به نام خالق نام ها
به نام خالق سبز بهاران… خداوند طراوت و جوی باران
به نام خداوند نون و قلم… خداوند ازادی و عشق و غم
به نام خداوند سبز و سپید… خداوند سال و خداوند عید
به نام خدایی ک خاک افرید… کز ان خاک انسان پاک افرید
سر اغاز گفتار نام خداست… که رحمتگر و مهربان و زیباست
پس به نام خداوند شعر و غزل… کلامش نشیند به دل تا ازل
🌜🌛
بهمن 1401
تهمینه: یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود یه دختر کوچولوی ناز نازی بود که اسمش ستاره بود ستاره کوچولوعه قصه ی ما نه خواهری داشت نه برادری هیچ دوستی هم نداشت که باهاش بازی کنه خلاصه ستاره کوچولو خیلی غصه دار بود شبا پشت پنجره اتاقش به اسمون خیره میشد به ماه و ستاره ها نگاه میکرد گاهی ستاره ها رو میشمرد که یه شب یه ستاره از اسمون افتاد تو باغچه ستاره کوچولو که ترسیده بود این پا و اون پا کرد و بلاخره تصمیم گرفت بره پیش ستاره
مهدا: خاله ستاره کوچولو ستاره رو برداشت برای خودش؟؟
تهمینه: اولش ارهوقتی ستاره رو دید دید که ستاره داره گریه میکنه رفت کنارش نشست اشکاشو پاک کرد و گفت: گریه نکن، نترس، من پیشتم، مراقبتم ستاره هم تصمیم گرفت با ستاره کوچولو دوست بشهههه
مهدا: بعدش چیشد
تهمینه: ستاره کوچولو که با ستاره ی پر نور دوست شده بودن هر روز با هم بازی میکردن شبا برا هم قصه میگفتن و میخوابیدن تا اینکه یه روز ستاره ی پر نور مریض شد روز به روز نور ستاره کمتر میشد ستاره کوچولو غصه دار شد برا همیندستاره ی پرنور و که حالا نور نداشت و برد دکتر
مهدا:دکتر چی گفت
تهمینه: دکتر گفت ستاره ی پر نور مریض شده باید بره تو اسمون پیش ماه و سیاره ها بره پیش بقیه ی دوستاش، ستاره پر نور دلش برای مامان باباش تنگ شده
ستاره کوچولو ناراحت شد و اخم کرد و گفت نمیزارم ستاره ی پر نور بره تو اسمون اون دوست منه
اما شب که شد و بقیه ی ستاره هارو دید، دید پر نورن، شادن و میخندن پس تصمیم گرفت ستاره ی پر نور و بفرسته به اسمون
ستاره ی پر نور و از جاش بلند کرد و بهش گفت: دوست خوبم دلم برات تنگ میشه اما برو پیش دوستات برو تو کهکشان و فضا تا حالت خوب بشه
ستاره رو برد اب پنجره و با دو دست به سمت اسمون گرفت ستاره ی پر نور لپ ستاره کوچولو و بوس کرد و گفت: از این به بعد من ستاره ی تو تو اسمونم هر وقت هر ارزویی داشتی به من نگاه کن منم برات براورده اش میکنم
ستاره کوچولو خوشحال شد ستاره ی پر نور هم رقت بغل ماه نشست
شب بعد ستاره کوچولو که باز تنها شده بود پشت پنجره نشست و به اسمون خیره شد که یهو تو اسمون یه ستاره چشمک زد فهمید ستاره ی اونه زود چشاش و بست و ارزو کرد یه خواهر کوچولو داشته باشه
قصه ی ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید
مهدا: ارزویِ ستاره کوچولووو براورده شد خالهههه؟
تهمینه: بله دیگه ستاره ی پر نور قول داده بود
مهدا: منممم اِ یه ستاره ییی پر نور میخاممم داشته باشمم
پتو رو تا گردن رو تنش انداختم و گفتم: باشه الان بخواب بعد برات یه ستاره تو اسمون انتخاب میکنیم
مهدا: چرا الان نه؟؟
تهمینه: چون بعدا ستاره خای پر نور تری تو اسمونن پس الان بخواب
از جام بلند شدم و لامپ و خاموش کردم
تهمینه: شبت بخیر مهدا گلی
از اتاقش اومدم بیرون
مهنا: خوابید!؟
تهمینه: براش قصه گفتم قرار شد بخوابه
مهنا: مرسی تهمینه جون
لبخندی زدم و فنجون چای و تو دستم گرفتم لب پنجره ایستادم جرعه ای چای و مزه کردم اسمون تیره ی تیره بود دریغ از یه ستاره آه از نهادم بلند شد
تیرداد: خوب دیگه ما رفع زحمت کنیم من فردا باید برم شرکت تهمینه ام کلاس داره
فنجون و روی میز گزاشتم و گفتم: تیرداد درست میگه
پالتوم و از روی مبل برداشتم رو به مهنا لبخند زدم و گفتم: ببخش زحمتت انداختیم
مهنا: نه بابا چه حرفیه اتفاقا خوشحال شدم بازم از این کارا بکن و سری. به ما بزن
تهمینه: انشاا.. دفعه ی دیگه شما بیاید سمت ما
مهنا:عزیزمم، بیزحمت نمیزاریم
به تیرداد نگاه کردم حرفاش با داوود تمومی نداشت نمیدونم یه پروژه ساختمونی که اینقدر بحث نداشت
تیرداد: پس خودت با مهندس قیصری صحبت کن
داوود: خیالت راحت اون با من
بازوی تیرداد و گرفتم و گفتم: داوود ول کن داداشمووو
و تیردادو به سمتدر کشیدم
داوود تک خنده ای زد و گفت: داداش تو مارو گرفته ول نمیکنه
بلاخره با کلی تعارف تیکه پاره کردن خداحافظی کردیم و راهیه خونه شدیم توی ماشین کلی سر تیرداد غر زدم ک چرا اینقدر لفتش میده و اونم از پروژهی بزرگی ک با داوود شریک شده بود گفت و از اونجایی که من هیچ سر در نمیاوردم از حرفاش حرف تو کتم نمیرفت
🌸نظرتون در مورد پارت یک چیه؟
🌸حمایت فراموش نشه 🥰
تهمینه جان رمانت فصل اول که عالی بود امیدوارم که فصل دوم هم عالی باشه🥰 منتها با پارت گذاری دقیق و خوب و مثل فصل قبلی نشه تو این یه پارت که اتفاقی نیوافتادو فقط یه قصه گفتی عزیزم نمیتونه ادم نظری بده😁❤راستی شما که گفته بودی این رمان بر اسای واقعیته، جلد دوم هم بر اساس واقعیته؟؟ و شما واقعا با محمد ازدواج کردی؟؟
در کل فوق العاده ای …ادامه بده ❤🩷
سلام عزیزم
خیلی ممنونم از شما انشالله که برای فصل دوم روزی یه پارت خواهم گزاشت و اینکه اگر نقدی دارید بفرمایید
و در مورد محمد نه عزیزم محمد دستش از این دنیا کوتاهه
جلد دوم هم بر اساس تخیل خودمه ❤
شما به من لطف دارید ممنونم🥰 انشالله که بتونم رمان خوبی بهتون اراعه بدم