خواستم برم که اسممو صدا زد و دستمو از پشت گرفت و گفت:
-صبر کن سوفی…
ایستادم و به آرومی چرخیدم سمتش.
درست همون لحظه حس کردم یه نفر صدام زد و حتب سنگینی نگاه هایی رو روی خودم حس کردم.
خواستم سرم رو به همون سمت بچرخونم که فشار آرومی به دستم آورد و خیلی بی مقدمه پرسید:
– با من دوست میشی !؟
با دهان نیمه باز بهش خیره شدم.
خیلی پیشنهاد غیر منتظره ای بود.بهش خیره بودم که کمی دستپاچه گفت:
-منظورم اینکه که میخوام باهم باشیم….فراتر از دو دوست
نمیدونستم چی جواب بدم چون واقعا غافلگیر شده بودم!
انگار حسم درست بود.
همون حسی که سراغم اومده بود و دنبال جوابی میگشتم که تو همچین لحظه ای تحویل اون بدم!
من من کنان گفتم:
-من…و تو !؟
لبخند زد و درآرامش جواب داد:
-آره…من و تو!
نفس عمیقی کشیدم و بعد از یه سکوت نسبتا طولانی جواب دادم:
-راستش…نمیدونم…نمیدونم چی جواب بدم…
یکی دو قدم اومد سمتم و گفت:
-منم الان از تو جواب نخواستم.بابتش فکر کن.ببین میتونی با آدم حوصله سر بری مثل من تاب بیاری یا نه…
کوتاه خندیدم و گفتم:
-باشه!
لبش رو گزید.پاش رو تکون داد و پرسید:
-سوفیا…
آهسته جواب دادم:
-بله…
زل زد تو چشمهام و پرسید:
– میتونم قبل رفتن بغلت کنم!؟
این سوفی مگه نباید از دوری عشق یاسین افسرده بشه سمت هیچ مذکری تد یه مدت نره چرا هنوز چند وقت از جداشدنش از یاسین نگذشته تریپ عشق و عاشقی با امیرحسین جانش ورداشته از همون اول سریع برای همه پارتنراش سریع جایگزین پیدا میکرد خیلی شخصیت شل و وابده داره بدم میاد ازش دختره نچسب تفلون بیچاره یاسین همون بهتر که الان صحنه بغل کردنش با اون پسره نچسبتر از خود سوفی رو میبینه از چشمش بیفته .بمیره این سوفی نویسنده هم که با این دو تا خط پارتهایی که میزاره به انگشتان بلورینش فشار نیاد یه وقت ترک برداره .
حق بمولا زارت و زورت عاشق میشه این دختره.دست خانم نوروزی بابت این رمان درد نکنه ولی خداوکیلی این شخصیت سوقیا خیلی ضعیف النفس هست
اگر اشتباه نکنم اسمش سارا هست
گفت رمان پسرخاله برای اون نیست قبلن میگفتن این رمان هم برای نویسنده دخترحاج آقا حالا من دقیق نمیدونم 🤔😐😕
نویسنده رمان پسرخاله نامعلومه 🙂… .
الان یادم اومد فکرکنم یکجایی نوشته بودن که این رمان هم برای اون نویسنده هست
نه من نویسنده رمان پسرخاله نیستم …🤷♀️
من فقط نویسنده رمان مال من باش و عشق موازیم 🙂
نه دختره گلم ببخشید
منظوره من همون نویسنده دخترحاج آقا بود••
وای وای واییییییی
بابا اولش میگه حس کردم یکی صدام زد و سنگینی نگاه حس کردم
اون یاسین بدبخته خبببببب
ای خداااا
الان اینا همو بغل میکنن یاسین میبینه میزاره میره😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑😑
دقیقا چرا یاسین زنگ سوفیا نزد بگه تو راهم که این دوباره عاشق نشه؟؟؟
چرت و پرت تنها واژه ای که واسه توصیف این رمان میتونم استفاده کنم :/
دقیقا میخواستم اینو بگم اونی که صدا زد یاسین بوده سوفی هم الان عین ابله ها میده بقل امیر حسین
الان یاسین می بینه بعد میاد جلو یه کف مرتب میزنه براش بعد میگه لیقتم رو نداشتی بعد سوفیا خشک میشه و یاسین دیوانه میشه و با سرعت رانندگی مبکنه تصادف میکنه بعدش از سوفیا بیزار میشه
آره بنظر منم همچین اتفاقی میافته
این سوفی خیلی داره هرزه میشه .از همچین دختری متنفرممممممممممممم:/
جیییییییغ … جیییییییییییغ …
تا حالا رمان به این چررررررتی ندیده بودم .
به درد این می خوره که خواستی هر کسی رو عذاب بدی قطره چکونی این رمان رو بریزی تو حلقش .
اههههه اهههههه
حالم به هم خورد .
اههه اههه
من رمان مال من باش رو خوندم خیلی زیباست
پیشنهاد می کنم بخونیدش
از این رمان کسل کننده خیلی بهتره
منتظر پارت بعدی هستم
لطفا زودتر بزارید
همینطوری هم کلی از طرفداران ن رو با دیر گذاشتن از دست دادید
رمان زیاد خوندی عزیزم
تغریبا اینی که گفتی به رمان دلبر استاد شباهت داره😂
واااییی من حس میکنمم الان که داره باهاش حرف میزنه و بغلش میکنه یاسین میرسه باهممی بینشون بعدش دیگه …….دوباره یه داستان جدید