رمان ماه تابانم پارت ۷۳

4
(29)

 

 

 

کلیدو تو در انداختم با کمترین سر صدا باز کردم

اروم بدون اینکه درو ببندم وارد شدم چشمم به پذیرایی افتاد که مری سمت آترین رفت و روی پاش نشست و روی گونش و محکم بوسید و خنده مستانه ای کرد

از شدت ناباوری کیفم روی زمین پرت شد که صورت جفتشون سمت من برگشت

آترین با دیدنم مری از پاش سریع بلند کرد و خودش بلند شد

آترین با تعجب و ترس و مری با خنده موذیانه بهم نگاه میکردن

از شوکی که بهم وارد شده بود نه میتونستم یه کلمه حرف بزنم نه حرکت کنم

آترین خواست طرفم قدم برداره که بدنم شروع به لرزیدن کرد

-تابان بخدا اونجور که فکــ..

شدت لرز بدنم انقدر بالا رفته بود که نه چیزی و شنیدم و نه چیزی فهمیدم فقط پرت شدنم روی زمین و بد سیاهی مطلق…

 

آترین

دم رستوران بودم که جیکوب زنگ زد

-الو

 

-سلام قربان رسیدید؟

 

-اره رسیدم فقط مشخصاتش و بده که بتونم پیداش کنم

 

-یه خانم جوان با ماکسی مشکی

 

-اوکی

گوشی قطع کردم و وارد رستوران شدم به اطراف نگاه کردم که ناگهان چشمم به مری افتاد که داشت شیک میخورد و دقیقا ماکسی مشکی تنش بود

با تعجب سمتش رفتم

-مری؟

 

سرشو بالا اورد و اونم با تعجب به من نگاه کرد

-اوه سلام آترین اینجا چیکار میکنی؟

 

-من برای بستن قرارداد اومد تو طرف حساب منی؟

 

خنده ناباوری کرد و گفت:

-او مای گاد چقدر خوب که خاننده ای که برام پیدا کردن تویی بشین چرا سرپایی

 

هنوز غرق در تعجب بودم روی صندلی نشستم تا بفهمم قضیه از چه قراره

-خب تعریف کن مری از کی تا حالا جز اسپانسرها شدی

 

با عشوه خندید و دستش و دو طرف شیکش گذاشت و خودش کشید سمتم

-راستش با اینکه عاشق پیانو هستم و با نواختنش عشق میکنم دوست داشتم راه دیگه ای هم برای زندگیم داشته باشم و چی بهتر از اینکه حامی خواننده ها باشم و برند فروشگاهم معروف کنم.

برای همین به جیمز گفتم برام خواننده معروفی پیدا کنه که خب..

 

دو دستشو سمتم گرفت و بهم اشاره کرد و ادامه داد:

-بهترینشون روبه روم نشسته

 

 

 

 

لبخندی به تعریفش زدم و تو فکر رفتم اینکه اگه تابان این قضیه رو بفهمه چقدر قراره حساس بشه یا بهم شک کنه

خیلی دوست داشتم از جام بلند شم بگم نمیشه این قرار داد و ببندیم ولی تو این شرایط که توش گیر افتادم برای کارام به شدت نیازمند اسپانسرم

 

با تکون دست های مری جلو صورتم از فکر خارج شدم

-هی آترین کجایی تو؟

 

-همینجام

خوب بیا اول غذا بخوریم بعد راجبش حرف میزنیم وای من خیلی گرسنمه

 

با اتمام حرفش با ناز منو رو از میز برداشت

همیشه حرکتاشو باعشوه و ناز انجام میداد تا خودش و تو دل همه جا کنه ولی برای من بعد تابان تو قلبم جای هیچکس نیست

-من شام خوردم

 

-عه آترین دلت میاد من تنها غذا بخورم میدونی که از گلوم پایین نمیره

 

بعد با لب و لوچه آویزون شده نگاهم کرد

-خیلی خب !

 

گارسون که اومد با ذوق سمتش برگشت گفت

-برای من پاستا آلفردو و نوشابه

 

سمت من برگشت و گفت:

-عزیزم تو چی میخوری؟

 

عصبی دستم و لایه موهام کشیدم و گفتم:

-سیب زمینی تنوری با آب

 

گارسون بعد از نوشتن از ما دور شد

-مری من برای خوندن قرار داد و بستنش به اینجا اومدم و من نمیدونستم طرف قرار دادم تویی

 

با نارحتی نگاهم کرد و گفت:

-و اگه میدونستی منم هرگز نمیومدی درسته؟

 

-مری امیدوارم درکم کنی بعد این همه سال به منی که تو رو فقط به عنوان دوستم میدیدم پیشنهاد دادی و من بهت گفتم نمیتونم چـ..

 

پرید وسط حرفمو گفت:

-چون عاشق اون دختر بچه شدی، چون بعد از حضور اون تو زندگیت دیگه منو ندیدی

 

-نه نه مری اینطور نیست من از اولم حسم بهت فقط دوستانه بود لطفا درکم کن

 

بین بغضش لبخند غمگینی زد من هیچ وقت نمیخواستم قلبشو بشکنم ولی خودش مجبورم کرد

-خیلی خب بگذریم بیا راجب قرار داد صبحت کنیم

 

منم از خدا خواسته سر تکون دادم و شروع کرد به حرف زدن

 

 

 

با اوردن غذامون برگه قرار دادو کنار گذاشت و قرار شد بعد غذا ادامه بده

پیامکی برای گوشیش اومد که به گوشیش نگاه کرد و گذاشت توی کیفش

مشغول خوردن شد ولی من انقدر سیر بودم که فقط با غذا بازی میکردم

-راستی آترین یادته اون روزایه اول و که اومده بودی تو اکیپمون

 

از به یاد اوردن خاطراتمون لبخندی زدم و سر تکون دادم که ادامه داد

-اوه پسر یادته برای اسکی رفته بودیم رو کوه؟

 

بعد بلند زد زیر خنده

-وای آترین هیچ وقت پخش شدنت روی زمین و فراموش نمیکنم

 

منم خندم گرفت یاد اون روز افتادم که برای اولین بار میخواستم اسکی سواری کنم و بلد نبودم

دوباره خندید که منم همراه باهاش خندیدم

-بادمجون زیر چشمت دقیقا یک ماه طول کشید تا از بین بره

 

-تمام تقصیر برایان بود اون به من برخورد کرد

 

میان خنده هاش گفت:

-یادمه انقدر به قیافت میخندید که نمیتونست کمکت کنه

 

-از اول عوضی بود

تا اخر غذاش مری از خاطرات گفت و خندیدیم بعدشم توضیحات و راجب قرار داد گفت و قرار شد من فکر کنم.

 

البته فکر کردن بهانه بود چون انقدر شرایطش خوب بود که اگه تابان مشکلی نداشت من صد درصد قبولش میکردم.

 

بعد از خدافظی از رستوران بیرون زدم تا به خونه برگردم . سوار ماشین شدم و روشنش کردم.

 

وارد خونه شدم که همه برق ها خاموش بود نگران تابان شدم و سریع سمت طبقه بالا رفتم.

وارد اتاقش شدم که روی تخت خوابیده بود

با لبخند سمتش رفتم و روی گونش و نوازش کردم

رنگ پریدگیش حتی با چشمایه بستشم معلوم بود خیلی نگرانش بودم ولی نمیدونستم چیکار کنم. روی پیشونیش و بوسیدم از اتاقش بیرون اومدم

بعد از عوض کردن لباسام روی تخت دراز کشیدم و به قرارداد فکر کردم

این قرارداد خیلی میتونه کمکم کنه فردا صبح باید با تابان صحبت کنم امیدوارم حسادت و لجبازی بچگانشو کنار بزاره تا من بتونم این قراردادو ببندم هرچند خودم حس خوبی دیگه نسبت به مری نداشتم ولی تو این موقع از سال پیدا کردن اسپانسر کار دشواریه.

به امید اینکه فردا تابان و راضی کنم چشمام و بستم تا کم کم به خواب رفتم.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ثنا
ثنا
1 سال قبل

خیلیی اشغال این مری ببخشید ولی حالم از ادم های دو بهم زنم بهم میخوره

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x