رمان جادوی سیاه پارت 39

4.6
(20)

غمگین به کف دستم ، جایی که سوخته بود زل زده بودم که الیس با دلسوزی لب زد :

_ وایی الهی دستش بشکنه …!
چجوری دلش اومد سیگارشو کف دستت خاموش کنه؟! …

نفسمو آه مانند بیرون فرستادم که سارا دستمو گرفت توی دستش و همونطور که جای سوختگیو بررسی میکرد ، ناراحت و حرصی گفت :

_ معلوم نیس توی سینش دل داره یا یه تیکه سنگ؟! …
باز میاد میگه عاشقشم هستم ! …
آدم کسیو که دوست داره رو ، اینطور اذیت میکنه؟! …

پوزخند تلخی زدم ، تازه از رابطه ی وحشیانه ای که برای بار دوم باهام داشت واسشون نگفته بودم ! …
این زخم کوچیک که در برابر اون رابطه خشن و پر دردش واسه من ، چیزی نبود ! … .
لبمو به دندون گرفتم ، عقبم بدجور می سوخت … .
همون لحظه بود که در اتاق یکهو باز شد و ایلیاد داخل اومد …
با دیدنش ، زودی دستمو از توی دست سارا کشیدم و سرمو انداختم پایین …
با دیدن این حرکتم ؛ ابرویی بالا انداخت و همونطور که دستاش توی جیبای شلوارش بود ، قدم زنان به طرفم اومد و مرمورانه گفت :

_ چیشده؟! … .

اب دهنمو به سختی قورت دادم که الیس حرصی لب زد :

_ تامی …

پریدم وسط حرفش و خطاب به ایلیاد ، سریع سریع گفتم :

+ هی … هیچی نشده داداش … .

ایلیاد که باهوش تر از اون حرفا بود ، ابرایی بالا انداخت و چند لحظه ساکت بهم زل زد …
در اخر سرشو چرخوند طرف الیس و با چشمایی ریز شده ، گفت :

_ تامی چی؟! … .

به الیس زل زدم و با بالا انداختن ابروهام سعی داشتم بهش بفهمونم تا حرفی نزنه و سکوت کنه …
چند بار نگاه مرددشو بین من و ایلیاد رد و بدل کرد ؛ در آخر با محکم بیرون فرستادن نفسش ، لب زد :

_ هیچی … .

ایلیاد نگاهشو بین من و الیس رد و بدل کرد در اخر اخم غلیظی کرد و گفت :

_ زود باشین یکیتون بگه چه خبر شده تا خودم دست به کار نشدم ! … .

سارا زود تر از همه ، اروم گفت :

_ تامی چند دیقه پیش اومده اتاق کلارا و بهش گفته که مال اونه ! … کلارا  هم که جوابشو داده ، اونم زده به سرش و سیگارشو کف دست کلارا  خاموش کرده … .

ایلیاد زودی خم شد روی تخت و دست چپمو بالا گرفت ولی اثری از سوختگی ندید …
اون دست دیگمو بالا گرفت و با دیدن سوختگی روی دستم ، کم کم اخم غلیظی روی چهرش نشست …
نفسشو حرصی بیرون فرستاد و عصبی گفت :

_ پسره ی دیوانه …
شیطونه میگه برم بزنم لت و پارش کنم … .

زودی پریدم بین حرفش و تند تند گفتم :

+ نه داداش ، من حوصله ی جر و بحث ندارم …
فقط ، فقط تنها درخواستی که ازت دارم …
اینه که …
که …
که کمکم کنی تا از این خراب شده بزنم بیرون ..‌.
من دلم واسه ارسلان تنگ شده ، تو با زدن تامی نمیتونی شرایطو تغییر بدی …
ولی اگه کمکم کنی برم ، این دل بی صاحاب و دلتنگ منم اروم میگیره … .

همونطور که خم شده بود روی تخت ، سرشو بالا گرفت و بهم زل زد …
در آخر دستمو ول کرد ، ایستاد و چند قدم عقب رفت …
نفس عمیقی کشید و با تکون دادن اروم سرش ، گفت :

_ باشه …
اگه تو اینو میخوای ، چرا که نه …

ساکت بهش زل زده بودم که برگشت و به طرف در قدم برداشت …
دستش روی دستگیره نشست ولی قبل از بیرون رفتن ؛ سرشو کج کرد طرفم ، طوری که فقط نیمرخش در معرض دیدم قرار گرفته بود …
از گوشه ی چشم بهم زل زد و ادامه داد :

_ اماده کن خودتو ، میرم به تامی میگم میخوای بری … .

لبخند امیدواری زدم که از اتاق خارج شد و رفت … .

&& ایلیاد &&

خونسرد بهش خیره شدم و گفتم :

+ کلارا میخواد بره …

یکم ساکت بهم خیره شد …
پوک عمیقی از سیگارش کشید و همونطور که خاکستر سیگارشو توی جاسیگاری می تکوند ، با خنده گفت :

_ چی؟! …

نفس عمیقی کشیدم و محکم تر از قبل ، جمله مو تیکه تیکه  تکرار کردم :

+ گفتم کلارا ؛ میخواد ، بره …

سرشو چند بار تکون داد و همونطور که سیگار رو به طرف لباش میبرد ، به طعنه اهانی گفت …
سیگار رو پایین گرفت و دودشو فوت کرد تو هوا …
دستاشو گذاشت روی میز و لب زد :

_ خیلی تاثیر گذار بود ! …
اگه حرفت تموم شده ، لطفا برو بیرون تا منم به کارام برسم … .

مشخص بود داره مسخرم میکنه ! …
دستام از خشم مشت شدن ، دندونامو روی هم سابیدم و عصبی گفتم :

+ مسخره نکن تامی …
من باهات جدی ام ! …

گوشه ی لباشو به پایین خم کرد و با آروم تکون دادن سرش ، لب زد :

_ پس فکر کردی من شوخی ام؟! … .

نفسمو حرصی بیرون فرستادم …
از اون فاز مسخره گی در اومد و جدی شد …
بهم زل زد و گفت :

_ به خودشم یه بار گفتم …
اون قرار نیس جایی بره ، تا ابد همینجا میمونه و …

پریدم بین حرفش و عصبی سریع سریع گفتم :

+ تا ابد اینجا میمونه و به تو سرویس میده شبا ، نه؟! … .

ابرویی بالا انداخت و با کمی مکث گفت :

_ یه چیزی تو همین مایه ها … .

نفسمو محکم بیرون فرستادم و گفتم :

+ اصلا حوصله ی بحث با تو رو ندارم …
پس حرفمو خلاصه بهت میزنم و میرم …
ببین ، تو به زور نمیتونی صاحاب قلب یکی بشی مگه اینکه اون فرد خودش بخواد …
بهش حق میدم ، عشقته …
دوست نداری از دستش بدی ولی تامی …
باید با این چیز کنار بیایم که ته بعضی از عشقا ، نرسیدنه …
اون خودش عاشقه …
و خیلی هم دوستش داره ، همونقدر که اونو دوست داره …
همونقدر از تو متنفره ! …
بزار بره ، اگه واسه تو بود …
اگه سهم تو بود ، خودش هر جور شده بر میگرده …
خدا خودش خوب میدونه چیکار کنه و چیکار نکنه …
پس بزار بره ، مطمعنن تو این رفتن …
یه حکمتی که فقط اون بالا سری میدونه …

سیگارشو توی جاسیگاری خاموش کرد و دستی به چشمای نم دارش کشید …
برگشت و همونطور که به دیوار رو به روش زل زده بود ؛ با صدایی که بغض توش جریان داشت ، گفت :

_ باشه ، بهش بگو میتونه بره … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
42 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Helya
2 سال قبل

جووون
بکن بکن داشتیم پس😂😂😂
سارا به جان هلیا اگه این برگرده پیش اون ارسلان چندش خودم شوهرش میدم😂
یعنی چی اخههههه
همچی ارسلان ارسلان میکنه عا
پسره ی عقده ای
😑
سارا میگم ی کاری کن وقتی این رفت ارسلان جوووون رو ببینه ارسلان مشغول بکن بکن با ی دختره باشه😂بعد این هارتش بشکنه ارسلانم نقش بیشعور رمان رو بگیره ن یکی از شخصیت های دختر کش😂😂😂😂

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂جون جون

Helya
2 سال قبل

😂اگه منم و شانسم ارسلان میاد میگه عجیجم من تو را بدون پرده نیز دوج خواهم داشت😂پس بیا اینگونه زندگی خود را شکرباران کنیم

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂گمشوووو ساراااا
این همچین چیزی بگه پارش میکنم به مولا
😂مرتیکه خر برای من نقش پتروس فداکارم میگیره

R
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

راست میگه سارا اصلا اینجوری از فیلم هندیم بد تر میشه 🙄

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

😂😂اوف

atena
2 سال قبل

گریممم گرف…
من دیگ نمیدونم طرف کیم من دیگ رد دادم…
دلم به حال تامی سوخت…
کلارا حق داره بره…
وایییی گیج شدم سارا جوری مینویسی گیجم میکنی با اه

Narges
2 سال قبل

سارایی پارت بعدیوبزار بدگزاشتیم توخماریش🙏⁦♥️⁩ الان ازفضولی دق میکنم

R
پاسخ به  Narges
2 سال قبل

هق داری 😪 درکت میکنم

Mina87
2 سال قبل

واییییییییییی
ساراااااااااااااا
چرا اینجوری شدددددددددد
با اینکه تامی خیلی اشغالع (ولی خیلیم جاذابه^^) و خب یجورایی شخصیت بد داستانه ولی هقمممممممم
اونجا ک گفتی بغض کرد منم بغض کردمممم الهی بمیرممممممممممم
آقا بیا و بگو ارسلان بدون پرده کلارا رو نمیخاد راحت کن مارو ::::)

atena
پاسخ به  Mina87
2 سال قبل

این پرده عجب سوژه ای شده انگار پرده اتاقمه اینطوری راجبش نظر میدیم😂

Helya
پاسخ به  atena
2 سال قبل

😂😂😂عرررر

atena
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

جوونای امروزی وحشی دوس دارن دیگ.منم وحشی میدوست

2 سال قبل

سارا هلیا راس میگ وقتی کلارا میره ارسلان درحال انجام کار های خاک بر سری با اون دکتره باشه اسمش یادم نی الان اخ ارسلان کلا رو مخه پسره چلغوز 😐😂😂

فقط ی سوال من توی جلد دوم نفهمیدم پسر ایلیاد رو کی کشت

سحر
پاسخ به  رها
2 سال قبل

میشه یه خلاصه از جلد دوم رو به من بگید من نخوندمش خواهش میکنم 🥺

atena
پاسخ به  سحر
2 سال قبل

کمه برو بخون

atena
پاسخ به  سحر
2 سال قبل

گل تو سرت با خلاصت ینی خلاصه به این میگن با😂😂😂😂😂

atena
پاسخ به  سحر
2 سال قبل

افشین هم برا خودمه

سحر
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

هوم مرسیو🥰❤️

Queen 👑😇
2 سال قبل

کامتاتون از رمانت باحال تره به جون خودتون یعنی خود سم ید همتون 😐😂😂😂

Helya
پاسخ به  Queen 👑😇
2 سال قبل

😂😂جون

Queen 👑😇
2 سال قبل

😂😂😂بمون تو کفم
میگم چقدر سخته هی برا کانت گذاشته ایمیل بزنی دهن ادم سرویس می شه 💔😐

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

و منی ک ثبت نام کردم و یادم رفته رمزم چیه😂😂😂😂😂

Queen 👑😇
2 سال قبل

😪ok مسی😂❤

Queen 👑😇
2 سال قبل

Ok ❤

نمیدونم چرا فردا امتحان دارم ولی نشستم دارم رمان همه سایتا رو میخونم هی😐💔

Queen 👑😇
2 سال قبل

🤣🤣🤣🤣من خو شانس ندارم حالو ۱۰ میشم وایسا و نگاه کن

دسته‌ها

42
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x