لباس هایش را میپوشد. تخم مرغ آبپز عسلی را پوست میگیرد و به قطعات کوچک تقسیم میکند
در پوش ظرف را میگذارد که آلوده نشود
مقداری موز و شیر و پودر نارگیل در مخلوط کن میریزد و شیر موز خنکی درست میکند..
به اتاق که میرود کودک را مشغول بازی با دست و پایش میبیند
لبخندی میزند و آرام قربان صدقه اش میرود
کودک را به آغوش میگیرد و آرام طوری که نگین بیدار نشود از اتاق بیرون میرود
…….. صبح بخیر خانوم طلا!
بیدار شدی نفس من؟
خوشجل من؟
آرام و کوتاه بینیش را میگیرد و میخندد
……. خوب کاری کردی دخترم!
از این به بعد خودم میشم مامانت
مثل مامان نگار..
بغض بدی در گلویش مینشیند
دست روی چشم هایش میگذارد و میفشارد که اشکش درنیاید ولی به محض برداشتن دستش چشم هایش تر میشوند
پوشک کودک را باز میکند و با آب ولرم پاهایش را میشوید. حوله را روی پاهای یارا میاندازد و از سرویس بیرون میآید
صدای خنده و بازیش آتش به دلش میاندازد
نگار چقدر منتظر این روز ها بود..
چقدر حرفش را با اشتیاق میزد..
چند بار از مدرسه رفتن یارا و جلد کردن کتاب هایش با ذوق تعریف کرده بود، انگار که کودک سه ماهه اش با کتاب های جلد شده در کلاس نشسته!
…… آخ خواهر..
چیه این دنیا.. یه مادر جوون و زیاد دید واسه بچه ی شیرخوارش..
اشک روی گونه اش را پاک میکند و مجدد کودک را پوشک میکند
….. یکم دیگه بخور بریم ددر!
قاشق حرارتیش را چند بار روی غذا میزند که باعث پخش شدنشان میشود
کودک بازیگوشی بود!
…….. خیلی خب دختر
ریختی به هم همه جارو!
شالش را سر میکند. کودک را به آغوش میگیرد و با برداشتن سوییج و کیف دستی یارا از خانه بیرون میرود..
…………….. 🍃
_ خدا رو شکر تو آزمایشش مشکلی خاصی وجود نداره،
دارو هاش رو به موقع بدین تا دوره ی درمان کامل بشه
خیلی هم مواظبش باشید بچه ها تو این سن کنجکاون و هر چیزی که به دستشون برسه مستقیم میره تو دهنشون
ممکن اون وسیله خیلی کوچیک یا آلوده باشه اونوقته که دردسر ها شروع میشه
……. چشم آقای دکتر
لازم نیست داروی جدیدی داشته باشه؟
_ نه، همون دارو ها کافین
…….. ممنون، با اجازه
با خیال راحت از بیمارستان خارج میشود، بیش از دو ساعت با یارا یی که در اغوشش بود در بیمارستان منتظر جواب آزمایش بود
خسته شده بود..
تلفن همراهش زنگ میخورد، یا را، را روی صندلی کودک میگذارد و در آخرین لحظه پاسخ میدهد
….. جانم مامان
_……….
…….. خیالت راحت هیچ مشکلی نیست
الانم اون پشت نشسته و داره زور میزنه که ماشین راه بیفته!
_……….
…….. نه عزیزم، گفتم که خیالت راحت
همون دارو های خودش رو بخوره کافیه
_………
…….. باشه چشم، فعلا خداحافظ
صدای کودک درآمده بود. دلش ماشین سواری میخواست!
……. دختر خدا به ما رحم کرد پسر نشدی!
قشنگ از اون لپ های منگولت مشخصه که چع آتیشی میشدی!
ده دقیقه ای بود که ماشین را راه انداخته بود. ولوم موزیک را به خاطره شیطنت های یارا، بالا برده بود و خودش هم از آینه نگاهش میکرد و دلش قنج میرفت برای خوردن لپ هایش که با آب دهانش خیس شده بود
……. جان دلم خوشگله!
با صدای بلند قربان صدقه اش میرفت
لحظه ای صدای موزیم قطع میشود و صدای زنگ گوشی در اتاق ماشین میپیچد!
……. ول کن نیستا
خاله این چه عمویی تو داری آخه؟
دلم برات میسوزه!
از آینه نگاهی به یارا که منتظر موزیک بود میاندازد
…….. دخترم آروم باش یه دقیقه
اصلا هم نخند
تازه گریه کنی بهترم هست!
شاید کودک معنی حرف هایش را میفهمید که این چنین بلند میخندید
…….. بله؟
………………….. 🍃
_ سلام
برای دکتر یارا تماس گرفتم
دارم میام که ببریمش چکاپ
صدایش گرفته بود.. خش داشت
از آن مدل هایی که انگار به زور حرف میزد
…… سلام!
لازم نیست شما بیاین، الان بیمارستان بودیم
صدای مرد نگران میشود
_ بیمارستان نمیبردین بچه رو، شلوغه
یک دور نگاهش با حرص میچرخد
…… نگران نباشین حواسم بود!
پزشکی که میخواستم یارا رو ببینه امروز تو بیمارستان بود
حالا مطبش هم میبرم که براش پرونده تشکیل بدم تحت نظر باشه
نفس مرد کمی بلند تر از پشت گوشی به گوش میرسد
انگار که میخواست از حالت نشسته دربیاید و دراز بکشد
_ خب.. تشخیص پزشک چی بود؟
این حالت گرفتگی صدا جدیت کلامش را بیشتر کرده بود
نازنین نگاهی در آینه به کودک میاندازد
با شئ عروسکی مخصوص لثه در دهانش مشغول بود
……. گفت.. اینکه از بیمارستان مرخصش کردین کار درستی بوده!
چون نه به اون صورت تو بدنش عفونت هست نه کامل پاک شده از عفونت
هر چی تو این شرایط از جاهایی مثل بیمارستان دور باشه و تو خونه با رسیدگی کامل مداوا بشه خیلی براش بهتره!
جهان سرفه میکند و بعد سینه اش را صاف میکند. هر چند صدایش از گوشی دور شنیده شد مثل اینکه گوشی را از دهانش فاصله داده باشد
_ حالا که بهتر نشده تا دو، سه ساعت دیگه میام دنبالش ببرمش کلینیک
پشت چراغ قرمز میایستد و دستپاچه جواب میدهد
…… نه اصلا لازم نیست!
دارو هایی که براش گرفتین گفتن که خیلی خوبه!
اومممم…!
دارو هاشو به موقع میدم
ازش هم مراقبت میکنم تا حالش کامل خوب شه
بعد ببخشید.. شما.. سرماخوردین؟
_ بله!
از خوشحالی لب هایش کش میآیند!
……. ای وای!!!
دیشب که حالتون خوب بود؟!
به خودش دهان کجی میکند که داشت حال آن مرد را میپرسید!
_ بله خوب بود!
ولی از ساعت سه صبح به بعد سرما خوردم!
شانه ای بالا میاندازد
……. متاسفم!
پس یعنی فعلا نمیتونید نزدیک یارا بشین!
میدونید که؟ بچه ها بدن حساسی دارن!
احساس میکند در صدای خسته و خش دار جهان موجی از خنده پیچید!
_ از قضا روحیه ی حساسی هم دارن!
دندان روی هم میساید به نظرش مرد از زدن این حرف منظوری داشت!
……. اوهوم!
💞 💞