ میشه..
دو دفعه هم اومده خونتون و گفتی نیستی
درسته به نظرت؟
همانند طفلی لج میکند
….. آره.. خیلیم درسته
بغض صدایش شیدا را وادار میکند نرم تر رفتار کند
_ گوش کن عزیزم
اون شوهرته، تو رو میخواد
دلش میخواد کنارش باشی.. ازت آرامش بگیره
بخدا نمیدونم دیگه چطور بهت بگم
همراه گریه پنهانیش عصبانی میشود
….. من عروسکش نیستم که هر کاری خواست باهام بکنه
من…
شیدا حرفش را قطع میکند
_ اتفاقا بلعکس
اون عروسک تو نیست که بخوای بازیش بدی
گفتی به خاطره یارا میخوای باهاش ازدواج کنی
یعنی فکر همه جاش رو کرده بودی
پس..
سر حرفی که خودت زدی بمون
هنوز خیلی زوده که این طوری جا زدی
گوشی را قطع میکند و با شدت روی تخت پرت میکند
شانه هایش میلرزد و گونه هایش خیس میشود
شیدا هم او را نمیفهمید..
………………………….. 📙
….. بیشعور به جای اینکه هوای منو داشته باشه، هوا خواهی غریبه رو میکنه
منه خاک بر سر و بگو به امید کی نشستم
دست هایش را با شدت روی گونه هایش میکشد
از دست خودش هم خیلی وقت بود که حرص میخورد
انقدر حساس شده بود که با هر حرفی احساساتش غلیانی میشد
آرایش مختصری میکند، کمتر از هر زمان دیگری
پالتویش را از روی تیشرت تن میکند و…
از اتاق بیرون میآید
نگین مقابل تلوزیون روشن نشسته بود اما نگاه و هواسش در گوشی دستش بود
….. میرم یارا رو بیارم، فعلا
_ باشه مادر، مراقب باش
بدون هیچ حرفی بیرون میرود…
دقیقه ها میگذرند.. انقدر افکارش شلوغ و درهم بود که متوجه مسیر تقریبا طولانی و ترافیک خیابان ها نبود
فقط میخواست بگذرد.. انقدر پدال گاز را بفشارد تا شاید از این قسمت زندگی به سرعت گذر کند.
غروب شده بود و محله همچنان خلوت بود، سردی هوا مردم را در خانه هایشان نگه داشته بود
اتومبیل را مقابل در بزرگ قهوه ای رنگ نگه میدارد.
زنگ را میزند و.. باز هم جنگی در ذهنش به راه میافتد…
……………………….📙
_ بله؟
….. نازنیم
در باز میشود و چهرهی ستاره پیش رویش نمایان میشود
_ بهبه عروس خانم!
چه عجب بالاخره ما شما رو زیارت کردیم!
چهرهی شاد و چشم های پر برق ستاره، لبخند روی لب هایش مینشاند
….. سلام عزیزم! گفتم یه چند وقت منو نبینید که ورودم طوفانی باشه!
از کنار درخت خرمالو میگذرند
در حین حرکت نگاه نازنین روی ساختمان میگردد
_ طوفانی که میشه منتها زمانی که داداش خان عروسشو ببینه!
….. بعله.. داداش خان!
به محض داخل شدن به اتاق بزرگی که حکم پذیرایی داشت، یارا با دیدن نازنین از خوشحالی جیغ میکشد
چند قدم تاتی وار برمیدارد و باقی فاصله را رول میرود!
دلش قنج میرود و با قربان صدقه کودک را در آغوش میگیرد
پشت دست های کوچکش را بوسه میزند و نگاهش را به خاتون که با لبخندی کمرنگ نگاهشان میکرد میدهد
….. سلام
_ سلام دخترم
خوش اومدی به خونهی خودت
….. ممنون، اختیار دارین
ستاره هدایتگرانه دست پشت نازنین میگذارد
_ تا شما بشینید منم یه چایی میارم
نزدیک خاتون، تکیه به پشتی مینشیند
یارا هم کنار دستش بازیش را شروع میکند
لبخندی نصفه و نیمه میزند
فقط میخواست کاری کرده باشد و..
….. پا دردتون بهتر شده؟
نگاه محبت آمیز خاتون را پاسخ میگیرد
_ واسه آدمی به سن من، دردِ دست و پا یجور رفیق و همراهه، نباشه تعجب داره
بازم الهی شکر.. از پا نیفتادم
….. درد در هر صورت درده..
شکل های مختلفی داره، کسیم بهش عادت نمیکنه
امیدوارم شما بهتر بشین
چشم های کم سوی خاتون چهرهی بی فروغ دختر را رصد میکند
کاش با ورود این دختر غم از این خانه رخت بکند.
_ بفرمایید اینم چایی
به داداش گفتم اینجایین، گفتش میاد!
……………………………. 📙