این مرد همینجوری هم شاکی بود
به وضوح مشت شدن دستاش رو حس کردم
چشمای نافذش رو توی صورتم چرخوند
چیزی نگفت و بی حرف با گام های بلند بیرون رفت
اگه مونده بود و ناسزا و بد و بیراه گفته بود برام بهتر بود تا این سکوت وهم آورش!
به محض دور شدنش به عمران توپیدم
_ من کی به شما قول شام دادم که خودم خبر ندارم؟
ابرویی بالا انداخت
_ میدونستم میخواد به زور خودشو کنارت جا کنه خواستم خلاصت کنم
لبخندی زد که حالم بدتر شد
_ حالا پیشنهاد شام هنوز سرجاشه با این تفاوت که از طرف منه
دلم میخواست دستم رو بالا میبردم و محکم توی صورتش میکوبیدم
حیف که دستم بسته بود و نمیخواستم اخراج بشم
_ شرمنده پیشنهادتون رو رد میکنم چون حالم خوب نیست امشب باید زود بخوابم
بند کیفم که روی دستم افتاده بود رو بالاتر دادم و به شونه ام رسوندم
_ کاری با من ندارین باید برم
عمران که معلوم بود دلخور شده فقط سر تکون داد
خبر نداشت که چه طوفانی با این حرفش برام به پا کرده
پا تند کردم و از شرکت بیرون رفتم تا به آرمین برسم
از دور دیدمش داشت سوار ماشینش میشد
شروع به دویدن کردم تا بهش برسم
ماشین رو روشن کرد
چند ضربه به شیشه زدم
شیشه رو پایین داد و عینکش رو از چشمش برداشت
اخماش درهم بود
نفس نفس زنان دستگیره در رو فشردم
_ صبر کن سوار بشم
_سوار شو
با ترس و لرز سوار شدم
دستای مشت شده اش رو که روی فرمون ماشین دیدم بیشتر خوف کردم
این مشتاش حالت عجیبی داشت
ناگهانی ماشین از جا کنده شد
دستم رو روی دهنم فشار دادم تا جیغ نزنم
_ گفته بودم آتیشت میزنم باید عملی بهت ثابت میکردم؟
_ من کاری نکردم
چنان نگاهی بهم انداخت که توی خودم جمع شدم
_ قرار شامت با اون مرتیکه!
مشتشو روی فرمون ماشین کوبید
_ زن منی و جلوی چشمم هرز میپری؟
_ بخدا از خودش درآورد من چنین حرفی نزده بودم
با این حرفم انگار کفر از زبونم شنیده بود و بدتر فوران کرد
_ که خودش گفت آره؟
ناگهانی فرمون ماشین رو چرخوند
_ من اگه این دزد ناموس رو نکشم اسمم آرمین نیست
شنیده بودم این مرد نمیتونه خشمش رو کنترل کنه، الان با چشم دیدم
با حرکت تند ماشین وحشت زده جیغ زدم
_ چیکار میکنی حواست هست یا نه؟
مچش رو گرفتم و تکون دادم
_ تو رو خدا ولش کن خودت گفتی کسی نفهمه زنتم
اشکام پایین ریخت
_ عمران اگه من میدونست من زنتم چنین حرفی نمیزد
مستقیم به صورتم نگاه کرد
با دیدن اشکام دستاش شل شد و سرعتش کم!
_ تو داری گریه میکنی؟
گره ابروهاش باز شد
یه دستش به فرمون بود
دست دیگهش رو به طرف صورتم دراز کرد
سرانگشتاش با اشکم خیس شد
_ سوگلی آرمین نباید اشک بریزه
صورتش جمع شد و چشماش به سرخی زد
_ مگه آرمین مرده که سوگلیش عزا گرفته؟
صدای فریادش وحشتم رو بیشتر کرد
ناباور به حرکاتش خیره شده بودم
حالتی مثل جنون داشت!
با پرخاشگری من، فقط عصبیتر میشد
الان فقط باید آرومش میکردم
تند تند اشکام رو پاک کردم
_ ببین من دیگه گریه نمیکنم میشه بریم خونه؟
ماشین رو جلوی شرکت عمران نگه داشت
در ماشین رو تا نیمه باز کرد
_ میریم خونه بعد از اینکه حق این بی ناموس رو کف دستش گذاشتم