رمان جادوی سیاه پارت یک

4.5
(35)

♡ به نام پروردگار عشق ♡

👀🖤 رمان جادویِ سیاه 🖤👀

… فصل سوم رمان مال من باش …

#پارت_۱ 💑☕

نویسنده : ” سارا نوروزی ”

مقدمه :

تا حالا شده واسه به دست آودن یه چیزی ، بجنگی و تلاش کنی؟! …
برای مثال یکی از اون چیزا ، موقعیت و شغلِ …!
خب مطمعنن واسه همه ی ما اینطور بوده …
هممون دلمون میخواد موقعیت خوبی داشته باشیم …
یه موقعیتی که ، افراد به وسیله ی اون … جذبمون شن …
حالا فکر کن ، واسه به دست آوردن اون موقعیت …
یه رقیب داشته باشی ! …
اوه اوه اوه … چه شوَد …!
دختر و پسر ما ، واسه به دست آوردن یه موقعیت عالی …
باید یکدیگر رو شکست بدن …
اما کی میتونه ببره؟! …
دختر وروجکمون یا پسر باهوشمون؟! … .

&& کلارا &&

_ خانوم دکتر؟! ‌…
خانوم دکتر … میشه بیاید … .

کلافه هوفی کشید و گفتم :

+ چیشده باز؟! … .

پرستار از پشت در ، مضطرب گفت :

_ یکی از مریضا خونریزی کرده ! …

عصبی نفسمو بیرون فرستادم و همونطور که از روی صندلی بلند میشدم ، گفتم :

+ اوکی ، اومدم …

برگه های عملیات رو مخفی کردم و به طرف در حرکت کردم …
بازش کردم و رو به پرستار ، لب زدم :

+ کدوم مریض خونریزی کرده؟! …

پرستار با نگرانی لب زد :

_ مریض اتاقِ ۱۴ …

توی فکر فرو رفتم …
همون مریضی که بهم میگفت حالش بده ولی من جدیش نگرفتم ! …
به خودم اومدم ، مضطرب و سریع سریع گفتم :

+ بریم ، بریم … .

زودتر راه افتادم و پرستار هم دنبالم پا تند کرد …
به اتاق که رسیدم ، دستگیره ی در رو پایین کشیدم و داخل شدم …
پرستارای دیگه که دور تختش جمع شده بودن ، با دیدن من راهو واسم باز کردن و کنار رفتن …
دستکشامو دستم کردم و جدی لب زدم :

+ کِی این اتفاق افتاد؟! …

_ یه چند دیقه ای میشه خانوم دکتر ! ‌… .

سری تکون دادم و همونطور که مریض رو بررسی میکردم ، لب زدم :

+ اوکی ، فقط دو نفرتون بمونن توی اتاق واسه کمک …
بقیه برن بیرون ، خوب نیس دور مریض اینقدر شلوغ باشه ! … .

بعد از چند لحظه اتاق خالی شد و فقط دو تا از پرستارا دو طرف تخت ، واسه کمک بهِم موندن … .

* * * *

_ کلارا ، وایسااا … هوی با تو ام … .

سرعت قدمامو تند تر کردم و بی توجه بهش ، به طرف ماشینم پا تند کردم …
خودشو بهم رسوند و با گرفتن بازوم ، سرجام منو نگه داشت … .
کلافه نفسمو حرصی بیرون فرستادم و گفتم :

+ ولم کن رابرت … .

رو به روم ایستاد و بدون از اینکه بازومو ول کنه ، محکمتر فشردش …
از لای دندونای چفت شدش ، غرید :

_ کَری؟! … آره کری؟! …
نمیشنوی هی صدات میکنم؟! … .

دستمو گذاشتم روی دستش و همونطور که سعی داشتم دستشو از بازوم جدا کنم ، گفتم :

+ نخیررر کَر نیستم ! …
ولی فقط نمیخوام با تو رو در رو شم ، میفهمی؟! …
میتونی دست از سرم برداری آقای رو مخ؟! … .

با نفس نفس و خشم لب زد :

_ تو مال منی ! …
چرا نمیخوای قبول کنی آخه لعنتی؟! … .

با صدای نسبتا بلندی گفتم :

+ چون من مال تو نیستم ! … .
میفهمیییی؟! … متوجهی؟! … .
من مال هییچ نره خری نیستم …
نه تو و نه هیچکس دیگه …!

_ تو مال منی ‌… فقط من ! … .

عصبی لب باز کردم تا فحش بارونش کنم ولی با صدای کسی ، من سکوت کردم و هر دو سرمونو چرخوندیم طرفی که صدا اومده بود … .

_ مشکلی پیش اومده؟! ..‌. .

با دیدن کسی که کنارم ایستاده بود ، هینی کشیدم و دستمو گرفتم جلوی دهنم …
واییی خدا همینو کم داشتم ! … ‌.
دکتر تاد بود …!
دکتر مغرور و جَوون بیمارستانِ پیتی ! …
نفسمو لرزون بیرون فرستادم که رابرت با لبخند مصنوعی ای …
همونطور که دستمو گرفته بود و منو به طرف خودش میکشید ، گفت :

_ نه آقای دکتر ، چه مشکلی؟! …
من و خانوم دکتر داشتیم با هم حرف میزدیم …

دکتر تاد مشکوکانه نگاهشو بینمون رد و بدل کرد …
کنار رابرت بی حرکت ایستادم که رابرت به زحمت آب دهنشو قورت داد و آروم ادامه داد:

_ از نظر شما عیبی داره آقای دکتر؟! … .

تو دلم خدا خدا میکردم که نره ، نره و منو از دست این الدنگ نجات بده ! …
دکتر اخم ریزی کرد و با صدای بمش گفت :

_ خانمِ آلبرت؟! … .

زبونی روی لبام کشیدم و به زحمت گفتم :

+ بله؟! … .

با چشمای وحشی سیاه رنگش بهم خیره شد و گفت :

_ میشه یه دیقه دنبالم بیای؟! … .

منتظر جوابم نموند و خودش حرکت کرد …
کلافه هوفی کشیدم که رابرت مچ دستمو محکم فشرد و گفت :

_ بری چرت و پرت تحویلش بدی ، دهنتو سرویس میکنم کلارا … .

یکم چپ چپ از گوشه ی چشم نگاش کردم و در آخر دستمو به شدت از دستش بیرون کشیدم و دنبال دکتر تاد حرکت کردم …
سرمو متعجب چرخوندم و به اطراف خیره شدم …
ولی انگار غیب شده بود …
پوفی کشیدم که صداشو دقیقا کنار گوشم شنیدم :

_ کلارا … .

هینی با ترس کشیدم و دستمو با ترس گذاشتم روی قلبم …
چرخیدم سمتش ، حرصی و عصبی لب زدم :

+ عع … آقای دکتر ! …
این چه وضعشه؟! …
میخواستم سکته کنم خب …!

خنده ی کوتاهی کرد …
ابرویی بالا انداختم ، لعنتیِ جذاب …
اولین بار بود خندشو میدیدم …
کثافت ! … چه خوشگل هم میخنده … .
بعد از چند لحظه دستی کنار لبش کشید و جدی گفت :

_ مشکلی پیش اومده؟! … .

یکم ساکت بهش خیره شدم و در آخر سرمو پایین انداختم …
حس میکردم ممکنه از توی چشمام همه چیو بخونه ! … .
با لکنت همونطور که به زمین خیره شده بودم ، گفتم :

+ ن … نه آقای دکتر …
چ … چه مشکلی مثلا؟! … .

دو انگشت فاک و اشارشو گذاشت زیر چونم و سرمو بالا گرفت …
اخم ریزی روی چهرش بود …
از لای دوندونای چفت شدش ، غرید :

_ به من دروغ نگو کلارا …
خودت باید بهتر بدونی ، خوب میتونم چشما رو …
مخصوصا چشمای مشکی رنگ تو رو بخونم ! … .
چیشده؟! … دکتر آبرامز مزاحمت ایجاد میکنه واست؟! … .
هوممم؟! … .

با درموندگی خودمو عقب کشیدم و لب زدم :

+ نه … نه دکتر تاد …
تورو خدا دست از سرم بردار ! … .

پوزخندی زد و گفت :

_ تهدیدت کرده ! … نه؟! … .

لعنتی از همه چی خبر داشت ! …
پیش بینی هاش توی بیمارستان در مورد بیمارا ، همش درست از آب در میومد …
اینم یکی از همون پیش بینی ها بود …!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 35

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان انار

خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
27 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Delvin radmanesh
2 سال قبل

واییییی بخورمتتتتتتت😭😂🤌🍃میسیییییی

Saha
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا احساس میکنم این تاد همون جاسپره اون سری هم که برای الیس ایلیاد فرستادن جاسپر واقعی نبوده جاسپرو دور از چشم ایلیاد الیس بزرگ کردن درسته یا نه😑😅

Sni
2 سال قبل

سارا برای دو هزار و صدمین بار چرا چرا فقط بگو چرا جای حساس میرینی ب حس آدم فقط بگو چراااااااا

2 سال قبل

ساراجون مثل همیشه عالی….❤

Delvin radmanesh
2 سال قبل

عالیه👍🥺💜
ساراااا ساراااااا کمکم میکنی ی چنتا سوال در مورد رمان نوشتن ازت بپرسم؟💔🤏

Delvin radmanesh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

فدات شم …💜🍃
سارا میگم اگه بعضی جاها یکنواخت شد بعضی پارتا چیکار کنم؟😂😐💔
کلا فن و فوتایی ک خودت تو نوشتن فصل ۱ و ۲ ب کار بردی یادم بده جون جدت نمدونم خوب شده یا نـ….😭😂

Delvin radmanesh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ینی یه جاهایی دیگه هیچ جذابیتی نداره

2 سال قبل

دکتر تاد همون توماس هستش ؟

2 سال قبل

و رئیس گروه گرگ وحشی توماس هستش یا ن ؟

Delvin radmanesh
2 سال قبل

اینم بهم بگو اسم گروه ایلیاد و افشین و شخصیتای رمان چیه 🤗😘

Delvin radmanesh
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

خوندم ولی یادم رف🥲😂😂ببین دیگه ریاضیم چتوره….🥲🙌🏻❤️‍🩹

2 سال قبل

تامی؟ پس دکتر تاد کیه ؟

zahra. a
2 سال قبل

سلام خسه نباشین خانم نوروزی
پارت بعدی رو کی میزارین؟؟؟

hamta
2 سال قبل

سلام روزبخیر
ببخشید میخاستم ببینم رمان جادوی سیاه ادامه ی یه رمان دیگه س؟؟؟؟

دسته‌ها

27
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x