رمان اردیبهشت پارت ۱۰۶

4.4
(16)

 

 

 

یادش اومد یک زمانی چقدر از این چشم ها می ترسید …چقدر ازش متنفر بود ! نگاهش رو ازش گرفت …باز به راهش ادامه داد و توی آشپزخونه رفت .

 

کمی احساس گرسنگی می کرد .مهمونی رو بدون اینکه شام بخورند ، ترک کرده بودند

.توی یخچال نگاهی انداخت …ولی چیزی برنداشت .احساس می کرد هیچی از گلوش پایین نمی ره .

دوباره در یخچال رو بست و به عقب چرخید …و فراز رو پشت سرش دید .

– می شه …بشینی ؟ ! فراز پرسید . …آرام یک لحظه مکث کرد …بعد بدون اینکه چیزی بگه یک صندلی پشت میز آشپزخونه رو عقب کشید و به روش نشست . فراز نگاهش آشفته بود …باز پرسید :

– گرسنه ای ؟ ! آرام سرش رو به چپ و راست تکون داد .

 

– اگه حوصله نداری …من شام درست می کنم … !نیمرو درست می کنم !

– گرسنه نیستم فراز !می خوام برم بخوابم ! لحنش سرد بود …سیبک گلوی فراز باال و پایین غلتید …بعد صندلی اون طرف میز رو عقب کشید و نشست .

– خب … بالخره حرف زدی !فکر می کردم زبونت رو خونه ی هرمز جا گذاشتی ! آرام فقط نگاهش کرد …سرد ، بی تفاوت …فراز ادامه داد :

– فرصت نشد بگم …امشب خیلی قشنگ شده بودی !”

 

“- فرصت نشد بگم …امشب خیلی قشنگ شده بودی !

آرام پوزخندی زد …زحمت کشیده بود ، بالخره تعریف کرده بود … !فراز ادامه داد :

 

– همه چیت قشنگ بود !موهات … لباسات …این ناخونات !”

 

“باز مکث کوتاه دیگه ای …و بعد بالخره مقاومت رو تموم کرد و سر اصل مطلب رفت :

– چرا …چرا هیچی نمی گی ؟ قهری با من ؟ ! آرام بزاق دهانش رو قورت داد …بعد تصمیم گرفت سکوتش رو بشکنه …و با واقعیت روبرو بشه .”

 

“- فراز …تو ًواقعا یک لحظه با تردید ساکت شد …فراز با صدایی دو رگه پرسید : – چی ؟ !

 

– تو ًواقعا با دختر مورد عالقه ی پسر عموت دوست شدی ؟ ! سکوت فراز …آرام ادامه داد :”

 

“- اونم فقط برای اینکه …

تحقیرش کنی فراز نفس تندی کشید …بعد با تأخیری آشکار پاسخ داد : –

-در مورد …گذشته ی همدیگه سوال نپرسیم !باشه ؟ !”

 

“آرام با سماجت سوالش رو تکرار کرد

 

– تو این کارو انجام دادی یا نه ؟

– منم هیچوقت در مورد گذشته چیزی نمی پرسم !

– می تونی بپرسی … !هر چند … مطمئنم همه چی رو می دونی !”

 

 

“- اینکه من قبل از تو با کسی بودم یا نه …ًاصال نباید برات مهم باشه … !چیزی که مهمه …اینه که بعد ازدواجمون …

 

آرام کوتاه و هیستریک خندید و با نوک انگشتانش روی پیشونیش ضربه زد .

 

داشت می پیچوند …داشت بحث رو می کشید به سمتی که به نفعش بود !”

 

“- فراز …فراز …فراز !تو ًواقعا منظور منو نمی فهمی …یا خودت رو زدی به اون راه ؟ !

فراز سکوت کرد …ته چشم هاش برق پر اخطاری روشن شده بود و ِعضالت فکش سفت و منقبض …انگار داشت هر لحظه عصبی و عصبی تر می شد

.ولی آرام از خیره شدن توی اون چشما ابایی نداشت .”

 

“- تو …برای مسخره کردن پسر عموت … با دختر مورد عالقه اش ریختی روی هم ؟ !

– تو حرف کامران رو باور کردی ؟ !

– چرا باور نکنم ؟ …مگه بدتر از این رو سرم نیاوردی ؟”

 

“کف دست فراز به خشم روی میز کوبیده شد …و حالت تهاجمی صورتش …آرام جری شده نگاهش کرد .

– آره یا نه ؟

ِسکوت فراز … آرام پاسخش رو گرفت .

سرش رو پایین انداخت و تلخ و کوتاه خندید .

 

“قلبش رو به سردی رفت .نمی دونست چرا اینقدر احساس ناامیدی می کرد .

شمعی که ته قلبش روشن شده بود …با شعله ی کم جون و لطیفش ..

.انگار در مسیر سرما قرار گرفته بود و داشت خاموش می شد

.باز هم همه چی داشت از دست رفته به نظر می رسید . فرازی که تجاوز می کرد !”

 

” فرازی که اونو از نامزدش جدا می کرد فرازی که دختر مورد عالقه ی کامران رو ازش می گرفت و بعد سگش … این فرازی بود که مقابلش نشسته بود … بدون هیچ نقابی ! کامش تلخی بی سابقه ای گرفته بود .از پشت میز بلند شد ، و به سمت یخچال”

 

“رفت .لیوانی آب سرد از آب سرد کن پر کرد و نوشید …بعد چرخید که از آشپزخونه خارج بشه .

– آرام ! فراز مچ دستش رو گرفت و اونو کشید به سمت خودش .آرام پلکاشو روی هم فشرد .

– من …همش شونزده سالم بود !”

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دانلود رمان ارباب_سالار 2.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری رو نداشته همیشه له…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nilofar
1 سال قبل

چه زد حال بدی لااقل یکم بلند تر مینوشتی:(((((((((

...
...
1 سال قبل

صبح پارت نداشتیم یا باز برا من نمیاره؟

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x