_ حوصله ندارم یعنی چی؟
چهار پنج ماهه این دست و اون دست میکنید
مردی از استرسِ گرفتن یارا
…… شیدا؟
_ بله
….. پاشو یه چیزی بیار تا من یکم انرژی بگیرم بتونم باهاش سر و کله بزنم!
شیدا بلند میشود و روبهروی آینه میایستد
نگاهی به بافتش میاندازد و دستی هم به بلوزش میکشد
_ اول اینکه یه صحبت دوستانه داشته باش که بتونی خامش کنی نه اینکه سر و کله بزنی
بعدشم، لباس گرم بپوش، چیه این آخه؟
خودش را روی تخت میکشد و لحاف را دور خود میپیچد
….. خوابم میاد
یکم بخوابیم بعد حالا یه چیز میخوریم!
_ دیوونه ای بخدا..
نازنین با همه ی تلاشی که برای بیدار ماندن میکرد دیگر نتوانست سنگینی پلک هایش را تاب بیاورد
چند شبی که یارا کنارش میخوابید گاهی به هوای شیر بیدار میشد.. روز ها هم اکثر وقتش مراقب و همبازی یارا بود
دیگر از خستگی ساعت سه به بعد با یارا و کنارش به خواب میرفت…
……. سلام
_ سلام خانم
شیدا اشاره میکند با آرامش حرف بزند، نازنین هم با تکان سر قبول میکند
……. گفتین که امروز میخواین منو ببینید.. یعنی یارا و من!
_ شما هم گفتین امروز نمیتونید چون مهمون دارید.. زیاد!
نازنین خنده اش میگیرد و چشم های شیدا هم گرد میشود
آن ها را میگفت مهمان زیاد؟!
……. بله، اما الان تایمم آزاده
اگه موافقین جایی غیر از خونه ی ما قرار بذاریم
یه پارکی..
به سرعت از پیشنهاد مکان پشیمان میشود
…… نه نه، پارک نه!
هوا سرده میترسم یارا سرما بخوره
_ باغ رستوران میریم!
شیدا موافق انگشت شصتش را بالا میآورد
……. باشه. الان خوبه راه بیفتیم؟
لحظه ای مکث میکند جهان..
بعد با لحن آرامش نازنین را مطیع میکند
_ الان من سالنم، وقت نمیکنم زودتر از نه راه بیفتم
در این صورت هم، شما دیروقت میرسین خونه..
پس قرار امشب باشه برای فردا ظهر
شیدا به مثبت سر تکان میدهد
نازنین هم قبول میکند
……. باشه.. پس تا فردا..
باز هم جهان مکث میکند
_ یارا خوبه؟
…… خوبه..
_ اذیت که نمیشین؟
……. نه اصلا.. خیلی هم خوش میگذره!
آرام و مردانه میخندد..
_ خیلی هم عالی!
اگه نتونستین یارا رو فردا بیارین، مشکلی نیست
هوا سرده بچه اذیت نشه
……. باشه ممنون
_ خداحافظ شما..
_ آروم بگیر دختر!
…. دارم اذیت میشم
میشه بگی من چطور باید بخوابم؟
_ بگم که گوش نمیکنی!
…. حالا شما بگو
مرد قبل از پاسخ لحظه ای سکوت میکند
که این نازنین را عصبی تر میکند
_ من لباس هامو در میارم تو هم لباس هاتو دربیار
من بغلت میکنم و تو هم آروم میشی از..
گوشی را روی تخت میگذارد
_ به ما میگی مهمون زیاد؟
…… خب میخواستم دست به سرش کنم!
موهایش را بالای سرش جمع میکند و از روی تخت بلند میشود
……. آخ مامان..
_ چی شد؟
دست روی کمر و بازویش میکشد
……. همهی جونم درد میکنه
فکر کنم مریض شدم
شیدا کشوی میز توالت را میکشد و پماد را برمیدارد
_ بخواب یکم ماساژت بدم
…… بریم پیش مامان اینا اونجا ماساژ بده!
یارا هم اونجاست جلو چشمم باشه…
حوله را از دور موهایش باز میکند و
سشوار را به برق میزند…
_ میخوای منم همراهت بیام؟
…… بدو آماده شو ببینم!
نیم ساعت آماده شدنشان طول میکشد
در نهایت گوشی و کیفشان را برمیدارند و از اتاق بیرون میروند
…… مامان جان ما میریم بیرون، حواست به یارا باشه ها؟
سمت پله ها نره
خواست راه بره دنبالش نرید که هول کنه بیفته رو سنگ؟
غذاش هم طبق برگه ای که زدم رو یخچال بهش بدین
وسایل بازیش هم ریز نباشه اصلا
پلاستیک هم دستش ندین..
_ خیلی خب دختر؟
مگه داری به بچه می سپری؟
انگار خودش رو هوا بزرگ شده!
…… خودم که انقدر خوردم به در و دیوار بزرگ شدم!
شهلا میخندد
_ عه؟ اینطوریه؟
ببینم اصلا تو کجا میری که انقدر الاگارسون کردی؟
…………………… 🍃
……. با جهان قرار دارم
برم ببینم دردش چیه
نگین اشاره ای به سر و وضعش میکند
_ اینجوری؟
……. عمدیه.. میخوام ببینه من چه طوری میرم بیرون، بیخیال شرط و شروطش بشه..
اتومبیلش را پارک میکند. همراه شیدا سمت ورودی باغ رستوران میروند
……. موتورش و ندیدی؟
_ چندتا موتور دیدم ولی نمیدونم واسه اونه یا نه
شخصی با یونی فرم رستوران به سمت یکی از آلاچیق ها هدایتشان میکند
_ آقا ما منتظر کسی هستیم، چطور وقتی اومد ببینیمش؟
_ میتونید اسم و مشخصات رو به ما بگید تا وقتی اومدن راهنماییشون کنیم
یا اینکه روی تخت های بیرون منتظر شون بمونید
…… باشه ممنون. فقط شما این آلاچیق رو به کسی ندین، ما خودمون منتظرشون میمونیم
هر دو روی تخت نشسته بودند..
شیدا کاپوچینو سفارش داد تا آمدن جهان روی تخت سردشان نشود
_ خوبه هوا، خیلی هم سرد نیست
…… الان مبینا بود میگفت : هوای دونفره ست و زنگ میزد به امید!
شیدا کاپش را روی سینی مسی میگذارد
_ دیوونن این دوتا.. این همه ساله با همن
چرا ازدواج نمیکنن؟
……. بابای مبینا مخالفه
میگه پسره سرش به تنش نمیارزه
خیلی نگذشته بود که جهان داخل باغ میشود
……. اومد!
شیدا برمیگردد
_ کاپشن چرمه؟
…… آره
_ خوشتیپه!
…………………… 🍃
از روی تخت پایین میآیند و کفش هایشان را پا میکنند
شیدا چند قدمی جلو میرود
_ آقا جهان؟
توجه جهان جلبش میشود.
شیدا را چند باری همراه نگار دیده بود و میدانست دختر خاله یشان است
نزدیکتر که میشود نگاهش روی آن دختر چموش زبان دراز قفل میشود..
_ سلام
شیدا زودتر پاسخ میدهد و نازنین..
……سلام
_ اگه موافقین بریم تو آلاچیق، اتاق گرفتیم
جهان تایید میکند ولی نازنین..
…… هوا خوبه که.. همین جا بشینیم بهتر نیست؟
جهان لب پایینش را به دهان میکشد و نفس عمیقش را آرام بیرون میدهد
آخر چرا انقدر خوشش میآمد با اعصابش بازی کند؟
با این سر و وضعِ عروسکی جلوی دید جوانان بنشیند، آنوقت اوست که باید..
_ بریم داخل بهتره!
شیدا مخفیانه و با لبخند به نازنین چشمک میزند
انگار او هم از اخلاقیات جهان مطلع بود و حساسیت هایش را میدانست
داخل اتاق میشوند. بعد از زنگ و آمدن گارسون غذایشان را سفارش میدهند..
جهان چند سوالی در مورد یارا و جواب پزشک در رابطه با مراجعه روز قبل نازنین میکند
نازنین هم به طور کامل برایش شرح میدهد..
غذا همراه حرف های متفرقه نازنین و شیدا و گاهی پرسیدن نظر جهان در بعضی زمینه ها توسط شیدا صرف میشود..
…………………….. 🍃
سلام ادمین
من توی تلگرام بهتون پیام دادم جواب بدین
نحوه پارت گذاری رو فرستادم براتون.
اسم رمان رو هم بگین بزارم جز دسته ها