رمان لاوندر پارت ۴۵

4.4
(34)

 

 

 

 

با تردید بهم نگاه کرد

 

انگار دلش نمی‌خواست منو از این حبسی که با آغوشش درست کرده بود آزاد کنه

 

باید هرجور شده از خودم دورش میکردم

نمی‌خواستم همین اول کار منو توی این حال ببینن

 

ممکن بود مهیار هر لحظه از راه برسه

 

_ شنیدی چی گفتم آرمین؟

 

اخماش درهم شد و عقب کشید

 

کلید رو روی در انداخت و بازش کرد

 

به محض باز شدن در، خم شدم و از بین دستش رد شدم و خودمو داخل اتاق کشوندم

 

آرمین هم بلافاصله پشت سرم داخل اومد و کلید رو توی قفل چرخوند

 

سعی کردم محکم باشم و نفهمه از تنها شدن باهاش می‌ترسم

 

_ برو بیرون تا لباسمو عوض کنم

 

کتش رو درآورد و گوشه ای انداخت

 

چشماش فقط روی من زوم بود و انگار چیز دیگه ای به چشمش نمی‌اومد و چیزی رو نمی‌شنید

 

آب دهنم رو به سختی قورت دادم

 

نزدیک تر اومد

 

شنلم هنوزم تا وسط پیشونیم اومده بود

 

با یه حرکت سریع خودشو بهم رسوند

 

_ لباستو همینجا دربیار

 

بی‌اراده شروع به لرزیدن کردم

 

برای هزارمین بار از بی پرواییش زبونم بند اومد

 

تند و خشونت آمیز شنلم رو از روی موهام کنار زد

 

_ چرا ایستادی نشنیدی چی گفتم؟

 

 

 

لرزش تنم به صدام سرایت کرد

 

_ جلوی تو عوض نمی‌کنم برو بیرون

 

بند شنلم رو محکم کشید گرهش باز شد

 

گوشه ی شنل رو توی مشتش گرفت و همون گوشه ای انداخت که چند لحظه قبل کتش رو انداخته بود

 

سرشونه و بالاتنم تا قسمتی از خطش که برهنه‌ بود، درست مقابل چشمای تیزبین آرمین بود

 

به زمین میخکوب شده بودم

 

دستشو بالا آورد و دقیقا قسمت برهنه ی تنم رو نشونه گرفت

 

نفسم تو سینه برید!

 

_ یا شایدم میخوای شوهرت برات دربیاره؟

 

مچ دستشو محکم گرفتم

 

دست دیگه‌ش رو بالا آورد و روی صورتم گذاشت

سرش رو خم کرد و با صدای مردونه ی خش دارش کنار گوشم زمزمه کرد

_ از چی می‌ترسی عزیزم؟ اولین بار که نیست می‌خوام تنتو ببینم!

 

آب دهنم رو قورت دادم و پلکامو روی هم فشردم

 

عزیزم شنیدن از زبون آرمین برام آرزویی بود که الآن در دلهره آور ترین حالت ممکن بهش رسیده بودم!

 

_ بسه آرمین الآن فریاد میزنم

 

دستشو نوازش وار روی صورتم حرکت داد و انگشتش روی لبم متوقف شد

 

_ مشکلی نیست اینجوری همونی که مادرت خواست میشه و بدون حلقه میفهمن زنم شدی!

 

پشتمو به دیوار چسبوندم

 

این مرد بی رحم قصد کرده بود امشب منو با دستای خودش بکشه!

 

کل انداختن باهاش فقط باعث میشد جری تر بشه و توی خواسته‌ش مصمم تر!

 

_ خودم لباسامو درمیارم نیاز به کمکت نیست

 

 

 

بازوم رو گرفت و از دیوار جدام کرد

 

با نگاه تیزبینش سرتا پامو برانداز کرد

 

_ اندامت از اون حالت بچه گونه ی پنج سال قبل در اومده!

 

همونجور که داشت می‌چرخید متوجه شدم یه اسلحه پشت شلوارش وصل بود

 

چشمام گرد شد و وحشت زده دستمو روی دهنم فشار دادم

 

_ دیگه خانم شدی مدیا! وقتشه خانمی کنی برام

 

حواسم به حرف هایی که میزد نبود

 

حرف مهیار توی ذهنم پیچید

 

«به خاطر یه دعوای ساده طرف رو تا حد مرگ زد جوری که تهش میخواست اونو بکشه»

 

چنان از دیدن اون اسلحه وحشت کرده بودم که دست و پام شل شد

 

مجبور بودم کاری که میخواد رو انجام بدم

 

از این مرد بی رحم بعید نبود که اگه خلاف خواسته‌ش عمل کنم یه گلوله خلاصم کنه!

 

دور زدنش که تموم شد رو به روم ایستاد

 

همونجور که میخ صورتم بود دستشو توی جیبش فرو کرد و پاکت سیگارش رو بیرون کشید

 

تک تک حرکاتش قلبمو از شدت ترس و هیجان پایین می‌ریخت

 

باورم نمی‌شد چند دقیقه قبل سند ازدواجم رو باهاش امضا کرده بودم

 

یه نخ از سیگار بیرون کشید

 

_ حرفمو تکرار کنم؟

 

سرمو تند تند تکون دادم

 

سعی کردم محکم جوابش بدم اما ته صدام لرزید

 

_ الآن لباسمو درمیارم

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آمال 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و جنتلمن باعث می شه بخواد شیطنت…

دانلود رمان تکرار_آغوش 4 (7)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده، اما بعد از مدتی زندگی با…

دانلود رمان اردیبهشت 3.8 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش تجاوزمیکنه وفراز در پی بدست آوردن…

دانلود رمان بلو 4.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: پگاه دختری که پدرش توی زندانه و مادرش به بهانه رضایت گرفتن با برادر مقتول ازدواج کرده، در این بین پگاه برای فرار از مشکلات زندگیش به مجازی پناه…

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x