رمان لاوندر پارت ۲۹

4.3
(17)

 

 

پرینت اطلاعات شرکت آرمین تو دستم بود

پشت در اتاق عمران ایستادم و دوتا ضربه به در زدم

 

_ بفرمایید

 

بدون معطلی داخل رفتم

سعی کردم هیجانم رو مخفی کنم تا عمران نفهمه

 

کنجکاو بهم نگاه کرد

 

_ مشکلی پیش اومده؟

 

نفس عمیقی کشیدم و چهره ام رو جدی گرفتم در حالی که درونم غوغا بود

 

_ موفق شدم

 

صندلیش رو کنار زد و شوک زده بلند شد

 

_ واضح حرف بزن ببینم چیکار کردی مدیا؟

 

اخم کردم

تنها مردی که وقتی به اسم کوچیک صدام میزد راضی بودم آرمین بود بقیه ی مردا این حق رو نداشتن!

 

_ به شرطی بهتون میگم که از این به بعد منو با نام خانوادگیم صدا بزنید

 

ابروهاش از تعجب بالا پرید

 

_ اگه اینقدر حساسی چشم دیگه با اسم کوچک صدات نمی‌زنم

 

نزدیک تر اومد

 

_ حالا بگو چیکار کردی

 

_ اطلاعات شرکت راسخ رو هک کردم و پرینت گرفتم

 

بهت و شادی رو درون صورت عمران حس کردم

 

_ تبریک میگم خانوم فرخی محال ترین کاری که میخواستم رو برام انجام دادی!

 

برگه رو از دستم کشید و بررسی کرد

 

با هر خطی که میخوند چهره اش بیشتر باز میشد

 

قهقهه ای مستانه ای سر داد

جوری که برای لحظه ای ترسیدم که نکنه کارم اشتباه بوده!

 

 

 

سرشو بلند کرد یکی از دستاش مشت شده بود

 

_ راستشو بخوای هکرهای کارکشته ی زیادی آورده بودم ولی هیچکدوم نتونسته بودن از سپر امنیتی شرکتش رد بشن

 

با اینکه از کارم راضی بودم اما لحن حرف زدن عمران و اینهمه اصرارش بر داشتن این اطلاعات برای لحظه ای منو به تردید واداشت

 

از همه مهمتر اینکه من این بار علاوه بر ورود به حریم آرمین، پای کسی دیگه هم به اون حریم باز کرده بودم

 

ناخواسته دستامو بغل گرفتم و ترجیح دادم فقط به جنبه ی مثبتش فکر کنم

 

آرمین کم منو آزار نداده بود

 

_ من گنج داشتم توی شرکتم و خودم ازش بی خبر بودم! تو کاری رو کردی که هیچ هکری نتونسته بود انجام بده

 

_ مطمئن باشم اسمی از من وسط نیست؟

 

همینجور که نگاهش به برگه ها بود جواب داد

 

_ اول که ردی نمونده دوم هم کامپیوتری که باهاش هک کردی متعلق به شرکت منه اصلا نیاز نیست نگران باشی اینجا همه چی به من مربوطه

 

نفس راحتی کشیدم

 

عمران نوشته های مربوط به آخرین قرارداد آرمین رو با صدای بلند خوند

 

_ این قطعات فقط به ما تحویل داده میشه. نباید چیزی به شرکت راسخ برسه

 

متعجب پرسیدم

 

_فکر میکردم فقط اطلاعاتش رو میخواید بدونید اما الان میبینم دنبال این هستید که بهش ضربه بزنید!

 

سرش رو بلند کرد و مستقیم به چشمام زل زد

 

_ تو رو استخدام کردم تا از اطلاعات محرمانه ی شرکتم محافظت کنی اینم جزو هموناست که احدی نباید در موردش بدونه

 

 

_ خیالتون راحت اسرار شما پیش من محفوظه

 

حس میکردم با بدست آوردن اون اطلاعات قدرت عجیبی به عمران دست داده بود

 

_ من میرم به بقیه ی کارام برسم با من کاری نداری آقای صفوی؟

 

با لبخند نگاهم کرد

 

_ نه میتونی بری

 

نفس راحتی کشیدم و از اتاقش بیرون رفتم

 

با یادآوری اینکه تونسته بودم چه کار شاقی انجام بدم حس غرور بهم دست داد

 

برگشتم تو اتاق و پشت کامپیوتر نشستم

آینده ی روشنی برای خودم تصور میکردم

 

ضربه ای به در اتاق خورد

 

خودمو جمع و جور کردم

 

_ بفرمایید

 

عمران داخل اومد

 

از جام بلند شدم

 

_ مشکلی پیش اومده؟

 

درو بست و نزدیک اومد

_ می‌خوام دوباره وارد حساب شرکت راسخ بشی

 

متعجب پرسیدم

 

_ اما من که هر اطلاعاتی لازم بود بهتون دادم

 

مستقیم به صورتم نگاه کرد

 

_ باید از طرف آرمین به طرف قراردادش ایمیل بزنی و تاریخ تحویل قطعات رو یک روز زودتر بندازی

 

وحشت زده نگاهش کردم

 

_ میفهمید چی دارید میگید؟ مسلما آرمین ساکت نمی‌نشینه

 

 

خیلی جدی جواب داد

 

_ تو کارمند منی یا آرمین؟

 

ضربه ی کوچیکی به کامپیوتر زد

 

_روزی که بهت گفتم کارمند نمی‌خوام خودت اصرار داشتی و این کارو از من قبول کردی پس باید انجامش بدی

 

پوفی کشیدم

 

_ من کارمو انجام میدم فقط خواستم عاقبتش رو بدونید

 

پوزخندی زد

_ عاقبتش رو به جون میخرم نگران نباش خانم فرخی تو به کارت برس

 

_ یعنی اون قطعات رو میخواین خودتون تحویل بگیرین؟

 

_ درسته . اون قرارداد رو آرمین امضا کرده اما نتیجه اش مال ما میشه

 

نمی‌دونستم این مرد چه پدر کشتگی با آرمین داشت

 

قبلاً که توی محله بود پشه تو دهنش می‌مرد حالا لقمه های بزرگتر از دهنش برمی‌داشت!

 

_ به محض تحویل قطعات، اولین حقوقت با اضافه حقوق پرداخت میکنم شیرینی جداگونه هم پیش من محفوظه!

 

اینو گفت و از اتاق بیرون رفت

 

نشستم پشت میز کامپیوتر و دوباره سعی کردم وارد حساب آرمین بشم

 

به خودم دلداری دادم که من دارم کارمو انجام میدم

 

ایمیلی که عمران خواسته بود رو فرستادم .

 

قطعاتی که قرار بود یک هفته ی دیگه فرستاده بشه تاریخش یک روز جلوتر افتاد

 

به عمران اطلاع دادم کاری که خواسته انجام شده

 

 

 

***

 

” آرمین ”

 

_ قطعات رو تحویل بگیرید و مستقیم به انبار ببرید

 

_ شرمنده آقا خودتون نمیاید؟

 

پشتمو به صندلی تکیه دادم

 

_ نیاز نیست! مشخصاتی که گفتم رو بگید محموله رو تحویل میگیرید از قبل همه چی هماهنگ شده

 

_ چشم آرمین خان

 

در اتاق بسته شد

 

با خیال راحت وسایلم رو جمع کردم

این تازه شروع ماجرا بود

 

با تحویل گرفتن اون قطعات همه چی میفتاد دست خودم!

 

دیگه تو شرکت کاری نداشتم جمع کردم تا برگردم خونه

 

قرار بود بعد از اتمام این پروژه یه استراحتی به کارمندا بدم

 

به محض بیرون رفتن از شرکت توجهم به آذین بندی اطراف شرکت عمران افتاد

 

جوری همه جا تزئین میکردن انگار جشن بزرگی به پا کرده بودند

 

برام مهم نبود

بیخیال سوار ماشینم شدم و به طرف خونه حرکت کردم

 

چشمم به در بسته ی ساختمون مدیا افتاد

 

چند روزی بود که نمیدیدمش انگار اون جن بود و من بسم الله!

 

به محض اینکه لباسمو درآوردم که برم زیر دوش گوشیم زنگ خورد

 

تیشرتم رو گوشه ای انداختم و جواب دادم

 

_ می‌شنوم

 

صدای وحشت زده ی سلیمی اخمام رو درهم کرد

 

_ آقا خواهش میکنم تشریف بیارید شرکت

 

عصبی گوشی رو توی دستم جا به جا کردم

 

_ بنال ببینم چی شده

 

_ آقا تو رو خدا به زن و بچه ام رحم کنید!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دانلود رمان آچمز 2.3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به دختر فردی که حقش را ناحق…

دانلود رمان دژخیم 4 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه میشه و اونجا دختر یهودی که…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x