♡ به نام پروردگار عشق ♡
👀🖤 رمان جادویِ سیاه 🖤👀
… فصل سوم رمان مال من باش …
#پارت_۱ 💑☕
نویسنده : ” سارا نوروزی ”
مقدمه :
تا حالا شده واسه به دست آودن یه چیزی ، بجنگی و تلاش کنی؟! …
برای مثال یکی از اون چیزا ، موقعیت و شغلِ …!
خب مطمعنن واسه همه ی ما اینطور بوده …
هممون دلمون میخواد موقعیت خوبی داشته باشیم …
یه موقعیتی که ، افراد به وسیله ی اون … جذبمون شن …
حالا فکر کن ، واسه به دست آوردن اون موقعیت …
یه رقیب داشته باشی ! …
اوه اوه اوه … چه شوَد …!
دختر و پسر ما ، واسه به دست آوردن یه موقعیت عالی …
باید یکدیگر رو شکست بدن …
اما کی میتونه ببره؟! …
دختر وروجکمون یا پسر باهوشمون؟! … .
&& کلارا &&
_ خانوم دکتر؟! …
خانوم دکتر … میشه بیاید … .
کلافه هوفی کشید و گفتم :
+ چیشده باز؟! … .
پرستار از پشت در ، مضطرب گفت :
_ یکی از مریضا خونریزی کرده ! …
عصبی نفسمو بیرون فرستادم و همونطور که از روی صندلی بلند میشدم ، گفتم :
+ اوکی ، اومدم …
برگه های عملیات رو مخفی کردم و به طرف در حرکت کردم …
بازش کردم و رو به پرستار ، لب زدم :
+ کدوم مریض خونریزی کرده؟! …
پرستار با نگرانی لب زد :
_ مریض اتاقِ ۱۴ …
توی فکر فرو رفتم …
همون مریضی که بهم میگفت حالش بده ولی من جدیش نگرفتم ! …
به خودم اومدم ، مضطرب و سریع سریع گفتم :
+ بریم ، بریم … .
زودتر راه افتادم و پرستار هم دنبالم پا تند کرد …
به اتاق که رسیدم ، دستگیره ی در رو پایین کشیدم و داخل شدم …
پرستارای دیگه که دور تختش جمع شده بودن ، با دیدن من راهو واسم باز کردن و کنار رفتن …
دستکشامو دستم کردم و جدی لب زدم :
+ کِی این اتفاق افتاد؟! …
_ یه چند دیقه ای میشه خانوم دکتر ! … .
سری تکون دادم و همونطور که مریض رو بررسی میکردم ، لب زدم :
+ اوکی ، فقط دو نفرتون بمونن توی اتاق واسه کمک …
بقیه برن بیرون ، خوب نیس دور مریض اینقدر شلوغ باشه ! … .
بعد از چند لحظه اتاق خالی شد و فقط دو تا از پرستارا دو طرف تخت ، واسه کمک بهِم موندن … .
* * * *
_ کلارا ، وایسااا … هوی با تو ام … .
سرعت قدمامو تند تر کردم و بی توجه بهش ، به طرف ماشینم پا تند کردم …
خودشو بهم رسوند و با گرفتن بازوم ، سرجام منو نگه داشت … .
کلافه نفسمو حرصی بیرون فرستادم و گفتم :
+ ولم کن رابرت … .
رو به روم ایستاد و بدون از اینکه بازومو ول کنه ، محکمتر فشردش …
از لای دندونای چفت شدش ، غرید :
_ کَری؟! … آره کری؟! …
نمیشنوی هی صدات میکنم؟! … .
دستمو گذاشتم روی دستش و همونطور که سعی داشتم دستشو از بازوم جدا کنم ، گفتم :
+ نخیررر کَر نیستم ! …
ولی فقط نمیخوام با تو رو در رو شم ، میفهمی؟! …
میتونی دست از سرم برداری آقای رو مخ؟! … .
با نفس نفس و خشم لب زد :
_ تو مال منی ! …
چرا نمیخوای قبول کنی آخه لعنتی؟! … .
با صدای نسبتا بلندی گفتم :
+ چون من مال تو نیستم ! … .
میفهمیییی؟! … متوجهی؟! … .
من مال هییچ نره خری نیستم …
نه تو و نه هیچکس دیگه …!
_ تو مال منی … فقط من ! … .
عصبی لب باز کردم تا فحش بارونش کنم ولی با صدای کسی ، من سکوت کردم و هر دو سرمونو چرخوندیم طرفی که صدا اومده بود … .
_ مشکلی پیش اومده؟! ... .
با دیدن کسی که کنارم ایستاده بود ، هینی کشیدم و دستمو گرفتم جلوی دهنم …
واییی خدا همینو کم داشتم ! … .
دکتر تاد بود …!
دکتر مغرور و جَوون بیمارستانِ پیتی ! …
نفسمو لرزون بیرون فرستادم که رابرت با لبخند مصنوعی ای …
همونطور که دستمو گرفته بود و منو به طرف خودش میکشید ، گفت :
_ نه آقای دکتر ، چه مشکلی؟! …
من و خانوم دکتر داشتیم با هم حرف میزدیم …
دکتر تاد مشکوکانه نگاهشو بینمون رد و بدل کرد …
کنار رابرت بی حرکت ایستادم که رابرت به زحمت آب دهنشو قورت داد و آروم ادامه داد:
_ از نظر شما عیبی داره آقای دکتر؟! … .
تو دلم خدا خدا میکردم که نره ، نره و منو از دست این الدنگ نجات بده ! …
دکتر اخم ریزی کرد و با صدای بمش گفت :
_ خانمِ آلبرت؟! … .
زبونی روی لبام کشیدم و به زحمت گفتم :
+ بله؟! … .
با چشمای وحشی سیاه رنگش بهم خیره شد و گفت :
_ میشه یه دیقه دنبالم بیای؟! … .
منتظر جوابم نموند و خودش حرکت کرد …
کلافه هوفی کشیدم که رابرت مچ دستمو محکم فشرد و گفت :
_ بری چرت و پرت تحویلش بدی ، دهنتو سرویس میکنم کلارا … .
یکم چپ چپ از گوشه ی چشم نگاش کردم و در آخر دستمو به شدت از دستش بیرون کشیدم و دنبال دکتر تاد حرکت کردم …
سرمو متعجب چرخوندم و به اطراف خیره شدم …
ولی انگار غیب شده بود …
پوفی کشیدم که صداشو دقیقا کنار گوشم شنیدم :
_ کلارا … .
هینی با ترس کشیدم و دستمو با ترس گذاشتم روی قلبم …
چرخیدم سمتش ، حرصی و عصبی لب زدم :
+ عع … آقای دکتر ! …
این چه وضعشه؟! …
میخواستم سکته کنم خب …!
خنده ی کوتاهی کرد …
ابرویی بالا انداختم ، لعنتیِ جذاب …
اولین بار بود خندشو میدیدم …
کثافت ! … چه خوشگل هم میخنده … .
بعد از چند لحظه دستی کنار لبش کشید و جدی گفت :
_ مشکلی پیش اومده؟! … .
یکم ساکت بهش خیره شدم و در آخر سرمو پایین انداختم …
حس میکردم ممکنه از توی چشمام همه چیو بخونه ! … .
با لکنت همونطور که به زمین خیره شده بودم ، گفتم :
+ ن … نه آقای دکتر …
چ … چه مشکلی مثلا؟! … .
دو انگشت فاک و اشارشو گذاشت زیر چونم و سرمو بالا گرفت …
اخم ریزی روی چهرش بود …
از لای دوندونای چفت شدش ، غرید :
_ به من دروغ نگو کلارا …
خودت باید بهتر بدونی ، خوب میتونم چشما رو …
مخصوصا چشمای مشکی رنگ تو رو بخونم ! … .
چیشده؟! … دکتر آبرامز مزاحمت ایجاد میکنه واست؟! … .
هوممم؟! … .
با درموندگی خودمو عقب کشیدم و لب زدم :
+ نه … نه دکتر تاد …
تورو خدا دست از سرم بردار ! … .
پوزخندی زد و گفت :
_ تهدیدت کرده ! … نه؟! … .
لعنتی از همه چی خبر داشت ! …
پیش بینی هاش توی بیمارستان در مورد بیمارا ، همش درست از آب در میومد …
اینم یکی از همون پیش بینی ها بود …!
واییییی بخورمتتتتتتت😭😂🤌🍃میسیییییی
😘❤💋
سارا احساس میکنم این تاد همون جاسپره اون سری هم که برای الیس ایلیاد فرستادن جاسپر واقعی نبوده جاسپرو دور از چشم ایلیاد الیس بزرگ کردن درسته یا نه😑😅
😐😐😐
دارم میگم جاسپر مُردددددد ….
چرا باور نمیکنید خب؟! …🤦♀️
بعدشم ، کی دیگه جاسپر اینقدر بزرگ شد و افشین و ایلیاد همونقدر موندن؟! … با عقل جور در میاد اصلااا؟!؟!
سارا برای دو هزار و صدمین بار چرا چرا فقط بگو چرا جای حساس میرینی ب حس آدم فقط بگو چراااااااا
😂خب همینش جذابه دیگه😌😂
ساراجون مثل همیشه عالی….❤
فدات بشم من نفس 😊😍
عالیه👍🥺💜
ساراااا ساراااااا کمکم میکنی ی چنتا سوال در مورد رمان نوشتن ازت بپرسم؟💔🤏
مرسی عشقم 🥰 بگو عزیزم …🤗
فدات شم …💜🍃
سارا میگم اگه بعضی جاها یکنواخت شد بعضی پارتا چیکار کنم؟😂😐💔
کلا فن و فوتایی ک خودت تو نوشتن فصل ۱ و ۲ ب کار بردی یادم بده جون جدت نمدونم خوب شده یا نـ….😭😂
یعنی چی یکنواخت؟! …
قشنگ توضیح بده ببینم ، متوجه منظورت نمیشم؟!
ینی یه جاهایی دیگه هیچ جذابیتی نداره
دکتر تاد همون توماس هستش ؟
نه بصبرید متوجه میشین 🤗
و رئیس گروه گرگ وحشی توماس هستش یا ن ؟
بله رئیس گروه گرگ وحشی جناب توماس یا تامی هستن 😎
اینم بهم بگو اسم گروه ایلیاد و افشین و شخصیتای رمان چیه 🤗😘
خب مگه خودت نخوندی فدات شم!؟…
اسم گروه ایلیاد : ببر زخمی
اسم گروه افشین : نعره ی شیر
اسم شخصیت پسر جدید (تامی) : گرگ وحشی
خوندم ولی یادم رف🥲😂😂ببین دیگه ریاضیم چتوره….🥲🙌🏻❤️🩹
خسته نباشی واقعااا😊😂💝
تامی؟ پس دکتر تاد کیه ؟
دکتر تاد جریان داره …
یه غریبس که کم کم باهاش آشنا میشد عشقااا😘
سلام خسه نباشین خانم نوروزی
پارت بعدی رو کی میزارین؟؟؟
سلام عزیزم 💕
مرسی گلم 😍😘
پارت بعد اگه بشه که همین امشب میزارم وگرنه هم که میمونه واسه فردا صبح 😊🌺
سلام روزبخیر
ببخشید میخاستم ببینم رمان جادوی سیاه ادامه ی یه رمان دیگه س؟؟؟؟
سلام عزیزم 😊
بله این جلد سومه باید اول جلد یک رو که اسمش (مال من باش)هست رو بخونی (مربوط به افشین و سارا)
جلد دوم (عشق موازی) مربوط به ( ایلیاد و آلیس )
و بعد میرسی به جلد جلد سوم که همین جادوی سیاه هست …
دو جلد قبلی هم در همین سایت پارت گذاری شده ، میتونی بخونیش 🤗😘