+شما دارین به من میگین سردار خودشو معرفی کرده به اداره پلیس؟
دارین میگین دو نفرو کشته؟
م..من ، من باور نمیکنم!
اشکامو پاک کردم و زود از خونه بیرون رفتم …
1 سال بعد …
سرمو بین دستاش گرفت و لبخند محوی زد
ــ من و تو کی عاشق همدیگه شدیم؟
لبمو به دندون گرفتم و تو گلو خندیدم
+محض یاد آوری امشب عروسی دلدار و نوتریکاس
ما ام هنوز هیچ کاری نکردیم
بیا بریم خرید واسه این حرفا وخت زیاده
پیشونیمو بوسید و چشمی گفت
چه حس خوبی بود که بالاخره با سردار بودم …
که بالاخره داشتمش …!
🏷رآویْْ
دو ماه بعد از مراسم ازدواج دلدار و نوتریکا ، سردار و نایریکا با یکیدیگر ازدواج کردند
امیر ارسلان دوباره شرکتش را به ایران انتقال داد و همراه اسنات ، دلدار نوتریکا نایریکا و سردار برای همیشه به ایران برگشتند …
🚬🖤🚬🖤🚬🖤🚬🖤🚬🖤🚬🖤🚬🖤🚬🖤🚬🖤
پایان فصل دوم رمان سادیسمیک
#f.m
رمانت بازم ادامه داره؟!
بجز این رمان دیگه چ رمانیو مینویسی؟!
اسم رمان های ک بعد از امتحانات میزاری چیه فلور.