🍃 فلور 🍃
تو خواب بودم که با صدای زنگ گوشیم ، بیدار شدم …
دست چپمو روی تخت کشیدم تا گوشیمو بردارم ولی پیداش نکردم …
خمیازه ی بلندی کشیدم و به زحمت چشمامو وا کردم …
نگاهی به سمت راستم انداختم ، سارا غرق خواب بود …
گوشیمو از کنار بالشتم ور داشتم و به صفحش زل زدم … .
متعجب ابرویی بالا انداختم ، شماره ناشناس بود ! … .
به سختی روی تخت نشستم و نگاهمو به پنجره دوختم ، هنوز شب بود … .
اخم ریزی کردم و با گرفتن گوشی سمت گوشم ، تماس رو وصل کردم :
+ بله؟! …
صدای یه پسر تو گوشم پخش شد :
_ خوابیدی؟! … .
مزاحم بود ! … .
خمیازه ی بلندی کشیدم و همونطور که به صورت غرق خواب سارا خیره شده بودم ، خونسرد گفتم :
+ نه اینجا هوا روشنه ! … .
پسره متعجب و با بهت ، گفت :
_ عه ، مگه کجایی؟! … .
پوزخندی زدم و همونطور که کف سرمو میخاروندم ، با لحن بامزه ای گفتم :
+ ایتالیا ! … .
به ثانیه نکشید تماس قطع شد ! … .
گوشی رو پایین آوردم و خنده ی کوتاهی کردم …
بدبخت ترسید ! …
زمزمه وار ، با شیطنت لب زدم :
” تا تو باشی دیگه مزاحم نشی ! … . ”
گوشیو پرت کردم رو تخت و دوباره کنار سارا دراز کشیدم …
دستامو دورش حلقه کردم و سرمو تو موهاش فرو بردم ، نفس عمیقی کشیدم و عطر خوش موهاشو به ریه هام منتقل کردم … .
کم کم چشمام گرم شد و به خواب فرو رفتم … .
🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂🐇🍂
سر میز صبحونه بودیم و ساعت ۸ صبح بود …
داشتم صبحونمو میخوردم ، سارا هم کنارم بود و مشغول خوردن … .
همون موقع رها ، با اون ناز و افاده ی همیشش داخل اتاق شد …
خاله سحر لبخندی زد و همونطور که به صندلی خالی اشاره میکرد ، گفت :
_ به به رها خانوم ! …
بیا بشین صبحونتو بخور … .
لبخند با نازی زد و صندلی رو کشید بیرون …
روی صندلی نشست و به میز صبحونه چشم دوخت …
همونطور که داشتم یه لقمه نون پنیر واسه خودم میگرفتم ، زیر چشمی بهش خیره شدم …
صورتشو در هم کرد و گفت :
_ عع خاله ! … .
خاله با مهربونی گفت :
_ جانم … .
با ابروهایی در هم رفته و حالتی چندش آور گفت :
_ اینا چیه دیگه؟! …
شما توقع دارین من پنیر و گوجه بخورم؟! … .
خاله خنده ی کوتاهی کرد و گفت :
_ اینجا پرورشگاهه ، رستوران که نیس انواع صبحونه و غذا رو داشته باشه ! … .
رها دلخور بشقاب پنیرشو هل داد وسط میز و دست به سینه ، گفت :
_ ولی من پنیر دوس ندارم ! … .
لیوان چایی شیرینمو سر کشیدم و همونطور که از رو صندلی بلند میشدم ، سرد لب زدم :
+ ناموسن تو که قیافت شبیه تراکنش ناموفق میمونه ، دیگه واسه ما خودتو نگیر ! … .
رها با چشمایی درشت شده داشت نگام میکرد …
خاله سحر اخم ریزی کرد و با تشر گفت :
_ عع ، فلور ! … .
بیخیال شونه ای بالا انداختم و دست به کمر گفتم :
+ مگه دروغ میگم خاله؟! …
همینطوره دیگه ! … .
خاله نفسشو حرصی بیرون فرستاد …
آروم چند بار به شونه ی سارا ضربه زدم و گفتم :
+ بلند شو بریم … .
لیوان شیرشو سر کشید و از رو صندلی بلند شد …
دست همو گرفتیم و با هم از اتاق بیرون زدیم … .
💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛🐿💛
با نشیدن اسمم از زبون معلم ، زودی سرمو بلند کردم و گفتم :
+ بله خانوم؟! …
به تخته اشاره کرد و گفت :
_ بیا اینجا یه قطار بکش …
زبونی روی لبام کشید و با برداشتن ماژیک از تو جامدادیم ، پا شدم و به سمت تخته قدم برداشتم …
روبه روی تخته ایستادم و بعد یکم فکر کردن ، شروع کردم به کشیدن … .
کنار ایستادم و با غرور به رِیلی که کشیده بودم ، خیره شدم …
به خانوم معلم خیره شدم ، سرش تو دفترش بود …
نگاهمو به بچه ها دوختم ، سارا متعجب سری به نشونه ی
” این چیه؟! …”
تکون داد که لبخند پلیدی زدم …
همون لحظه بود که خانوم سرشو بلند کرد ، به تخته خیره شد …
متعجب گفت :
_ پس قطارش کو؟! … .
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم :
+ دیر نگاه کردین خانوم ، رد شد ! … .
اخم غلیظی کرد ...
صدای خنده ی بچه ها بلند شد …
خانوم کف دستشو محکم کوبوند رو میز و عصبی گفت :
_ فلور … من بهت گفتم قطار بکش ، تو ریلشو کشیدی واسه من!؟ … .
کف سرمو خاروندم و با چشمایی ریز شده ، گفتم :
+ آخه خانوم …
خانوم با عصبانیت غرید :
_ برو بیردن از کلاس ، زود باش … .
خسته پوفی کشیدم …
یکم درمونده بهش زل زدم و بعد برگشتم …
به طرف در پا تند کردم و از کلاس بیرون زدم …
دست به سینه به دیوار تکیه دادم …
چه بی جنبه ، ایش ! … .
اولین کامنت بهم مدال بدید سریییع
😂😂😂بیا 🥇🥇🥇
😎😎😎😎😎😎
وای فلور اونجایی ک گفتی + دیر نگاه کردین خانوم ، رد شد ! … . خیلی باحال بود.
عالیه عالییییییییی.رها هم بچه های همین سایته؟
😂😂😂😂ایده ی من بود دیگه ، خواص زیاد جوک خوندنه 😌😂
اره ، رها …😉😂🐇
تو واقعیت هم عملش میکنید؟
مثلا تو کلاس…
😂😂😂عرررر ، یه بار آرح ..
زنگ علوم بود 😂😂😂هیچوق یادم نمیرح !
چیکار کردی؟
😂😂😂😂دقیقن همینطور که تو رمان آوردم …
نمره ی مستمر علومم ، اون سال شد ۱۲ 😂😂😂
کثافت معلمه ، ۸ نمره بابتش کم کرد!!
عرررر 😂😂😂😂به خندش آره می ارزید ولی خب ۸ نمره چیز کمی نیستاااا ….
۸ نمره اومدم پایین 🤧😂😂
😂😂😂😂ولی می ارزید دیگ…
گور بابای نمره…
منم یبار ملخ بردم کلاس زنگ دینی بود معلم قرار بود بپرسه معلممون هم جوون..
بچه هار صدا کرد پای تخته همین ک میپرسید ملخو انداختم وسط کلاس درست رف رو کیفش نشست اونقدر جیغ جیغ کرد ملخ ترسید اومد طرف بچه من غش کرده بودم تو کلاس وله وله ای بپا بود ولی نفهمید کار من بوده وگرنه منو مشروط میکرد.
😂😂😂عرررر دهنت سرویس
این پارت هم مثل همیشه عالی👌
بوووس بت دریا جونم😄🍂
ما اینیم دیگ آجی😎😂🍂
😂😂عررررر،خب خره، رها دختر بَده و لوسه ی داستانه 😂😂😂💛
🥺🥺ساراااا نمی بخشمت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
عررر
وای ناموصن چه جرعتی دارین
من یدونه فقط تو کلاس شیطونی میکردیم در حد جیغ جیغو اینا
ینی تمام مدرسه به مامانم تیکه مینداختن دختر خانم شیطون ما حالش چطوره
انگار رفته سر قبر ننش بندری عربی ترکیبی رقصیدم
ولکن اصلنننن جرص نخوریمممم😂😂😂
عالیییییی آقا بی نظیررر
اصلا محشر
خیلی باحال شده لنتیا 😂😂
😂😂😂چاکر شمااا
😂😂😂😂😭😭💙💙
@فلور
قفلیم دوباره برگششتتتت 😂😂😂😂😭😭
😂😂😂💔
تا رشت بدو ببینم میتونی یا ن 🤣🤣🤣😂😂😭
ولی باشه بیخاطر گل روی تو 🌚💛🤣
عرررر😂😂😂😂😂😂😂💔
خیلی عالی و زیبا❤
چقدر این فلور شبیه منه😐😂
بوس بت 😘💜
نوووچ ، فلور شبیه خودشح😂💔
گرفتی چی میگم؟!😂😂😂🍂🐇
موافقم باهات🤣👍🏻
😂😂کاملننن بات موافقم عشخم 😂💜
کسی را که مثل هیچکس نیست…
سروده شده توسط سنا و سارا
برای حمایت از فلور
#فلور ـ متفاوت 😂😂👌🏼👌🏼
😂😂😂😂عررررررررر
و سارایی ک از شدت ذوق عر میزند
این دیه سروده شده برا خودم به کسی نمیدم 😂😂😂
*و همانا خدا چرت و پرت گویان را نمیدوستد….
😂😂😂بمیر خدایی
کاملا فهمیدم
ولی خب من یه بار در موتور خونه مدرسه رو باز کردم رفتم تو بعد…
خب همه چیم اونجا بود کارتن، لوله کشی گاز اب همه منبعشون اونجا بود بعد..
امم یه فندک از تو خونه برداشته بودم رفتم تو کارتنارو اتیش زدم😐😐
خداروشکر زود فهمیدن وگرنه مدرسه رو هوا بود😐 از مدیرمون بدجوری حرصیی بودم.
یه دفعه هم معلم سال پنجمم ضایعم کرد تو کلاس بعد ازش خیلی عصبانی بودم رفتم زندگی نامشو در اوردم فهمیدم خانم سال اولشه داره تدریس میکنه قبلش ارایشگر بوده رفتم همه مامانارو اتیشی کردم اومدن اعتراض اخراجش کردن بعد واسه اموزش مجازی تو اسفند به بعد و اینا یه معلم دیگه اومد💔😐
😂😂😂عررررر ، ع دست ط زری! …
ممنون نویسنده ولی دقت کن،داخل این داستان داری از یه پرورشگاه با بهترین تجهیزات نه،خیالیه،بچه های پروش
اه یه راست از مدرسه میرن یتیم خونه،گوشی تا سن هیجده سالگی بهشون نمیدن،یه خاله ی مهربون که براشون غذا لقمه میگیره این همه ادم و بچه داخل پرورشگاه هستن فقط این دو نفر،این طوری باید برای همشون لقمه بگیره این خاله مهربون،بعد بچم با تاپ و شبوارک صورتی !!!اخه پروشگام این امکاناتو داره،من مطمعنم امریکاشون هم از این دنگ و فنگا نداره
😂😂😂شما به بزرگیه خودتون قبول کنید دیگه!
عزیزم
خودت داری میگی داستان😂💔🔪
زندگی واقعی نیست😀👌🏼
اوووف ، جوابت منو کُشت!😂💔
والا به خدا 😂😂
عزیزم اینجا ایرانه و مجهز تر از امریکا. ایران پیشرفت کرده شما هنوز نمیدونید؟!
چون پرورشگاه دیگ خونشونه باید راحت باشند دیگ…
😂😂😂😂دمتون گرم با این جوابای باحالتون😂💜
چاکریم…
اتنای حق گو😂😎💔
آیدا جون تموم شد؟ خعلی تاثیر گذار بود،کیف کردیم.
ولی ببین اسمش روشه رمان ینی خیالی هست زاده ذهن نویسنده(بعضی ها هم بر اساس واقعیت) شماهم اگه مشکل داری میتونی اصن از سایت بزنی بیرون نخونی.
😂😂😂جرررررم
کامنت اخر😁
طفلکی ایدا فک نکنم دیگ پیداش بشه😂😂😂😂😂😂
فلور و سارا ببینید چقدر طرفدار دارید…
😂😂😂اره دیگه ، ما اینیم 😎😂
مرس ع همتون 😂💜
بریم واسه پارت بعد …:)
الان میزاری؟
ارح گذاشتم 😛😂
ججججیییبیغغغغغغ سارا ینی منم تو رمان هستم 😮😁😁😁😀😀😀😀😀
ار فدات شم😂🤙🏿💥
عالی بود مثل همیشه❤❤❤🌹🌹🌹🌹🌹🌺