رمان فستیوال پارت ۴۷

4.8
(20)

 

کلید رو توی قفل چرخوندم

 

_ سامیار

 

به سختی مشتم رو مهار کردم تا توی دهنش فرود نیاد!

_ بچرخون زبون لامصبتو ببینم دردت چیه

 

_ من منتظرت میمونم

 

معصومیت بیش از حدش منو عصبی میکرد چون همین میشد نقطه ضعفش!

 

نیم نگاهی بهش انداختم. لبش هنوز ورم داشت و کبودیش مشخص بود

 

_ کار خوبیه!

 

_ تو غذا نمیخوری؟

 

_ نه سیرم بخور زودتر خوب بشی نمیخوام تو تختم روح ببینم

 

دیگه نموندم و برگشتم نمایشگاه.

میلاد هراسون به طرفم اومد

 

_ آقا یه تلفن خارج از کشور دارین که اصرار داره زودتر باهاتون حرف بزنه

 

_ دیوید بود؟

 

_ نمیدونم آقا

 

گوشیمو نگاه کردم چون سایلنت بود متوجه تماس نشده بودم

 

قبل از هر حرکتی، دوباره تماسش روی گوشیم افتاد

 

دیوید سعی می‌کرد ایرانی حرف بزنه اما لهجه ی غلیظی داشت و به سختی کلماتش رو ادا میکرد

 

_ سلام سام کار ضروری پیش اومده

 

کتم رو در آوردم و روی صندلی نشستم

_ نگو که در مورد فستیواله!

 

_ متاسفانه تاریخش جلو افتاده و تو باید تا آخر هفته بیای و ماشینت رو تحویل بگیری

 

پوف کشداری کشیدم

_ مشکلی نیست خودمو میرسونم و شرکت میکنم

 

_ باشه پس من اطلاعات دقیق رو برات ایمیل میکنم

 

گوشی رو روی میز انداختم

مجبور بودم طی سه الی چهار روز خودمو برسونم

 

ویبره گوشیم منو از افکارم جدا کرد

کاوه بود

 

_ کجایی سام؟

 

_ یعنی نمیدونی؟

 

_ آره خب اینم سوال بیخودی بود معلومه که نمایشگاهی.

 

کنجکاو پرسیدم

_ چیزی شده؟

 

بی مقدمه پرسید

_ در مورد نیکی تو به نوید گفتی؟!

 

میلاد گوش تیز کرده بود تا حرفای منو بشنوه

 

با چشم غره غلیظی به میلاد، جواب کاوه رو دادم

_ آره من گفتم

 

صداش دلخور شد

_ آخه مرد حسابی این چه کاری بود که کردی؟

 

چرخی به صندلی دادم

_ مشکلش چیه؟ کسی که در گوش من اذان میگه باید بدونه تو خونه ی خودش می و مطرب به پاست!

 

_ روانی دختره رو تا میخورده کتک زده له و لورده کرده! عقده ی زن تو رو سر این بیچاره خالی کرده

 

لبخند کجی نشوندم روی لبم

_ نه خوشم اومد. میبینم که داره خواهرش رو جمع میکنه

 

_ چی میگی سام؟ صحبت از آبروی یه دختره ها

 

_ آره اتفاقا منم خواستم تا زوده جمعش کنه فقط به خاطر همون دختره که خاطرش برا دخترخاله‌ش عزیزه وگرنه میخوام سر به تن داداشش نباشه!

 

_ اون دوست دختر منه ها حالیته تو؟ زدی رابطه ی ما رو به گند کشیدی به خاطر اون دختره ی تازه از راه رسیده؟

 

_ اون دختری که میگی الآن زن منه!

 

_ باشه بابا چند روز دیگه که مازیار بیاد هم میشه زن اون

 

_ ببند اون گاله ی بی صاحابتو تا خودم نبستم برات!

 

_ ببین سام رفاقتمون به جا اما اگه بخوای رفیقتو خراب کنی و زندگیم به هم بریزه شاید نتونم ادامه بدم

 

_ من کاری به تو ندارم اون دختره یکی پیش من بدهکار بود پس داد

 

_ مگه من تو روابط تو سرک میکشم؟ با هرکسی رابطه داری به خودت مربوطه و سعی نمیکنم خرابش کنم

 

دستمو محکم تکون دادم که به شیشه ی پر از تیله خورد و همشون روی میز پخش شد

 

_ خودت گفتی قصدت با دختره جدی نیست پس دلیل این عصبانیت و دلخوریت چیه؟

 

_ خب اون… بیخیال فقط قول بده کارای منو خراب نکنی

 

پوزخندی زدم

_ برو بابا من به قولایی که به خودمم میدم عمل نمیکنم!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x