مرد شاکی از جا بلند شد و به طرفم اومد و با اخم های درهم پرسید
_ خانم شما چطور اومدین تو خونه ی ما؟
خودمو جمع و جور کردم
اخمام در هم شد و مثل خودش طلبکارانه جواب دادم
_ من این سؤال رو از شما دارم! اینجا رو من اجاره کردم وسایل من داخلش بوده شما اینجا چیکار دارین؟
مرد سرشو خاروند
_ یا شما خواب زده شدین یا ما کلاه رفته سرمون
کلافه جواب دادم
_ وسایل من کجاست؟
_ ما دیشب اومدیم اینجا رو دیدیم داشتن خالی میکردن. یعنی شما خبر نداشتین؟
دسته ی چمدون رو بین انگشتام فشار دادم
عصبی غریدم
_ من قرارداد داشتم باید بریم بنگاه تکلیف منو مشخص کنین
مرد سری تکون داد
_ الان زنگ میزنم صاحبخونه بیاد
نیم ساعتی طول کشید که صاحب خونه اومد
شاکی به طرفش رفتم
صاحب خونه با تعجب بهم نگاه کرد
_ خانم فرخی شما اینجا چیکار دارین؟
قبل از اینکه چیزی بگم ادامه داد
_ همسرتون اومدن قرارداد رو فسخ کردن کمیسیون هم دادن
از شدت شوک چشمام چهارتا شد و ناخواسته قدمی عقب رفتم
_ همسرم؟
_ بله آقای راسخ قرارداد رو آوردن شما باید خبر داشته باشین!
بیاراده پشتم به دیوار برخورد کرد
باید حدس میزدم کار خودش باشه!
نتونستم حرف دیگه ای بزنم
نمیدونستم چرا آرمین این کارو کرده بود
شاید میخواست منو از کار کردن منع کنه
بی حرف دسته ی چمدون رو دنبال خودم کشیدم و از خونه بیرون رفتم
با حال خراب به طرف در رفتم
باید دوباره یه ماشین میگرفتم و برمیگشتم خونه ی بابام تا بعد بتونم تکلیفم رو با این مرد مشخص کنم
از الان داشت ازم زهرچشم میگرفت
بغض گلومو فشار میداد اما اجازه نمیدادم اشکام پایین بریزه
به محض باز کردن در، سرجام میخکوب شدم
آرمین با اخمای درهم به ماشینش تکیه داده بود
انگار میدونست که اینجام و منتظر بود بیرون برم
تکیهشو از ماشین گرفت و با گام های بلند به طرفم اومد
در خونه رو بستم
لب خشک شدهام رو با زبون تر کردم
دسته ی چمدون رو از دستم بیرون کشید
_ راه بیفت!
چشماش قرمز بود
نمیتونستم پیش بینی کنم چی برام در نظر داره
_ من با تو جایی نمیام آرمین!
مچ دستمو محکم گرفت و غرید
_ اینجا بهت ثابت کنم زنمی یا توی خونه؟
ناباور نگاهش کردم
_ چرا بی خبر قرارداد خونه رو فسخ کردی؟ من باید کجا برم؟
_ یه زن شوهردار جاش پیش شوهرشه!
بهت زده سعی کردم مچمو از بین انگشتاش خارج کنم
_ یعنی چی؟
_ وقتی اسمت توی شناسنامه ی آرمینه یعنی جزوی از حریمشی!
سرشو پایین آورد و توی صورتم ادامه داد
_ سوگلی من جاش پیش منه!
برای لحظه ای تپش قلبمو حس نکردم
انگار روح توی تنش نبود و با چشماش میخواست منو بدره!
ایندفعه دستمو محکم کشیدم و از دستش بیرون آوردم
اشاره ای به ساختمونش کردم
_ میخوای بگی من باید توی این خونه زندگی کنم؟
سری تکون داد.
پوزخند زدم
_ محاله!
دسته ی چمدون رو از دستش بیرون کشیدم
_ من با تو زیر یه سقف زندگی نمیکنم
پهلوم چنگ زد و منو به خودش نزدیک کرد
_ نمیخوای که پدرت بفهمه از اولشم توی این ساختمون تنها زندگی میکردی؟!
لعنتی به هر طریقی چنگ میزد تا منو به خونه ی خودش ببره
سست شدم
نتونستم اعتراض کنم
_ یادت که نرفته واسه استخدام شدن توی شرکت صفوی مجبور شدی به خانواده ات دروغ بگی!
یه دستش بازوی منو میکشید و دست دیگهش به چمدون بود
_ اگه نمیخوای کارتو از دست بدی باید با شوهرت زندگی کنی