پارت 11 رمان نیستی 1

4.3
(17)

به دستم نگاه کردم
تهمینه :نمیدونم هرمس به دستم مالید
کیومرث سریع بازوم و گرفت و از اتاق خارج شد علی ساک به دست داشت از خونه خارج میشد که کیومرث گفت :علی ببین این چیه
علی با عصبانیت برگشت رو به روش ایستادیم صورتم و برگردوندم کیومرث دستم و به سمت علی گرفت و گفت :این ها چیه
علی انگشتی به اون مایع زد و بو کشید و گفت :مرکب سیاه برای اینه بینی استفاده میشه این و از کجا آوردی
نگاهش کردم و سکوت کردم
کیومرث : اون موجود به دستش زده
خندیدم و گفتم :بگو هرمس، دهنت عادت کنه
پوزخندی به علی زدم و سرم و به چپ و راست تکون علی هزینه اش و گرفت و با سورنا رفتن
رو به کیومرث با قیافه ی حق به جانبی گفتم :دیدی گاف داد مگه نگفت هرمس داشته منو تسخیر می‌کرده پس این مایه چیه تو دستم من داشتم گذشته رو می‌دیدم
فاطمه از جا منو بلندم کرد و همینطور که به سمت اشپز خونه می‌رفت گفت :پاشو دست هات و بشور غذا بخوریم اینقدر حرف نزن
توی سینک ظرف شویی دست هام و شستم یاد مامان افتادم اگه بود کلی غر میزد
فاطمه مرغ و قرمه سبزی درست کرده بود کلی تحویلمون می‌گرفت تو این مدت برعکس من دست پخت فوق العاده ای داشت با کمک همدیگه سالاد درست کردیم و میزو چیدیم همه دور هم نشسته بودیم و غذا می‌خوردیم که نگاهم به ظرف کیومرث افتاد چشم هام گرد شد ظرفش پر بود از عقرب های سیاه رنگ ظرف تیرداد و فاطمه هم کرم ها و مار ها ول می‌خوردن اون ها هم با ولع میخوردنشون
با عجز و ترس گفتم :تروخدا نخورید
صدای خنده ی هرمس و شنیدم به رو به روم نگاه کردم روی اپن لم داده بود انگار داشت فیلم سینمایی میدید با عصبانیت گفتم: چرا این کارو میکنی
همون لحظه تیرداد قاشقی توی دهنش گزاشت که محکم به زیر دستش زدم و گفتم : مگه نمیگم نخور
فاطمه :چرا آخه با عصبانیت از جام بلند شدم و رو به هرمس گفتم :چرا اینطوری میکنی
هرمس :خوب باحاله قیافه هاشون با مزه میشه
تهمینه :اون ها که نمیدونن چی میخورن اصلا نمی‌بینن من میبینم ، من اذیت میشم چرا منو اذیت میکنی مگه من چکار کردم
هرمس روی اپن صاف نشست و گفت:من نمی‌خوام اذیتت کنم
به میز اشاره کردم
تهمینه :ولی با کارت میکنی
نگاهی به میز انداختم دیگه اثری از اون موجودات ترسناک و چینش آور نبود اشتهام کور شده بود بقیه هم با تعجب و ترس بهم زول زده بودن
تهمینه :العان میتونید بخورید
کیومرث با صدای آرومی گفت :اون اینجاست تو با اون حرف میزنی ؟!
از جام بلند شدم داشتم به سمت اتاقم میرفتم که هرمس گفت :برگرد و غذات و بخور کیومرث میخواد دوباره به علی زنگ بزنه نزار این کار و بکنه
به حرفش گوش دادم به زور غذا خوردن و ترجیح دادم به تحمل کردن قیافه ی علی ،بعد از خوردن غذا با فاطمه وارد اتاق شدیم و روی تخت کنار هم دراز کشیدیم کلی حرف واسه زدن داشتیم کم کم فاطمه چشم هاش گرم شد و خوابید اما من بی خوابی بد جور به سرم زده بود به گذشته فکر کردم به روز هایی که تنها دوستم فاطمه بود به روز هایی که بی صبرانه منتظر آخر هفته ها میشدم که به روستا بریم و کنار فاطمه باشم به روزی فکر کردم که فاطمه دیپلم گرفت و خانوادش اجازه ادامه تحصیل بهش ندادن چقدر حالش بد بود چقدر داغون بود ولی تونست خودش و بالا بکشه و با همون مدرک دیپلم بهیار روستا شد به حال و روز خودم نگاهی کردم ، اره فاطمه داشت جبران میکرد نه رفاقت
جای جالبش اینجا بود که بعد از اینکه فاطمه بهیار شد کیومرث انتقالی گرفت و معلم مدرسه ی روستا شد همیشه احساس میکردم کیومرث از فاطمه خوشش میاد ولی هیچ وقت جرعت به زبون آوردنش و جلوی هیچ کدومشون نداشتم
توی افکار خودم غرق بود یاد هرمس افتادم با فکر هرمس لبخندی روی لبم نقش بست
درسته زیادی زشت و چندش اوره ولی بامزه و دوست داشتنیه
درسته وقتایی که بهم نزدیک میشه زیادی اذیت می‌کنه ولی تن گرم و خیلی خیلی لطیفی داره
چشم هام و بستم سعی کردم بخوابم که گرمی نفس های و احساس کردم چشم هام و باز کردم صورتش نزدیک به صورتم بود سرش و به سمت چپ متمایل کرد و بوسه ای به لب هام زد کم کم چشم هام گرم شد و به خواب رفتم
با حس گرمای شدیدی از خواب بیدار شدم به اطرافم نگاهی انداختم که خودم و تو آغوش هرمس دیدم با چشم های گرد شده گفتم : هرمس
…..
درد خفیفی زیر شکمم احساس کردم دست هرمس زیر شکمم قرار گرفت و گفت :نمی‌خواستم اذیتت کنم
دستش و روی شکمم بالا و پایین کرد که قلقلکم اومد و خندیدم و گفتم :وای هرمس نکن
هرمسم خندید و فشار دستش و بیشتر کرد و آروم تر ماساژ داد ولی بازم قلقلکم میومد بلند خندیدم که در اتاق باز شد فاطمه با چشم های گرد شده به من زول زده بود سریع پشتش و بهم کرد و از اتاق خارج شد نگاهی به هرمس کردم و گفتم :فک کنم بد شد تو برو
گونه ام و بوسید و غیب شد سریع به سمت حموم رفتم تا دوش بگیرم که دوباره هرمس جلوم ظاهر شد دستم و به کمرم زدم و گفتم :تو کار و زندگی نداری
خندید و گفت :اتفاقا کلی کار دارم ولی دید زدن تو مهم تره
اخم ساختگی کردم و خندیدم توی وان نشستم خوب خودم و شستم از حموم خارج شدم هرمس بی صدا فقط نگاهم میکرد لباسام و پوشیدم و گفتم :خوب دید زدنت تموم شد حالا میتونی بری به کار هات برسی
خندید و غیب شد در انرژی از اتاق خارج شدم لبخند روی لب هام بود در انرژی صبح بخیر گفتم فاطمه به شدت عصبی بود و کیومرث تو فکر، تیرداد هم سرش تو گوشیش بود صبحانه می‌خوردیم که
کیومرث :امروز باید حتما بریم روستا بابا بزرگ حالش اصلا خوب نیست امروز مامان رنگ زد گفت همه ملاقات بابا بزذگ اومدن الا تهمینه همه سراغت و میگیرن حتما باید بریم من و فاطمه هم تا امروز مرخصی داشتیم
سرم و تکون دادم
فاطمه :ولی باید بریم پیش اون دعا نویسه باید زود تر تهمینه رو درمان کنیم
تیرداد همینطور که سرش تو گوشیش بود سرش و به نشونه ی تایید تکون داد سریع گفتم :حالا دیر نمیشه وقت هست بابا بزرگ مهم تره
فاطمه با خشم بهم نگاهی انداخت
کیومرث :تا وقتی تهمینه رو تنها نزاریم اون موجود کاری باهاش نداره
تهمینه :بگو هرمس دهنت عادت کنه
سری از روی تاسف تکون داد همه تو سکوت صبحانه خوردیم بعد از اینکه میز و جمع کردم به سمت اتاقم رفتم فاطمه وسایلش و جمع می‌کرد منم به سمت کمدم رفتم تا چند دست لباس بردارم
فاطمه :صبح اومده بود پیشت
نگاهش کردم
تهمینه :اره
سریع برگشت و بازوم و گرفت و گفت :تهمینه تو باهاش می‌خوابی ؟! این کار گناهه تا دیروز به زور این کار و باهات میکرد ، قبول ، العان چی تو خودت میخوای ؟!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 17

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
44 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مارال
مارال
1 سال قبل

جلل عجایب مگه جن ها هم کار دارن؟ کارشون چیه ؟
علی ادم بدیه؟
انگاری واقعا تهمینه عقلش از دست داده نع تا پارت قبل که میترسید نه الان که همش هرمس هرمس میکنه😐😂
هرمس چرا انقدر با تهمینه خوب رفتار میکنه؟
بقیه سوال هامو پارت بعد میپرسم 😂🌻

مارال
مارال
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

مرسیی از پاسخ های زیبات عزیزم😂🌻

-_-
-_-
1 سال قبل

سلام خوبی
میگما ناراحت نشیا ولی خیلی با سانسور مینویسی
الان موقعی تهمینه تو بغل هرمس بود لخت بود یعنی, که فاطمه پشتشو کردو همچین سوالی پرسید؟

دامینیک
1 سال قبل

سلام من دامینیکم😁💕
دوست دارم اینجارو بترکونم🥲🤍

مارال
مارال
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

سلام دامینیک🎀
با بممب میخوای بترکونیی با چیی میخوای بترکونیی 😂😱🤍

دامینیک
پاسخ به  مارال
1 سال قبل

با وجود خودم😁💜🖐🏼

مارال
مارال
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

بهه بهه😀💜

دامینیک
پاسخ به  مارال
1 سال قبل

من همون سولومونم با دنیایی تغییر🤎

دامینیک
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

باش تو هم ابرو داری کن بابت ایملا😈🤣

Elena .
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

سولی فقط بگو اون چیزی که من تو ایمیل دیدم راسته یا دروغ؟ 😂
یعنی قبول کنم بالاحره کفشت کردم؟ 😁😂

دامینیک
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

هر گز نمیتوانی😌😈

Elena .
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

یعنی ایمیلت دروغه ؟ 😂
بهت بگیم تمنا یا طاها؟ 😂

Elena .
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

تابستون
برای لیگ درگیر بودم

Elena .
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

لیگ علمی استان گیلان

دامینیک
پاسخ به  Elena .
1 سال قبل

سولومون دختری بود که در پانزده سالگی فهمید پسر هست!😈😐🖤😂

Elena .
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

پس طاهایی😂

آتاناز 🌹
آتاناز 🌹
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

ااا سولومون

دامینیک
1 سال قبل

《نمیدونی☝️🏻》
《چقدر دوست دارم تو رو❤️⚡️》
《تو نمیدونی تا اومدی🙊❣》
《چه خبری شدو🥰💋》
《یه حال عجیبی🙂✨》
《با تو میپیچه تو تنم🫀🫂》
《تو واسه منی😌🗝》
《حرف بزن باهام💎🌜》
《دست بکش رو سرم🖐🏻》
《اونی که واقعی عاشقته🌚》

دامینیک
1 سال قبل

بچه ها میشه مرفی کنین؟💞⚡

دامینیک
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

جدی؟
جا تو محکم کن😌🤣😈

atena vahedi
پاسخ به  دامینیک
1 سال قبل

نوچ من هستم ولی کام نمیزارم:)

sarina Davoodi
1 سال قبل

تو رو خدا یه پارت دیگه بزار من انقدر رمانت دوست دارم که از امتحان ریاضیم زدم

دامینیک
1 سال قبل
  • به کسی که همیشه مشکی میپوشه از قشنگی رنگای دیگه نگو 🙂
دامینیک
پاسخ به  tahminhe
1 سال قبل

من به هیچکس مرفی نکردم تا حالا :(:

atena vahedi
1 سال قبل

تهمینه جان این اتفاقات برا خودت افتاده؟

atena vahedi
پاسخ به  atena
1 سال قبل

اره بنده اتی شمام
اتفاقات اخیر باعث شد از رمان وان خاطرات بدی داشته باشم و برن:/

مارال
مارال
1 سال قبل

تهمینه امروز یه پارت طولانییی بذارررر 🤓😃(اگه میتونی دوتا پارت بذار روحم شاد بشههه😂🌻)
راستی چرا تهمینه همش خوابش میبره دلیل خاصی دارع؟

مارال
مارال
در انتظار تایید
پاسخ به  مارال
1 سال قبل

وای تهمینه جانی تمام چنتت جمع کن تا سه تا پارت بذاریی😃😃😃

دامینیک
1 سال قبل
در انتظار تایید

میشه دقیق مرفی کنین گیج شودم….
تهمینه کیه ساری کیه؟

دامینیک
1 سال قبل

دیدی دلشوره هام بیجا نبودن :(:

دامینیک
1 سال قبل

اینم برا ۱۰۰ تا شدنمون😎🖤👽

44
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x