&& کلارا &&
هندزفری رو زدم توی گوشم و یه اهنگ پلی کردم :
” صورتت از ماه هم ، ماه تره …
خنده هات از قلب من ، غم می بره …
جای من نیستی ، ببینی خودتو …
چی بگم؟! … اصلا نمیدونم به توووو …
من دوستت دادم ، دوستت دارم همییین ! …
کی مثه من عاشقی کرده؟! … بگین …
من نفسام از نفسای توعه …
قلب من امن ترین جای توعه ! …♡
* تو شمع باشی دلم پروانته …
دوست داره تورو تو هر حالتت … !
دریا تویی ، دلم دریاچته … . *
تو نگات چی داری که ، مهربونم میکنه ! …
منو مجذوبه خودش ، از خودم کم میکنه …
تو نگات کنترل دلمو از دست میدم ! …
دنیامو به اون دو تا آهوی مست میدم … .
* تو شمع باشی دلم پروانته ! …
دوست داره تو رو تو هر حالتت ♡ …
دریا تویی ، دلم دریاچته ! … .* ”
با چند تقه ای که به در خورد ، زودی آهنگو قطع کردم و هندفری رو از توی گوشام بیرون کشیدم …
ساکت به در زل زده بودم که صدای سارا اومد :
_ کلارا ، عزیزم میشه بیام تو؟! … .
نفس عمیقی کشیدم و همونطور که از ریو زمین پا میشدم ، لب زدم :
+ آره ، بیا تو … .
کنار دیوار ایستادم که در باز شد و قامت سارا توی چارچوب در قرار گرفت …
لبخندی زد ، داخل شد و در رو بست …
زبونمو توی دهنم چرخوندم و گفتم :
+ چیزی شده؟! … .
شونه ای بالا انداخت و با اون لبخند خوشگلش که چال روی گونه هاشو به نمایش میزاشت ، گفت :
_ نه عزیزم ، فقط اومدم یه خورده باهات حرف بزنم …
سری به نشونه ی اوکی تکون دادم و به طرف کمد کنار تختم قدم برداشتم …
در کشوی بالاییشو باز کردم …
داشتم هندزفریمو جمع میکردم و میزاشتم داخلش که سارا همونطور که روی تخت نشسته بود ، نگاهی به اطراف انداخت و گفت :
_ راستش اومدم پیشِت تا با یه گفتگو بیشتر با هم آشنا شیم … .
هندزفری رو با کمی مکث گذاشتم داخل کشو و بستمش ، گوشیمو گذاشتم روی میزی که همون کنار تخت بود و به طرف سارا حرکت کردم …
کنارش روی تخت نشستم و سرمو انداختم پایین … .
_ خب ، یکم از خودت برام بگو …
خانوادت کجان؟! …
اخلاقیاتت چجوره …
خط قرمزات چیان و روی چی حساسی؟! … .
بدونِ بالا گرفتن سرم ؛ همونطور که با انگشتام بازی میکردم ، لب زدم :
+ اومممم ، خب …
راستش من خانواده ندارم … .
صدای متعجبش به گوشم رسید :
_ یعنی چی؟! …
مگه میشه کسی خانواده نداشته باشه؟! …
اهی کشیدم و غمگین لب زدم :
+ من از بچگی یتیم بودم سارا جون …
نه مامان داشتم ، نه بابا … .
دستشو گذاشت روی شونم و همونطور که ماساژِش میداد ، متاسف لب زد :
_ وایی عزیزم …
چقدر سخت و دردناک ! … .
تک خنده ای کردم و نفسمو آه مانند بیرون فرستادم …
واسه عوض کردن حال و هوام ، لب زد :
_ خب ، قرار شد از خودت بگی واسم ! … .
نفس عمیقی کشیدم و لب زدم :
+ من ، خب …
خب میتونی مثه قل دومت روم حساب وا کنی ! …
خنده ای کرد و خوشحال و با هیجان لب زد :
_ جدی؟! …
شونه ای بالا انداختم و اوهوم تو گلویی گفتم …
_ خب از خطر قرمزات واسم بگو … .
نفسمو محکم بیرون فرستادم و با بالا گرفتن سرم ، گفتم :
+ هوففف ، من …
خطر قرمزم یه مَرده …
مردی که کل زندگیمه ، مردی که خیلی دلتنگ آغوششم … .
خیرش شدم و منتظر عکس العملش موندم …
اول تا چند لحظه متعجب بهم زل زده بود ولی کم کم لبخند شیطونی روی لباش شکل گرفت …
خنده ی هیجانی و ریزی کرد و گفت :
_ پس تو هم عاشقی ! …
لبخند محوی زدم و چشمامو آروم ، به نشونه ی تایید حرفش باز و بسته کردم …
شونمو فشرد و بی تاب گفت :
_ خب ، کیه اون مَرد؟! … .
لبخندم عمق گرفت و اروم و با عشق اسمشو زمزمه کردم :
+ ارسلان … .
سارا ادم میزاری تو خماری تا شب وقت داری میشه کلی دیگ پارت گذاشت اگر تاشب ۳ یا ۴ تا پارت نزاری حلالت نمیکنم 🥲😂😂
😂😂😂😂کل زورمو بزنم شاید بتونم یه پارت بزارم بیبی😊😘😅
سارا جونییییی
چرا آخه کلارا باید عاشق ارسالان باشه 😭😭
میشه عشقش رو تبدیل به نفرت کنی 😎😅😜😛
😂😂😂حتما حکمتی داره این عشقش😉😊
ایول دلوین
من که منتظر محو شدن آرژا کثافت از رمان هستم
اوهوووووممممم😢👌
شیطونه غلط کردهههه …
دلوین خودش عاشقهههه👿👿👿😭
جووووووون😍😍😍😍
قول دادیا فلووور🤤
جوووون😂😂😂مثبت ۵۰۰ دوس
🥲ای بابا
گلبم گرفت🥲✌حتما اونم کراش زده داره شاخ بازی در میاره میگه نرم نگم😂
لعنتی چرا با ذوق گفتیسسیییتسنمسجطابحیجیجترتر
چرا این محو نمیشههههههههه
ایرسیلان
تبمینیجیتسحمسجسحیجیححینینین.
الان بهترم😂
😂😂😂چند تا نفس عمیق بکش تا بریم واسه پارت بعد 🏃♀️😄😂