رمان پسر بد پارت 9

4.7
(29)

بوسه ای روی لبام نشوند و گفت :

_ جونم؟! … .

با بغض لب زدم :

+ تو رو خدا بگو همه ی اینا خوابه …
بگو ویلیام ! … .

پوزخندی زد و همونطور که دستاشو روی پهلوهام ، بالا و پایین میکرد ، گفت :

_ خیلی دوست داری خواب باشه؟! … .

از بغلش پریدم پایین ، یقشو گرفتم توی مشتام و با خشم گفتم :

+ ویلیام با من شوخی نکن ! … .

اخم ریزی کرد ، یقشو از مشتام بیرون کشید و گفت :

_ شوخی نیس آوین …
همه چی واقعیه ! … .

بغضم شکست و اشکام از روی گونه هام سر خوردن پایین …
با مشتام به سینش ضربه زدم و گفتم :

+ چرا؟! …
چرا یه همچین غلطی کردی؟! …
هااااا؟! … .

ابرویی بالا انداخت و ساکت بهم زل زد که با گریه ادامه دادم :

+ همین الان میای منو بر میگردونی ایران …
من میخوام برم پیش مامان و بابام …

اخم غلیظی کرد ؛ دستای مشت شدمو گرفت تو دستای گرمش و از لای دندونای چفت شدش ، غرید :

_ به درخواست تو نیاوردمت اینجا ، که به درخواستت بَرت گردونم ! … .

با بغض لب زدم :

+ من میخوام برگردم ایران ! …
باید منو برگردونی ، میفهمی؟! …

دستامو ول کرد و با پوزخند ، سرد لب زد :

_ حرفای تو واسم هیچ اهمیتی نداره آوین ! … .
پس تو هم دست از این کصشر گفتن بردار و اعصاب نداشته ی منو به وجد نیار ! … .

با گریه لب زدم :

+ ویلیام ! …
تو رو جون هرکی دوست داری ، منو برگردون ایران …
من طاقت دوری از خانوادمو ندارم ! … .

با تلخی گفت :

_ خانواده؟! …
خانواده ای که مجبور به ازدواج با اون عوضی کرده بودنت؟! …
اسم اونا رو میشه گذاشت خانواده؟! …

بینیمو بالا کشیدم و به دروغ ، گفتم :

+ زوری نبوده …
من … من خودم کارن رو دوست داشتم که خواستم باهاش باشم ! … .

خنده ی تلخی کرد و سرشو چند بار به مسخرگی به طرفین تکون داد …
همونطور که گوشه ی لبشو می خاروند ، سرد و تلخ گفت :

_ تو دوستش داشتی؟! …

به سختی سری به نشونه ی آره تکون دادم که جدی گفت :

_ بهم دروغ نگو آوین …
خودت خیلی خوب میدونی از دروغ به شدت متنفرم …
نه اهل دروغم و نه از دروغ خوشم میاد ! … .

مکثی کرد ، سرشو نزدیک آورد و خیره به چشمام ادامه داد :

_ تو نه تنها دوستش نداری ، بلکه به شدت ازش متنفری ! … .
از همون بچگی همینطور بود …
همیشه از کنار اون بودن ترس داشتی و سعی میکردی کنار من باشی تا اون ! … .
پس لطفا سعی نکن به من دروغ بگی ، آوین ! … .

زدم زیر گریه که عصبی داد زد :

_ دِ لعنتی ، بد کردم نجاتت دادم از دستشون …
میخواستن به زور عقد اون آشغال کننت ! …
بد کردم فراریت دادم؟! …
هاااا؟! … .

دستامو گذاشتم رو چشمام و با گریه لب زدم :

+ اصلا تو درست میگی ولی …
ولی ویلیام ، این … این راهش نیس …
فرار راهش نیس ! …
من مطمعنم اگه زودتر برنگردیم ، مامانم سکته میکنه ! …
توروخدا ویلیام ، ازت خواهش میکنم ! … .

یکم ساکت و با نگاه تاسف بارش بهم زل زد و در آخر ، بی رحمانه لب زد :

_ تو مثه اینکه حرف تو کلَت فرو نمیره …
ببین آوین ، من وقت جر و بحث با تو یکی رو ندارم دیگه …
پس لطفا تا همینجا بس کن و ادامه نده …

لب باز کردم تا حرفی بزنم که با تحکم ادامه داد :

_ تو تا اخر عمرت همینجا کنار خودم میمونی …
اون آدما ، لیاقتتو نداشتن …
باید طعم تلخ دوری رو بچشن و متوجه اشتباهشون بشن …

لبامو رو هم فشردم که برگشت و به طرف در پا تند کرد ؛ آخری قبل از بیرون زدن از اتاق ، لب زد :

_ سعی کن با این شرایط کنار بیای آوین …
چون در هر صورت تو مجبور به بودن ، در کنار منی ! … .

اینو گفت و رفت …
و منو با فضای نفس گیر اتاق تنها گذاشت …
نباید اینطور میشد ! …
قرار نبود اینطور پیش بره …
من باید راضیش کنم برَم گردونه …
یا هم فرار کنم از دستش …
نباید همینطور دست رو دست بزارم ‌…
درسته دوستش داشتم ؛ درسته قلبم از اینکه حالا دیگه مجبور به ازدواج با اون کارن عوضی نبودم ، خیلی شاد بود …
ولی … ولی در هر صورت این راهش نبود …
من ، من باید برگردم ایران …
قبل از اینکه بلایی سر مامان و بابام نیاد و سکته ای ، چیزی نکنن ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان ارتیاب

    خلاصه : تافته‌‌ ادیب دانشجوی پزشکیست که به تهمت نامزدش از خانواده طرد شده و مجبور به جدایی می‌شود. اتفاقاتی باعث می…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
20 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
2 سال قبل

+++من بودم ماچش میکردم و میگفتم مرسی بای😐

Sna
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

منطقی نگاه کن
الان اوین یا ساده است یا کصخله😂

Yeganeh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

درسته دزدیدش ولی بالاخره کسی که عاشقش بود نجاتش داده چرا همچین میکنه این دختر ؟؟!!

Mahsa
2 سال قبل

وایی خوش به حالش کسی که دوسش داره دزدیده مارو اگه می دزدیدنم یه گوشه انباری پرت می کردن😂😅

Helya
2 سال قبل

🥲حق داشتا
ویلیام بیژعور اما سسکی
عرررر منم ی ویلیام میخوام ک اسمش کالان مکوین باشه😂😂

Yeganeh
2 سال قبل

😐😐😑😑😑
الان اصن فاز این آوین معلومه ؟؟!!
خیلی اسکول شده ها…..

2 سال قبل

خب طبیعیه یکی بدزدتت اینجوری کنی
ولی من اگه جای اوین بودم نمی ذاشتم به این مرحله برسه همون اول میزدم تو دهنه همه لهشون میکردم که دیگه جرات دخالت تو زندگی من و نداشته باشم اوین بهتره الان به خانوادش زنگ بزنه که از نگرانی دربیان ولی نگه کجاست و با کیه و بگه چون داشتین مجبورم میکردین از پیشتون رفتم

. 𝑩𝒍𝒂𝒄𝒌 𝑺𝒘𝒂𝒏 .
2 سال قبل

Woow اوکی اوکی این باحاله=)

لیدی غم
2 سال قبل

هعی اوین اسکول مشنگ! اگه ویلیام منو می زدید می ورد پاریس دست بوسش هم بودم من عاشق پاریسم خب بدون هیچ هزینه ایی تو پاریس زندگی میکردم هم از شر غر های مامان بابا خلاص میشدم

دسته‌ها

20
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x