رمان لاوندر پارت ۵۶

4.7
(27)

 

 

ناباور بهش نگاه کردم

 

با این حرفش داشت به شک مامان دامن می‌زد

 

مامان لبشو به دندون گرفت

 

آرمین روی مبل نشست

 

_ منم روی این مبل خوابیدم

 

اخمام درهم شد

 

مامان نفس راحتی کشید و روی مبل کنار آرمین نشست

 

_ خیلی خوشحالم که تو اینجا کنار مدیا هستی و دیگه نگرانیم کمتره

 

انگار نه انگار که تا چند دقیقه قبل داشت خرخره ی منو می‌جوید که کنار آرمین بودم!

 

مادر ساده ی من، اتفاقا باید بیشتر نگران می‌شد!

 

من اینجا زیر چنگلای این مرد وحشی معلوم نبود تا چند وقت دیگه بتونم زنده بمونم

 

رو به من ادامه داد

 

_ تو هم وسایلتو جمع کن برو خونه ی خودت دیگه آرمین خان رو اذیت نکن

 

آرمین نخ سیگاری آتیش زد و گوشه ی لبش گذاشت

 

_ خیالتون راحت! دیشب تا صبح از جاش تکون نخورد

 

مامان با تعجب نگاهم کرد

 

چون می‌دونست محاله شبی بدون کابوس سر کنم

 

سریع در ادامه به حرفهای آرمین اضافه کردم

 

_ دیشب من خوابم نبرد و همش بیدار بودم و چشمم به سقف! چون جام غریب بود خوابم نبرد

 

آرمین دود سیگارش رو بیرون فرستاد

 

_ آره شب تا صبح باهم بیدار بودیم

 

 

انگار عهد کرده بود منو اذیت کنه!

 

مامان جا خورد

 

_ تو که گفتی خوابید حالا میگی بیدار بودین؟

 

با خنده ی زورکی جواب دادم

 

_ آرمین هم چون روی مبل بود عادت نداشت خوابش نبرد و مثل من به سقف خیره بود

 

مامان درحالی که معلوم بود هنوزم قانع نشده بلند شد

 

_ به هرحال من دارم میرم! بیشتر از این مزاحم آرمین خان نشو

 

سری تکون دادم

 

نمی‌دونست که خونه ی من همینجاست و راه فراری ندارم

 

تا دم در همراش رفتم

 

وقتی خیالم راحت شد که سوار ماشین شده و رفته، برگشتم داخل

 

_ مادرت برات کاچی آورده بود؟

 

با شنیدن صداش درست پشت سرم، از جا پریدم

 

ترسیده به طرفش چرخیدم

 

تمام التماسم رو توی چشمام ریختم

 

_ میشه از این حرفا نزنی؟ ما تازه یه روزه عقد کردیم بذار یه کم عادی بشه حداقل

 

با پک عمیقی سیگارشو به آخر رسوند

 

فیلتر سیگارشو روی خاک توی گلدون چپوند

 

بهم نزدیک شد

 

حرکت کردم تا ازش دور بشم

 

کف دستشو به دیوار چسبوند و حصاری اطرافم درست کرد

 

_ پنج ساله مقدمه‌ش استارت خورده وقت رفتن سر اصل ماجراست!

 

 

 

شونه‌شو چنگ زدم

 

_ برو کنار دیرم شده باید برم شرکت

 

اگه چند دقیقه ی دیگه بین دستاش می‌موندم قطعا ضعف می‌کردم

 

بی توجه به حرف من ادامه داد

 

_ لحاف خونی مادرتو به شک انداخته بود؟

 

پلکامو روی هم فشار دادم

 

_ تو دیده بودی؟

 

پوزخندی زد

 

_ اونجوری که مچاله گوشه ی اتاق افتاده بود همه چیو داد می‌زد

 

دستشو از دیوار فاصله داد

 

_ برو شرکت!

 

از اینکه تصمیم گرفت اجازه بده برم شرکت نفس راحتی کشیدم

 

از خدا خواسته بلافاصله به طرف اتاق دویدم و کیف و وسایلم رو برداشتم

 

جلوی در دوباره سد راهم شد

 

_ میخوام مثل قبل توی شرکت صفوی به عنوان یه آدم مجرد تو رو بشناسن!

 

ابروهام بالا پرید

 

فکر می‌کردم می‌خواد عالم و آدم از این ازدواج باخبر بشن اما داشت برعکسش رو ثابت می‌کرد

 

البته که این مورد برای خودم بهتر بود

 

چون نمی‌خواستم عمران بفهمه با رقیبش ازدواج کردم تا کارمو از دست ندم

 

سری تکون دادم و از زیر دستاش رد شدم

 

بی خبر از اینکه آرمین چه خوابایی برام دیده بود!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 27

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بامداد خمار 3.8 (13)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان   قصه عشق دختری ثروتمندبه پسر نجار از طبقه پایین… این کتاب در واقع همان داستان بامداد خمار است با این تفاوت که داستان از زبان رحیم (شخصیت…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

دانلود رمان قلب دیوار 5 (4)

بدون دیدگاه
    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش بدهد. یک دورهمی ساده اولین برخورد…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x