رمان به تلخی حقیقت پارت 23

3.3
(4)

دهنم باز موند..!
سوالی که تو ذهنم میچرخیدو اریک به زبون آورد …

ــ مگه ما …
خاله داریم؟!

مامان دستی به چشمای خیسش کشید و هیچی نگفت …
بابا که حال خرابشو دید راهی طبقه بالا کردش و بعد چند دیقه برگشت پیشمون…

ــ بچه ها مامانتون حال خوبی نداره …

رو به اریک ادامه داد

ــ اونی که تو باهاش معامله میکنی اسمش برایانِ
ولی همه به اسم آرژان میشناسنش …
خودشو بهت الکی معرفی کرده …
حتما کسایی هستن که جاسوسیشونو میکنن…
اون پیرمرده ام …
پدربزرگتونه …

دیگه … دیگه تحمل این حجم از اخبار و اطلاعات جدید در مورد زندگیمونو نداشتم!

+بابا…
چطور ممکنه یه نفر .. یه نفر دختر خودشو بکشه؟!

دستی تو موهاش کشید و نشوندمون رو مبل رو به روی خودش …

ــ اون حتی به زن خودشم رحم نکرد ، حالا میگی چجوری تونست دخترشو بکشه؟!
مادر بزرگتون ، آرشیدا رو انداخت جلو گلوله و به همین راحتی کشتش!
آرژان با یه تیر تو قلب دلوین ، خاله تون تا پای مرگ بردش…
آخرم کار خودشو کرد ، هم دلوینو ، هم .. هم شوهرشو کشت …

چشمامو با عجز رو هم گذاشتم و دستای اریکو محکم فشار دادم …

جوجوم اریکا💕🤍

نفس عمیقی کشیدم و رو به اریک گفتم

+افراد تو آمادن؟!

با بهت سری تکون داد و آروم زمزمه کرد

ــ آره…

رو کمک مارسل و فلور و آیهان و کارولینم میتونستیم حساب باز کنیم واسه شکستشون …

در زدم و رفتم تو اتاق مامان …

+خوبی مامانی؟!

هنوز چشاش اشکی بود …

با صدای گرفتش لب زد

ــ خوبم

درو بستمو کنارش رو تخت نشستم…

+قول میدن انتقامشونو میگیریم نگران هیچی نباش!

سرشو چند بار تند تند تکون داد و گفت

ــ نه نه نه …
نمیخوام پای شما وسط باشه ، اونا .. اونا خیلی قوی ان…
حتی دلوین و آرسام ، شوهرشو شکست دادن …
مامانِ بابات… کاترینو هم شکست دادن
تونی رو شکست دادن …
این بار ، یا ما شکستشون میدیم ، یا…

پریدم وسط حرفش و عصبی گفتم

+مامان اریک الان قدرتمند ترینه!
من و مارسل کنار همدیگه بعد اریک قدرت فرانسه رو داریم!
فلور و آیهان کنار همدیگه ، زوج فوق العاده ای هستن، همیشه باهمدیگه هماهنگن!
کارولین تو جاسوسی و جمع آوری اطلاعات حرف نداره!
با وجود شماهایی که تجربه دارین ، مطمئنن ما میتونیم شکستشون بدیم …
ولی باید باهمدیگه باشیم… همه باهم

سرشو گذاشت رو شونم و بعد چند لحظه با صدایی ضعیفی گف

ــ نمیدونم ، هیچی نمیدونم…

تا اومدم جوابشو بدم خوابش برده بود …
چقد لاشقش بودم آخع!
مامان به این جیگری و ناناصی هیشکی نداره که من دارم!😌😄

آروم خوابوندمش رو تخت و پتو رو کشیدم روش …
😈🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃🤍🍃😈

+بابایی من دیگه باید برم خونه ، مارسل منتظرمه …

لبخند بی جونی به روم پاشید و بوسه گرمی رو پیشونیم کاشت

ــ دوست دارم …
مواظب خودت باش!

اریک همونطور که هودیشو میپوشید گفت

ــ حسودیم شد باور کن!

بابا ریز خندید و رفت سمت اریک
محکم بقلش کرد و بوسیدش

ــ حسود نباش هرچقد واسه اریکا عشق هست ، واسه تو ام هست!

💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍💕🤍

وختی رسیدم خونه ، مارسل داشت با افرادش تمرین میکرد …
صداش زدم و کل ماجرا رو براش تعریف کردم …

+حالا ازت میخوام کمکم کنی …
چون همه تو خطریم ، هم اریک هم تو هم من هم مامان و بابا هامون …

سری تکون داد و دستامو تو دستای گرمش گرفت…

ــ مطمئنی میخوای این کارو بکنی؟!
من نمیخوام آسیب ببینی..!

سری تکون دادم و گفتم

+ما تا وختی با همیم ، امکان نداره آسیب ببینیم...

دستمو از دستاش بیرون کشیدم و گذاشتمش رو ته ریش دلرباش …
چونمو گرفت و لباشو گذاشت رو لبام …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سدم

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
10 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Yeganeh
2 سال قبل

ایوللل
ولی احساس می کنم این وسط قراره شکست بخورن و آسیب ببینن و یکی بمیره

Yeganeh
پاسخ به  Yeganeh
2 سال قبل

😎😎

👊atena😎
2 سال قبل

اریکا خیلی شبیه مامانمهههه

Helya
2 سال قبل

جووووووون
( دیگه داره حالا از کلمه جون بهم میخوره😂😂😂)

👊atena😎
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

نه اتفاقا من با جوووون خیلی حال میکنمم😂

Helya
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

😂هعی ی چیز میگم مسخره نکنینااا
من میگم جوون احساس میکنم دختر بدیم😂
خیر سرم ۱۵ سالمه عین این ۷ ساله میمونم😂
تا کلاس شیشم میخواستم تلویزیون نگاه کنم اجازه میگرفتم😂انقدر بچه ی خوبی بودم

z
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

آفرین گل دختر خوب کاری میکردی بازم اجازه بگیر😂

Darya
2 سال قبل

وای چرا دلوین و آرسام مردن مثلا رمان راجب اونا بود ها😭
امیدوارم این فصل بلایی سر کسی نیاد البته اونایی که دلوین و آرسام کشتن بمیرن😑

2 سال قبل

فلور یه کاری هس ک کاره خیلی خوبیه خیلی ثواب داره
حدس بزن چیه!؟

پاسخ به 
2 سال قبل

پارت گذاری سریع
الان سارا خیلی ثواب میبره🙂😂

دسته‌ها

10
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x