رمان مادمازل پارت ۵۷

4.2
(22)

 

 

 

 

با دقت زیادی صورتمو از نظر گذروند.انگار تو حالت صورت و نگاه و چشمام دنبال جواب سوالهاش بود. سوالهایی که حسابی کنجکاوش کرده بودن اون هم در مورد دختر جوونش که یکی یکی خواستگارهاش رو پر میداد و حالا میخواست راز و دلیل اینکارش رو بر ملا بکنه.خودشو کشید جلو و گفت:

 

 

-صغری کبری نچین واسه من نیکو…حرفتو بزن! بگو ببینم چی تو سرت!

 

 

مادرم منو هنوز نشناخت.من اهل صغری کبری چیدن نبودم.من یه راست می رفتم سر اصل مطلب همه اون چیزایی که میخواستمشون و اگه تا الان راجع به رهامم سکوت کرده بودم فقط و فقط به خاطر فراهم نبودن شرایط بود.

با جدیت گفتم:

 

-اگه همه خواستگارهام رو رد کردم دلیلش این بود که خودم یه نفرو دوست دارم.خیلی هم دوستش دارم و جز اون با هیچ احدو ناس دیگه ای اردواج نمیکنم!

 

 

چشماش درشت شد.سرش رو عقب برد و با گرفتن دستش جلوی دهنش گفت:

 

 

-وا وا وا…چه دور و زمونه ای شده هااا…بیا اصلا منو بخور بعد یرو بشین پیش بابات و بگو من مامانو خودرمو قورتش دادم و یه لیوان آب هم روش… والله به خداا! دختره یه کاره…

 

مکث کرد.از گوشه چشم با سرزنش نگاهم کرد اما در نهایت پرسید:

 

 

-حالا کی هست این طرف ورپریده !؟ به درد میخوره که به خاطرش اینهمه جوون رنگاورنگ رو رد کردی؟ هی نقس کچل..تقی کوتاه…مسعود منگل…محمود اسکل…امیر دراز…سعید وراج…نوید کج…هان!؟

 

 

خنده ام گرفت ولی لبهامو روهم فشردم باهام لج نکنه.گرچه کلی تیکه پروند اما درنهایت همون چیزی رو گفت که مطمئن بودم میگه.پاهامو جفت کردم و جواب دادم:

 

 

-میشناسیش…مامان اون فوق العاد ه اس…خوشتیپ…خوش اندام…خوش تراش…خوش اخلاق…باهوش…وفادار…بی نظیر…پولدار هم هست!

 

 

بی طاقت شد و پرسید:

 

 

-اینا که نشونه های کریس رونالدوئہ! حرفتو بزن نیکو..اسم ببر واسه من…چرت و پرت تحویلم نده!

 

 

نفس عمیقی کشیدم و جواب دادم:

 

 

-بگم‌منطقی رفتار میکنی!؟

 

 

پشت چشم نازک کرد و گفت:

 

 

-شرط و شروط واسه من نزار حرفتووو بزن!

 

 

خیلی ریلکس جواب دادم:

 

 

-رهام….من رهام رو دوستدارم

 

 

به محض شنیدن جوابم و به میون اومدن اسم “رهام” بی فکر کردن و معطلی خیلی قرص و محکم جواب داد:

 

 

-نه! حتی بهش فکر هم نکن!

 

 

البته که ازهمون اول میدونستم نباید دنبال جواب مثبتشون باشم.حتی همونطور که خود رهام گفت من ممکن بود راه سخت و درازی در پیش داشته باشم.پرسیدم:

 

-چرا نه!؟

 

-چرا نه نداره…جواب مشخص….

 

لجوجانه گفتم:

 

-پس تا ابد ور دل خودتم…

 

 

دستشو جلو دهنش گرفت و باحالتی جاخورده گفت:

 

 

 

ا-عه عه عه !اونهمه خواستگارو رد کردی که یه کاره پاشی بیای وردل من بشینی و بگی رهامو میخوای!؟اونم کسی که هیچ کدوم از خانوادش پشتش نیستن دلیلش هم که الله اعلم!

 

 

با غرور گفتم:

 

 

-آره پدرش پشتش نیست ..داداشش هم کنارش نیست ولی میبینی که بدون وجود و کمک همونها چقدر پیشرفت کرده…اون خونه داره ماشین داره شرکت داره برو بیا داره…چه اهمیتی داره دوری و قهرش با پدرش!؟

 

چرخید و دوباره نگاهشو دوخت به تلویزیون و همزمان جواب داد:

 

-نیکو…فکرشو از سرت بنداز بیرون.منم راضی بشم داداشات و بابات نمیشن!

 

 

بلند شدم و رفتم کنارش نشستم.دستمو دورش حلقه کردم و با ماچ کردن گونه اش گفتم:

 

 

-اونی که حرف اول و آخرو میزنه تویی…تو! مامان جون.رهام خیلی عالیه…شناخته شده اس.بروبیا داره…پولداره…مهربون…بی نظیره…لااقل یه بار ببینش. اینم بدون که من جز رهام به هیچ بنی بشر دیگه ای فکر نمیکنم پس اگه نمیخوای بترشم لااقل یه بار ببینش!

 

 

کم کم نرم شد.من مادر خودمو خوب میشناختم.چیری که واسش اهمیت داشت این بود که دومادش اونقدر عالی باشه که بتونه پزش رو بده. که رهام واقعا همینطور بود.

یعنی اونی بود که مادر من انتظارش رو داشت.

نفس عمیقی کشید و گفت:

 

 

-بهت قول نمیدم…بزار ببینم چی میشه

 

 

خوشحال و شاد خندیدم و با ماچ کردن گونه اش گفتم:

 

 

-وای الهی من دورت بگردم…

 

 

منو به زور از خودش جدا کرد و گفت:

 

 

-خفه کردی منو دختر! نیگاش کن تورو خدا…عین شوهر ندیده هاس!مایوسم کردی

 

 

خندیدم و با بلند شدن از رو مبل گفتم:

 

 

-من برم به رهام خبر بدم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Nadiya Nj
Sic
1 سال قبل

بلاخره نمردیمو ی پارت گذاشتی 😂😂

والا چ عرض کنم از دستت نویسنده جون خط خطیم

Zahra Jad
1 سال قبل

پس بقیه اش کو

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x