نازنین لبش را به دندان میگیرد و سر به زیر میاندازد
جلوی این مرد بد گافی دادند!
……. گفتم یکم حال و هواش عوض شه
چشم میگیرد از دختر خود رأیی که فکر میکرد به شدت لوس بار آمده
_ چی شده آقا جهان؟
یارا باید دوباره آزمایش بده؟
_ بله
همه ی بچه هایی که اون روز تست دادن مجدد آزمایششون باید تکرار شه
دختر کمی نزدیک مرد میشود
……. پس منم میام!
بدون توجه به نازنین از نگین میخواهد که کودک را با ساک و برگه ی آزمایش آماده کند
نگین نگاهی به نازنین میکند که او برود و برگه ی آزمایش را بیاورد
به خاطره یارا میرود وگرنه خوب بلد بود چطور جواب این مرد بی ادب را بدهد!
داخل میرود و برگه ی چکاپ کودک را از کشوی مخصوص لوازم یارا برمیدارد و به سرعت به حیاط برمیگردد
یارا در آغوش جهان بود
حین نزدیک شدن نگاهی به هر دوی آن ها میاندازد.
طوری کودک را بین دست هایش گرفته بود تا سرما به او نفوذ نکند که انگار فرزند خودش را در آغوش گرفته
از دلش میگذرد..
ای کاش رضا هم دخترش را همینطور به آغوش میکشید تا برق خوشحالی در چشمان نگار هم مینشست
…….. بی لیاقتِ بی مسئولیت..
نزدیک جهان میشود
………. بچه رو بدین به من شما پشت رل بشینید
_ برگه رو آوردین؟
……… بله
_ بدین!
اخم و عصبانیت جهان را که میبیند
خودش هم اخم میکند
…….. باشه میدم، بریم تو ماشین هوا سرده
دست بلند میکند و برگه ی چکاپ را از دست نازنین میکشد
دخترک متحیر دور شدن جهان را میبیند
به خودش که میآید، بیشعوری نثار مرد میکند و دنبالش میافتد
…….. این چه کاریه؟
میگم بشینید تو ماشین، منم میخوام بیام
اونوقت شما کاغذ از دست من میکشین؟
آقا جهان؟
میایستد و.. بر میگردد
دختر هم مقابلش توقف میکند
جهان کلافه نفسش را بیرون میدهد. حال ندار تر از این حرف ها بود که دنبال بازی کند
…….. منم میخوام بیام، با ماشین من بریم.. لطفا!
کمی شیطنت به خرج میدهد تا تیرش به هدف بشیند
دختر لوندی بود فقط باید کمی نرمش به خرج میداد تا موجود سخت رو به رویش را تحت تاثیر خود قرار دهد
…….. به خاطره خودتونم هست!
رنگ به رو ندارین.. مشخصه که حالتون مساعد نیست.. و فقط به خاطره اطمینانتون از حال یارا این همه راه و اومدین!
متعجب آب دهانش را به زحمت میبلعد
باور نمیکرد دختری که سایه اش را با تیر میزد این گونه از حالش خبر داشته باشد
فقط ای کاش تنها…
……. اجازه بدین همراهتون باشم تا حداقل بتونم کمک کنم!
جهان اما…
کیش و مات میشود!
_ تو ماشین منتظرم!
یه لباس مناسب بپوشید و یکم..
سربسته به آرایش و حجم زیاد موهایش که بیرون بود اشاره میکند!
از کنارش که میگذرد، دخترک با حرص از پشت صورتش را جمع میکند و ادایش را در میآورد!
انگار باید وانمود میکرد که نگران حال این هیولای زورگو است!
_ چی شد نازی؟
میذاره تو هم همراهش بری؟
هنوز از حرف جهان عصبانی بود
و حالا این سوال مادرش هیزم میشود به آتشش
……. مگه با اونه که نذاره؟
اصلا اون چیکارست که هی باید ازش اجازه بگیریم؟
نگین با تعجب به دخترش نگاه میکند
انگار باز هم بحثشان شده بود
چرا به یک نظر مشترک نمیرسیدند؟
نازنین از طرف آن ها و جهان هم از طرف خانواده ی رضا وکیل بودند برای رسیدگی و تصمیم گیری درباره ی وضعیت یارا، ولی تا به الان حرف آخر را جهان میزد و این امر نازنین را بیش از پیش، از آن ها عصبانی میکرد.
یکی از مانتو های دانشجویی اش را تن میکند و شالش را با مقنعه تعویض میکند
آخرین نگاه را به آینه میکند و روی موهایش دست میکشد
……. حالا من یه بار حالت و میگیرم دیگه!
اونوقت تونستی جلومو بگیر!
نگین به همراه جهان وسایلی که برای رفتن به ویلا برداشته بودن از اتومبیل خارج میکرد
حتی او هم متوجه حال خراب جهان شده بود
چشم هایش از شدت حرارت درون تنش خمار بودند
صدایش در حالت طبیعی بم و کمی خش دار بود اما در این شرایط بیمار شدنش انگار صدایش از حنجره ای بیرون میآید که زخم برداشته
_ حالتون خوب نیست؟
_ یکم سرما خوردم
ساک بزرگ را از صندوق بیرون میآورد
نازنین هم با قدم هایی آرام نزدیکشان میشد
_ دیشب که اومدین حالتون خوب بود
به نظر میرسه موقع رفتن از اینجا سرما خوردین. باید بیشتر اصرار میکردم که بمونید هوای دیشب خیلی سرد بود
کنار میایستاد با فاصله و تقریبا سر به زیر.
برایش سوال بود که چرا رضا انقدر با جهان فرق داشت؟
آن ها که از یک پدر و مادر بودند..
_ ممنون، بهتر میشم
ماسکی جلوی صورتش گرفته میشود
……. شما بهتره از این استفاده کنید که دوباره کار دستمون ندین!
برای یارا میگم!
با مکث و نگاهی کوتاه به دخترک زبان دراز ماسک را میگیرد!
……. یارا، رو میذاریم رو صندلی خودش، عقب بشینه
شما هم دور از یارا، صندلی جلو
حله؟
ماسک را میزند و سری به حرف های دخترک ریز جثه که بسیار ادعای بزرگی میکرد، تکان میدهد!
……. یارا تو ماشینِ؟
_ آره.. خوابه بچم
……. باشه پس، خداحافظ
_ منو بی خبر نذاریدا؟ زنگ بزنید حتما
دلشوره داشت
از همان دلشوره های مادرانه که تا اطمینان پیدا نمیکرد دلش آرام نمیگرفت
میترسید که مورد غیر طبیعی در خون یارا دیده باشند و آزمایش مجدد برای همین باشد.
ماشین در سکوت بود
نه حرفی از جانب دختر و نه حرفی از جانب مرد گفته نمیشد
کودک هم تحت تاثیر دارو ها خواب بود.
جهان چشم هایش را میبندد
خسته بود و بی حال
خوابش میآمد
انگار همه چیز دور سرش میچرخید
ماشین را در پارکینگ پارک میکند
شیشه شیر آماده را در کوله ی خودش میگذارد و بعد کودک را آرام بغل میکند تا جهان بیدار نشود
لحظه ی آخر نگاهش به مرد میافتد
صندلیش را کمی میخواباند تا به این زودی ها بیدار نشود!
برگه ی آزمایش را روی پیشخوان میگذارد
……. سلام
دو شب پیش بچه ی ما اینجا بستری بوده
امروز صبح تماسی از طرف شما بوده که آزمایش باید تکرار شه، درسته؟
_ بله
به تشخیص رئیس آزمایشگاه مجدد تست باید صورت بگیره
تکان های یارا نشان میداد که بیدار شده آن هم با بدقلقی
پشت کودک را آرام ماساژ میدهد
……. علتش؟
_ مثل اینکه به جواب آزمایشات مشکوکند
بی تابی های کودک شروع شد و تکان های آرامی که نازنین برای آرام کردنش میداد
_ بفرمایید انتهای راهرو، تابلو هست
به دلیل تشخیص فوریت ها جواب آزمایش کودکانی که مجدد از آن ها تست گرفته شده بود به سرعت آماده شد
در این یک ساعت نازنین چندین بار سالن را دور زد تا ایستادنش کودک بازی گوش را نا آرام نکند
هول کرده برگه را به پرستار میدهد
……. عزیزم اینو برای من بخون لطفا
پرستار نگاهی به صفحات میاندازد
نگاه نازنین به دهان پرستار بود و چقدر در آن لحظه نظر کرد برای سالم بودن خواهرزاده اش..
_ مشکلی نیست عزیزم
کاملا سالمه..
.
.