لحظه ای بعد جهان با آن کت و شلوار ذغالی خوشدوخت، همراه آن پیرهن سفید که به زیبایی، به پوست کمی تیره اش نشسته بود داخل میشود
چند بار “یاالله” میگوید
نازنین خنده اش میگیرد!
اخر اینجا چه کسی رعایت میکرد؟!
داخل میشود با سری پایین
میکاپیست و شاگردش لبخند به لب هایشان میآید
آن هم برای حیای مردانه جهان..
دیده شدنشان بدون حجاب مهم نبود
اما..
کار جهان و این سر به زیری اش به دل مینشست
_ ببخشید
_ بفرمایید آقا داماد، راحت باشین
…… جهان؟
مرد سر بالا میآورد…
زمان کمی میگذرد.. کمی هم بیشتر!
و…
نازنین باز هم خنده اش میگیرد از این همه خیره ماندن جهان روی خودش..!
……. یه لحظه صبر کن شنل بندازم بریم
سلن؟
شنل و میبندی؟
_ دیگه اون کار جناب داماده عزیزم!
جهان جلو میرود
درست مقابل نازنین
یک دور از سر تا پایش را نگاه میکند
و بعد…
از بازوهای دختر میگیرد و بوسه بر پیشانیش میزند!
قدری مکث میکند برای جدا شدن
فاصله که میگیرد، اینبار نازنین بود که نگاه سنگینش روی جهان مینشست
شنل را از روی میز بلند مخصوص برمیدارد، آرام و با احتیاط روی سر و شانه ی دختر میاندازد..
_ عالی بود!
طبیعی و بدون تپق!
………………………. 📙
با تعجب به دختر دوربین به دست نگاه میکند
کاری دیگر از نگین!
_ چه عروس خانم قشنگی!
….. لطف داری
سوالی جهان را نگاه میکند
…… مامان گفت فیلمبردار بیاد؟
_ آره…!
عمدا نزدیکتر میشود
حرارت نفس مرد به صورتش میخورد اما.. تماس چشمی اش را نمیگیرد
…… هنوز عقد نکردیما؟.. گناه نباشه یه وقت؟!
برای این میگم که.. خط نگاهتون طولانی
شد به نظرم!
اخم میکند جهان
از بازوی دختر میگیرد و برمیگرداند سمت دوربین
_ مالمه!
اینبار با همین تک کلمه، مغز نازنین واقعا سوت کشید
حالا او اخم کرده به مرد نگاه میکرد!
جهان با اشارهی ریزی به دوربین لبخند میزند
او هم ناچار و به زور لبش را کش میآورد
فقط و فقط به خاطره مؤاخذه نگین!
…… گل برام آوردی؟
_ آوردم!
…… کو پس؟
نمیخوای بهم بدی؟
شنل دختر را کمی عقب تر میکشد تا دیدش به موهای او بیشتر شود
_ تو ماشین..
بالاخره گل را میگیرد، آن هم دو دسته گل!
اولی طبیعی و دومی هم از همان گل و دیزاین اما به صورت مصنوعی!
…… خب چرا دوتا شبیه هم؟
_ طبیعی خشک میشه بعدشم میریزه
نمیتونی نگهش داری!
از چند روز قبل به گل فروش گفته بودم دوتا دسته گل عروس شبیه هم میخوام
طبیعی و مصنوعی
مصنوعی میمونه برامون!
جهان که تعریف میکرد لحنش جدی بود
چهره اش ام جدی بود
اما..
چشم هایش انگار فرق میکردند
آن ها ساز خود را میزدند و..، کاری با دیگر اعضای جوارح نداشتند
نمیداند لبخند روی لب هایش تا چه اندازه شبیه پوزخند بود
واقعا این زندگی را آن قدر طولانی میدید که فکر ماندگاری دسته گل را تا این اندازه کرده بود؟
برای روحیه خشن مرد کنار دستش
کمی غیرقابل باور بود…!
……………………. 📙
هر لحظه که اتومبیل سرعت میگرفت، گویی روح از تن دختر به پرواز درمیآمد.
چهره ای قوی پیش روی دیگران برای خود ساخته بود
اما…
به خودش.. به نازنین که نمیتوانست دروغ بگوید؟!
میترسید..
از این بازی که شروعش کرده بود به شدت هراس داشت
دل و جانش میلرزید و وحشت داشت از رویارویی با این بُعد از زندگی که خودش خواست تا در به رویش باز شود..
از آن روی جهان که چندین بار شاهدش بود، میترسید.
…… میخوام شنل رو دربیارم
به نظرم لازم نیست
جهان فقط به مسیر روبهرویش نگاه میکرد
_ روسری سرت کنی؟
…… نه!
میخوام توربان بذارم
جهان ابرو در هم میکشد
_ چی هست؟
از کیف روی صندلی عقب توربان کرم رنگش را برمیدارد و مقابل جهان میگیرد
…… ایناهاش!
اینو میخوام بذارم رو سرم
نگاه میکند آن کلاه زیبا را که مزین به تور و نگین بود
_ تو زنونه؟
مگه مجلس گرفتین؟
دختر با چشم های گرد جهان را نگاه میکند
…… مجلس چیه؟!
الان تو ماشین، این شنل رو بردارم و به جاش اینو بذارم
بعدش پیاده شم برم محضر!
جهان با به پایان رسیدن جملهی نازنین اتومبیل را کنار میکشد و از حرکت میایستد
چنان با شتاب سمت دختر برمیگردد که نازنین با هراس خود را سمت در میکشد
_ چیکار کنی؟
تو این نیمچه کلاه و بذاری رو سرت،
چطور میخوای موهای دورت رو بپوشونی؟
چطور گلوت و بپوشونی؟
اونوقت آرایشت چی؟
نازنین اب دهانش را به زحمت فرو میدهد
چشم های پرخشم جهان برایش در زندگی، عادی نبوده
…… چرا اینطوری میکنی؟
ترسیدم!
اصلا چیز عجیبی نیست!
همه میزنن
توربان را از دست دختر میگیرد و
با آن صدای دورگه اش، یکبار برای همیشه نازنین را روشن میکند
_ من هنوز کاری نکردم!
اما..
همه به خودشون مربوطه، تو به من!
توربان را مقابل چشم های ترسیده دختر روی پایش میاندازد
_ کلاه قشنگیه ولی، مال هر جا نیست
همه چیت بیرون باهاش
توربان را روی پای نازنین میاندازد و اتومبیل را روشن میکند..
خون، خون دختر را میخورد
اینکه به کجا رسیده، که برادر رضا برایش امر و نهی میکرد و قانون وضع میکرد
اعصابش را بیشتر متشنج میکرد
اما..
قول یک تلافیه درست و حسابی را به خود میدهد!
غیر از این نمیتوانست آرام بماند..!
………………………….. 📙
*ینی شما ها نظری درباره این رمان ندارین:((((