رمان ماه تابانم پارت ۷۷

3.9
(24)

 

 

 

محیط خونه برام بدون تابان نفسگیر شده بود فردا دانشگاه داره با اینکه گمان میکنم نره باز باید اونجا یه سر بزنم یا سرکارش

امیر اوه امیر تنها کسیه که میتونه تابان بهش پناه برده باشه با این فکر باز از خونه بیرون زدم تا خونشون راهی نبود ولی چون دل تو دلم نبود سوار ماشین شدم

 

دم خونشون پیاده شدم و زنگ فشردم

چند باری پشت سرهم زنگ و زدم که صدای خانمی اومد

-بله بفرمایید

 

-سلام با امیر کار دارم

 

-شما؟

 

-بهش بگید آترین میشناسه

 

-جناب، اقا نیستن

 

کلافه لای موهام دست کشیدم و سمت ماشین رفتم تا اونجا منتظرش بشینم

 

سرم و روی فرمون گذاشتم و به اتفاقات اخیر فکر میکردم کاش از بیمارستان ببرون نمیرفتم…کاش همون اول بیخیال قرار داد با مری میشدم تا این اتفاق نیفته…کاش کاش کاش

نمیدونم چقدر گذشت که با صدای بوق ماشینی سرم و بالا اوردم و به امیر نگاه کردم که با جدیت تمام از شیشه جلوی ماشینش بهم نگاه میکرد

 

از ماشین پیاده شدم و با قدمای بلند خودم و بهش رسوندم که شیشه ماشینش و پایین داد

-سلام آترین جان خیر باشه این موقع شب اینحا چیکار میکنی؟

 

-تابانو امروز ندیدی؟

 

ابرویی بالا انداخت:

-نه ندیدم حتی امروز سرکارم نیومد مشکلی پیش اومده؟

 

کم مونده بود از نگرانی و بی خبری گریه ام بگیره

-هنوز نیومده خونه

 

با تعجب نگاهم کرد

-تا این وقت شب؟؟

 

-امیر من دارم از نگرانی سکته میزنم اگه خبری ازش داری بهم بده

 

-نه داداش چه خبری اخه داشتم کا میگفتم دروغم چیه

 

به پنجره ماشینش تکیه دادم پشت سر هم نفس عمیق میکشیدم تا یکم اروم شم و بهتر فکر کنم

 

 

 

-میخوای باهم بریم دنبالش؟

 

سری به نشان نه تکون دادم

-اگه بهت زنگ زد یا خبری شد بهم اطلاع بده لطفا

 

-باشه باشه حتما توام همینطور

 

خواستم برم سمت ماشین که صدام کرد برگشتم و منتظر نگاهش کردم

-دعواتون شده؟

 

سری به نشانه تاسف تکون دادم و بدون جواب دادن بهش سوار ماشین شدم

بی هدف خیابونایه شهرو دور میزدم اهنگ غمگین گوش میدادم با دقت تک تک مغازه هارو که تک و توک باز بود نگاه میکردم،داخل پارک ها توی آلاچیق ها همه جا همه جا

ولی نبود نیست و من دیونه تر از قبل شده بودم

نبود تابان از یه طرف نگرانی از حالش از طرف دیگه داشت منو به جنون میکشوند

 

به ساعت نگاه کردم پنج و نیم صبح شده بود و من خواب به چشمم نیومده بود

کلافه ماشین و روشن کردم تا به خونه برگردم.

 

کلیدو تو در انداختم و وارد شدم

همونجا روی کاناپه دراز کشیدم که از خستگی زیاد به خواب رفتم

 

صبح با صدای زنگ گوشیم از خواب پریدم و باز به امید اینکه تابان باشه سمت گوشی پرواز کردم ولی با دیدن شماره جیکوب کلافه دستی روی صورتم کشیدم

تا خواستم جوابش و بدم قطع شد ده تماس از دست رفته از جیکوب و پونزده تماس از دست رفته از برایان

 

نکنه از تابان خبری داشتن که انقدر بهم زنگ زدن؟

 

تا خواستم شماره جیکوب بگیرم زنگ خونه به صدا در اومد انگار یکی دستشو گذاشته بود رو زنگ و بر نمیداشت

 

با گیجی تمام از جام بلند شدم و سمت ایفون رفتم

با دیدن چهره برایان کلیدو فشار دادم و در ورودی و باز کردم

 

منتظر موندم که با نفس نفس وارد خونه شد

با تعجب گفتم:

-چته برایان اول صبحی چرا اینطوری میکنی؟

 

برایان با خشم یقه لباسم و گرفت و سمت خودش کشوند

-این چه غلطی بود کردی تو آترین این چهههه غلطی بود

 

من که تازه از خواب پاشده بودم اصلا متوجه نبودم که برایان برای چی داره منو محاکمه میکنه دستشو از یقه لباسم ول دادم و روبهش توپیدم:

-چی داری میگی برایان اول صبحی بیا برو جان مادرت حوصله ندارم

 

 

-چی چیو حوصله ندارم آترین تو خری یا خودت و به خریت زدی؟تو نمیفهمی کل دنیا تو رو میشناسن کوچیک ترین رفتارت مثل بمب همه جا میپیچه بعد تو زدی تو گوش مریییی؟؟ اونم تو بیمارستان؟؟ جلو چشم هزار نفر که تو رو میشناسن

 

کلافه لایه موهام دست کشیدم حدس که چه عرض کنم مطمئن بودم خبر میپیچه ولی نه به این سرعت

 

-خبرش و کی گذاشته؟

 

-خبر؟؟؟ فیلمتو گذاشتن بدبخت اینستاگرام و سایتا پر شده از فیلم تو مری

 

از تعجب نزدیک بود شاخ در بیارم سریع سمت گوشیم رفتم و وارد اینستا شدم

 

با دیدن فیلمم تو اکسپلور روی مبل پخش شدم باورم نمیشد

-ای وای چیکار کنم برایان؟

 

-گند زدی پسر گند باید پاشی با مری برید جلو دوربین بگید که یه سوتفاهم بود و رفع شد و الان باهم دیگه اوکی هستید

 

از فکر به مری اخمام شدید تو هم دیگه رفت

-من حتی اگه شهرتمم از دست بدم کل زندگیمم از دست بدم با اون دختری از خود راضی دیگه همکلامم نمیشم

 

-آترین لج نکــ

 

با صدای زنگ خونه حرفش و قطع کرد و سمت ایفون رفت بعد از دیدن شخص پشت در کلیدو زد و در خونه رو هم باز کرد

-جیکوب داره میاد برات به قصد کشتت

 

در باشدت باز شد و جیکوب روبه برایان گفت

-این کله خر کو هان کجاست؟

 

-اینجام داد نزن

 

سمتم اومد تا به خودم بیام مشت محکمی به صورتم زد که پخش زمین شدم

برایان مچ دستش و گرفت و ازم دودش کرد

-تو مگه بی صاحابی که میای حاشیه میسازی برای خودت هان؟تو مگه فقط خودتو نون اب میدی که این بلارو سر کل تیم اوردی

با فیلمی که ازت پخش شده درسته تعداد فالورات زیاد شده ولی گند زدی اقا آترین گند زدی به تمام برنامه هامون دِ لامصب اگه نمیخواستی با مری قرارداد ببندی چرا زدی در گوشش هان؟ میخواستی بزنی چرا تو جمع زدی؟ چرا بــ

 

با فریادی که کشیدم صداش تو دهنش خفه شد

-بستهههههه

خودم کم بدبختی ندارم فاز نگیرید برا من.

شما چی میدونید هان؟

 

از جام بلند شدم و با دستای لرزون ادامه دادم

-عشقمم دلیل زندگیمم نیست…تابانم همخونم رفتهه بخاطر اون مری عوضی رفتهه…اون بی همه چیز نقشه کشید تا تابان و به من بدبین کنه بخاطر اون زنیکه عشقم راهی بیمارستان شد برای همین زدم در گوشش برای همین هیچ کدوم از چرت و پرتایی که میگید برام مهم نیست

 

لرزش بدنم شدید تر شد و من برای اولین بار جلو رفیقام شکستم

اره من، آترین راسل امروز بخاطر تابان له شدم

با زانو هام روی زمین فرود اومدم و شونه هام به لرزش در اومد

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x