رمان نیمه گمشده پارت 3

4.4
(13)

🍃 فلور 🍃

تو خواب بودم که با صدای زنگ گوشیم ، بیدار شدم …
دست چپمو روی تخت کشیدم تا گوشیمو بردارم ولی پیداش نکردم …
خمیازه ی بلندی کشیدم و به زحمت چشمامو وا کردم …
نگاهی به سمت راستم انداختم ، سارا غرق خواب بود …
گوشیمو از کنار بالشتم ور داشتم و به صفحش زل زدم … .
متعجب ابرویی بالا انداختم ، شماره ناشناس بود ! … .
به سختی روی تخت نشستم و نگاهمو به پنجره دوختم ، هنوز شب بود … .
اخم ریزی کردم و با گرفتن گوشی سمت گوشم ، تماس رو وصل کردم :

+ بله؟! …

صدای یه پسر تو گوشم پخش شد :

_ خوابیدی؟! … .

مزاحم بود ! … .
خمیازه ی بلندی کشیدم و همونطور که به صورت غرق خواب سارا خیره شده بودم ، خونسرد گفتم :

+ نه اینجا هوا روشنه ! … .

پسره متعجب و با بهت ، گفت :

_ عه ، مگه کجایی؟! … .

پوزخندی زدم و همونطور که کف سرمو میخاروندم ، با لحن بامزه ای گفتم :

+ ایتالیا ! … .

به ثانیه نکشید تماس قطع شد ! … .
گوشی رو پایین آوردم و خنده ی کوتاهی کردم …
بدبخت ترسید ! …
زمزمه وار ، با شیطنت لب زدم :

” تا تو باشی دیگه مزاحم نشی ! … . ”

گوشیو پرت کردم رو تخت و دوباره کنار سارا دراز کشیدم …
دستامو دورش حلقه کردم و سرمو تو موهاش فرو بردم ، نفس عمیقی کشیدم و عطر خوش موهاشو به ریه هام منتقل کردم … .
کم کم چشمام گرم شد و به خواب فرو رفتم … .

🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂

سر میز صبحونه بودیم و ساعت ۸ صبح بود …
داشتم صبحونمو میخوردم ، سارا هم کنارم بود و مشغول خوردن … .
همون موقع رها ، با اون ناز و افاده ی همیشش داخل اتاق شد …
خاله سحر لبخندی زد و همونطور که به صندلی خالی اشاره میکرد ، گفت :

_ به به رها خانوم ! …
بیا بشین صبحونتو بخور … .

لبخند با نازی زد و صندلی رو کشید بیرون …
روی صندلی نشست و به میز صبحونه چشم دوخت …
همونطور که داشتم یه لقمه نون پنیر واسه خودم میگرفتم ، زیر چشمی بهش خیره شدم …
صورتشو در هم کرد و گفت :

_ عع خاله ! … .

خاله با مهربونی گفت :

_ جانم … .

با ابروهایی در هم رفته و حالتی چندش آور گفت :

_ اینا چیه دیگه؟! …
شما توقع دارین من پنیر و گوجه بخورم؟! … .

خاله خنده ی کوتاهی کرد و گفت :

_ اینجا پرورشگاهه ، رستوران که نیس انواع صبحونه و غذا رو داشته باشه ! ‌… .

رها دلخور بشقاب پنیرشو هل داد وسط میز و دست به سینه ، گفت :

_ ولی من پنیر دوس ندارم ! … .

لیوان چایی شیرینمو سر کشیدم و همونطور که از رو صندلی بلند میشدم ، سرد لب زدم :

+ ناموسن تو که قیافت شبیه تراکنش ناموفق میمونه ، دیگه واسه ما خودتو نگیر ! … .

رها با چشمایی درشت شده داشت نگام میکرد …
خاله سحر اخم ریزی کرد و با تشر گفت :

_ عع ، فلور ! … .

بیخیال شونه ای بالا انداختم و دست به کمر گفتم :

+ مگه دروغ میگم خاله؟! …
همینطوره دیگه ! … .

خاله نفسشو حرصی بیرون فرستاد …
آروم چند بار به شونه ی سارا ضربه زدم و گفتم :

+ بلند شو بریم … .

لیوان شیرشو سر کشید و از رو صندلی بلند شد …
دست همو گرفتیم و با هم از اتاق بیرون زدیم … .

💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛

با نشیدن اسمم از زبون معلم ، زودی سرمو بلند کردم و گفتم :

+ بله خانوم؟! …

به تخته اشاره کرد و گفت :

_ بیا اینجا یه قطار بکش …

زبونی روی لبام کشید و با برداشتن ماژیک از تو جامدادیم ، پا شدم و به سمت تخته قدم برداشتم …
روبه روی تخته ایستادم و بعد یکم فکر کردن ، شروع کردم به کشیدن … .
کنار ایستادم و با غرور به رِیلی که کشیده بودم ، خیره شدم …
به خانوم معلم خیره شدم ، سرش تو دفترش بود …
نگاهمو به بچه ها دوختم ، سارا متعجب سری به نشونه ی
” این چیه؟! …”
تکون داد که لبخند پلیدی زدم …
همون لحظه بود که خانوم سرشو بلند کرد ، به تخته خیره شد …
متعجب گفت :

_ پس قطارش کو؟! … .

لبخند دندون نمایی زدم و گفتم :

+ دیر نگاه کردین خانوم ، رد شد ! … .

اخم غلیظی کرد ..‌.
صدای خنده ی بچه ها بلند شد …
خانوم کف دستشو محکم کوبوند رو میز و عصبی گفت :

_ فلور … من بهت گفتم قطار بکش ، تو ریلشو کشیدی واسه من!؟ … .

کف سرمو خاروندم و با چشمایی ریز شده ، گفتم :

+ آخه خانوم …

خانوم با عصبانیت غرید :

_ برو بیردن از کلاس ، زود باش … .

خسته پوفی کشیدم …
یکم درمونده بهش زل زدم و بعد برگشتم …
به طرف در پا تند کردم و از کلاس بیرون زدم …
دست به سینه به دیوار تکیه دادم …
چه بی جنبه ، ایش ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 13

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
53 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
Sni
2 سال قبل

اولین کامنت بهم مدال بدید سریییع

Sni
Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😎😎😎😎😎😎

اتنا واحدی
2 سال قبل

وای فلور اونجایی ک گفتی + دیر نگاه کردین خانوم ، رد شد ! … . خیلی باحال بود.
عالیه عالییییییییی.رها هم بچه های همین سایته؟

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

تو واقعیت هم عملش میکنید؟
مثلا تو کلاس…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چیکار کردی؟

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂😂ولی می ارزید دیگ…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

گور بابای نمره…
منم یبار ملخ بردم کلاس زنگ دینی بود معلم قرار بود بپرسه معلممون هم جوون..
بچه هار صدا کرد پای تخته همین ک میپرسید ملخو انداختم وسط کلاس درست رف رو کیفش نشست اونقدر جیغ جیغ کرد ملخ ترسید اومد طرف بچه من غش کرده بودم تو کلاس وله وله ای بپا بود ولی نفهمید کار من بوده وگرنه منو مشروط میکرد.

Darya
2 سال قبل

این پارت هم مثل همیشه عالی👌

n.b 1401
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🥺🥺ساراااا نمی بخشمت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

sannnaaa
sannnaaa
2 سال قبل

عررر
وای ناموصن چه جرعتی دارین
من یدونه فقط تو کلاس شیطونی میکردیم در حد جیغ جیغو اینا
ینی تمام مدرسه به مامانم تیکه مینداختن دختر خانم شیطون ما حالش چطوره
انگار رفته سر قبر ننش بندری عربی ترکیبی رقصیدم
ولکن اصلنننن جرص نخوریمممم😂😂😂
عالیییییی آقا بی نظیررر
اصلا محشر
خیلی باحال شده لنتیا 😂😂

sannaaa
sannaaa
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂😂😂😂😭😭💙💙
@فلور
قفلیم دوباره برگششتتتت 😂😂😂😂😭😭

Sannaaa
Sannaaa
پاسخ به  sannaaa
2 سال قبل

تا رشت بدو ببینم میتونی یا ن 🤣🤣🤣😂😂😭
ولی باشه بیخاطر گل روی تو 🌚💛🤣

Z Makari
2 سال قبل

خیلی عالی و زیبا❤
چقدر این فلور شبیه منه😐😂

Sannaaa
Sannaaa
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

موافقم باهات🤣👍🏻

sannaaa
sannaaa
پاسخ به  Zahra
2 سال قبل

کسی را که مثل هیچکس نیست…
سروده شده توسط سنا و سارا
برای حمایت از فلور
#فلور ـ متفاوت 😂😂👌🏼👌🏼

sannnaaa
sannnaaa
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

و سارایی ک از شدت ذوق عر میزند
این دیه سروده شده برا خودم به کسی نمیدم 😂😂😂
*و همانا خدا چرت و پرت گویان را نمیدوستد….

Zahra
Zahra
2 سال قبل

کاملا فهمیدم
ولی خب من یه بار در موتور خونه مدرسه رو باز کردم رفتم تو بعد…
خب همه چیم اونجا بود کارتن، لوله کشی گاز اب همه منبعشون اونجا بود بعد..
امم یه فندک از تو خونه برداشته بودم رفتم تو کارتنارو اتیش زدم😐😐
خداروشکر زود فهمیدن وگرنه مدرسه رو هوا بود😐 از مدیرمون بدجوری حرصیی بودم.
یه دفعه هم معلم سال پنجمم ضایعم کرد تو کلاس بعد ازش خیلی عصبانی بودم رفتم زندگی نامشو در اوردم فهمیدم خانم سال اولشه داره تدریس میکنه قبلش ارایشگر بوده رفتم همه مامانارو اتیشی کردم اومدن اعتراض اخراجش کردن بعد واسه اموزش مجازی تو اسفند به بعد و اینا یه معلم دیگه اومد💔😐

آیدا
آیدا
2 سال قبل

ممنون نویسنده ولی دقت کن،داخل این داستان داری از یه پرورشگاه با بهترین تجهیزات نه،خیالیه،بچه های پروش
اه یه راست از مدرسه میرن یتیم خونه،گوشی تا سن هیجده سالگی بهشون نمیدن،یه خاله ی مهربون که براشون غذا لقمه میگیره این همه ادم و بچه داخل پرورشگاه هستن فقط این دو نفر،این طوری باید برای همشون لقمه بگیره این خاله مهربون،بعد بچم با تاپ و شبوارک صورتی !!!اخه پروشگام این امکاناتو داره،من مطمعنم امریکاشون هم از این دنگ و فنگا نداره

sannaaa
sannaaa
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

عزیزم
خودت داری میگی داستان😂💔🔪
زندگی واقعی نیست😀👌🏼

sannaaa
sannaaa
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

والا به خدا 😂😂

اتنا واحدی
پاسخ به  آیدا
2 سال قبل

عزیزم اینجا ایرانه و مجهز تر از امریکا. ایران پیشرفت کرده شما هنوز نمیدونید؟!
چون پرورشگاه دیگ خونشونه باید راحت باشند دیگ…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چاکریم…

Sni
Sni
پاسخ به 
2 سال قبل

اتنای حق گو😂😎💔

Zahra
Zahra
2 سال قبل

آیدا جون تموم شد؟ خعلی تاثیر گذار بود،کیف کردیم.
ولی ببین اسمش روشه رمان ینی خیالی هست زاده ذهن نویسنده(بعضی ها هم بر اساس واقعیت) شماهم اگه مشکل داری میتونی اصن از سایت بزنی بیرون نخونی.

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

کامنت اخر😁

اتنا واحدی
2 سال قبل

طفلکی ایدا فک نکنم دیگ پیداش بشه😂😂😂😂😂😂
فلور و سارا ببینید چقدر طرفدار دارید…

اتنا واحدی
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

الان میزاری؟

*ترشی سیر *
2 سال قبل

ججججیییبیغغغغغغ سارا ینی منم تو رمان هستم 😮😁😁😁😀😀😀😀😀

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود مثل همیشه❤❤❤🌹🌹🌹🌹🌹🌺

53
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x