رمان زنجیر وزر پارت ۲۰۱

4.6
(22)

 

این کارو نکن افرام. منو از خودم متنفر نکن! یه کار نکن حس کنم که دیشب به زور بهت دست زدم!

 

-اروند…

 

-این رفتارهای افراطی چیه خانومم؟ چرا باید از یه حرف من به این حال و روز بیفتی؟ مردم خیلی ریلکس و بدون اینکه حتی یک بار طرفو دیده باشن برای چکاب به پزشکاشون مراجعه می‌کنن و این خیلی چیزه عادییه. تو چرا اِنقدر از من فراری دردونه؟ این ترس تو چشمات چیه که داری نشونم میدی؟ هیچ می‌فهمی با ترسیدنت از من و لمس من، چه بلایی سرم میاری؟!

 

 

خجالت‌زده از رفتارم نگاهم را در اتاق چرخاندم.

 

به نرمی چانه‌ام را گرفت و مجبورم کرد نگاهش کنم.

 

صورت به صورت… رخ به رخ!

 

 

آرام شروع به نوازش پهلوهایم کرد و در نگاهش هیچ چیز جز عشق دیده نمی‌شد. حتی خبری از آن هوس و شور دیشب هم نبود.

تنها عشق بود و عشق…!

 

 

آنقدر عشق نگاهش زیاد بود که شرمنده لب گزیدم و دوباره نگاه دزدیم.

 

 

موهای افتاده روی صورتم را کنار زد و بناگوشم را به نرمی نوازش کرد.

 

 

-دیشب حتی اگر برای یه لحظه هم حس می‌کردم که نمی‌خوای عقب می‌کشیدم و با وجود تمامه خجالتی بودنات نمی‌تونم بهت حق بدم که فردا صبحش اینجوری رفتار کنی! هر چیزی حدی داره افرا درسته خیلی از دخترا تو همچین موقعیتی خجالت می‌کشن اما گریه کردن و صدا بلند کردن عکس‌العمل عادی نیست خانومم! مگر اینکه… مگر اینکه من اِنقدر غرق خوشگلی‌هات شده باشم که متوجه نخواستنت نشدم و یه جورایی اجباراً بهت… یعنی بر خلاف خواسته‌ت…

 

 

چنان غم شدیدی در صدایش بود که نتوانستم بیشتر از این تحمل کنم و تند سر تکان دادم.

 

 

-همچین… همچین چیزی نیست اروند اصلاً همچین چیزی نیست!

 

-پس چرا اینطوری می‌کنی افرا؟ چرا ازم فرار می‌کنی؟!

 

 

چه باید می‌گفتم؟!

 

می‌گفتم چون برای لحظه‌ای یاد سالو افتادم به سرم زد؟!

 

یا باید اسم روز برفی را می‌آوردم؟!

 

 

از هر کدام که می‌گفتم آرامشان بهم می‌خورد.

 

دیوانه می‌شد… مطمئن بودم!

-اروند من فقط یه کم بهم ریختم لطفاً بهم فرصت بده.

 

 

سر کج کرد.

 

-فرصت بدم؟! متوجهی که من سال ها فرصت دادم؟! می‌دونی که من چه شب و روزایی از خواستنت داشتم جون می‌دادم اما فرصت دادم؟!

 

دستی به زیر پلک های خیسم کشیدم.

 

 

نوازش آرام دستانش و چشمانش که حتی برای لحظه‌ای خیره تنم نمی‌شد، باعث شده بود که ریلکس‌تر شوم.

 

 

کم کم احساسات منفی می‌رفتند و منطق به کار می‌افتاد.

 

 

سر جلو بردم و محکم گونه‌اش را بوسیدم.

 

 

-می‌دونم عزیزم مگه می‌شه ندونم؟!

 

 

مشخص بود می‌خواهد چیزی بگوید اما پشیمان شد.

 

دستانش را دور تنم سفت‌تر کرد و همانطور که بلند می‌شد، مرا هم در آغوشش بلند کرد و به سمت اتاق خودمان راه افتاد.

 

 

در حمام را باز کرد و گره‌ی دستانش را شل کرد تا از آغوشش خارج شوم و با مهر زمزمه کرد:

 

-برو دوش بگیر عزیزم زیادی هپلی شدی. منم برم ببینم نازلی کجاست هنوز نیومده.

 

 

با عذاب وجدان بازویش را گرفتم.

 

 

-از من ناراحتی؟ اعصابتو خرد کردم مگه نه؟!

 

 

جدی سر تکان داد.

 

 

-بخاطر خودم نه اما از اینکه اِنقدر خودتو اذیت می‌کنی، آره ناراحتم!

 

-من…

 

-اگر ناراحتیم برات مهمه فقط یه چیزی ازت می‌خوام افرا!

 

-معلومه که برام مهمه. این چه حرفیه اروند تو…

 

-پس اگر برات مهمه بفهم که دیگه من نه ناجیتم نه دوستت و نه کسی که قراره تورو از شر تاشچیان ها امن نگه داره، من شوهرتم! نزدیک‌تر از من به تو هیچکس وجود نداره و یه دوست، یه ناجی و حتی یه آدم امن هم نمی‌تونه نزدیک‌تر از من به تو باشه… می‌فهمی خانومم؟!

 

لحنش پر از اقتدار بود. یک اقتدار پیچیده در مهر و آنقدر محکم حرف زده بود که حتی اگر می‌خواستم هم نمی‌توانستم نفهمم!

 

 

اما از منظور حرف هایش که می‌خواست حالی‌ام کند قبل‌ترها که فقط حکم ناجی و دوستم را داشته بیشتر کنارش راحت‌تر بودم تا حالا، حس بدم بیشتر شد.

 

 

کاش می‌فهمید من خیلی خوب این موضوع را می‌دانم و اصلاً عاشق این هستم که از او به من نزدیک‌تر نیست!

 

و کاش می‌توانستم خیالش را راحت‌ کنم که آن عکس‌العمل یکدفعه‌ای به هیچ عنوان دست خودم نبوده و همه‌ی تلاشم را برای اینکه بیشتر خودم را کنترل کنم، خواهم کرد.

 

 

آرام سر تکان دادم و بعد از بوسه‌ی خیسی که محکم روی لب هایم زد، سمت سالن راه افتاد.

 

 

نفس نفس زنان خودم را داخل حمام انداختم و در را پشت سرم قفل کردم.

 

 

سرم را به در پشت سرم تکیه دادم و چشم هایم را محکم روی هم فشردم.

 

 

تمام می‌شد… همه چیز تمام می‌شد… مطمئن بودم که تمام خواهد شد!

 

 

من افرا بودم!

 

من قوی بودم!

 

از پس این هم بر می‌آمدم… برمی‌آمدم!

 

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x