رمان جادوی سیاه پارت 40

4
(20)

&& کلارا &&

نفس عمیقی کشیدم و در رو با کلیدم باز کردم …
اینقدر ذوق داشتم که خدا میدونه ! …
اروم در رو بستم ، برگشتم و به حیاط بزرگ عمارت زل زدم …
ماشین ارسلان توی پارکینگ بود و این نشون می داد که خونس ! …
میخواستم سوپرایزش کنم واسه همین زنگ نزدم تا متوجه بشه …
به طرف در عمارت پا تند کردم و از سه تا پله ی ورودی بالا رفتم …
در رو اروم باز کردم و داخل خونه شدم …
در رو بستم و نگاه خوشحالمو به سراسر خونه دوختم …
همون موقع بود که صدای قدمایی رو شنیدم …
نگاهمو چرخوندم طرفی که صدای پا اومده بود که ارسلان رو در حالی که یه سری برگه توی دستش بود و سرش توشون بود ، دیدم …
هنوز متوجه من نشده بود …
با ذوق ، دلتنگی و بی تاب اسمشو صدا زدم :

+ ارسلان ! … .

صدامو که شنید ، یه چند دیقه بی حرکت به برگه های توی دستش خیره شد …
در آخر اروم سرشو بالا گرفت و نگاه متعجبش رو بهم دوخت …
لبخند دلتنگ و بی طاقتی زدم و توی چشماش زوم شدم …
کم کم اون تعجب ، جاش رو به نفرت و خشم داد …
با نفس نفس لب زد :

_ تو چطوری اومدی داخل!؟ …

زبونی روی لبام کشیدم ، کلید رو بالا گرفتم و بهش نشون دادم …
دستشو مشت کرد و اون چند تا پله ی باقی مونده رو هم سریع طی کرد .‌‌..
به طرفم پا تند کرد و قبل از اینکه به خودم بیام ، دستشو بالا برد و سیلی ای بهم زد …
با بهت بهش خیره شده بودم …
چرا زد؟! … مگه چیکارش کرده بودم؟! …
با خشم توی صورتم فریاد کشید :

_ گمشو از خونم بیرون هرزه ی آشغال … .

لبام از هم باز میشد ولی هیچی جز آوایی نامفهوم ازش خارج نمیشد …
دستمو بالا آوردم و گذاشتم روی گونم و به سختی لب زدم :

+ چ … چیشده ارسلان؟! …
چرا اینطوری میکنی؟! …

خنده ی عصبی ای کرد و دیوانه وار لب زد :

_ هع ، خانومو باش تازه میگه چیشده ! …

جدی زل زد به صورتم و داد زد :

_ تو هم عین همونی ، یه فاحشه ی کثافت …
فقط میخواستی ازم سو استفاده کنی ، برو گمشو از خونم بیرون …
برووووو … .

اشک توی چشمام حلقه زده بود …
دستمو پایین انداختم و با بغض لب زدم :

+ من ، من دلیل این رفتارتو نمیفهمم ارسلان …
مگه چیشده!؟ …

دندوناشو روی هم سابید …
با یه گام نزدیکم شد و چونمو گرفت توی دستش و همونطور که میفشردش ، غرید :

_ اسم منو به زبون کثیفت نیار جنده …

با دهنی باز شده بهش خیره شده بودم که چونمو با خشونت ول کرد و فریاد کشید :

_ چیش از من بهتره اخه!؟ .‌‌..
چیش بهتره که بهم اینطور ضربه زدی؟! .‌..
چطوری تونستی به این راحتی دخترونگیتو ؛ چیزی که بهم اجازه نمیدادی حتی فکرشو کنم ، دو دستی تقدیمش کنی؟! …

با بهت بهش خیره شده بودم که صداشو بالا تر برد و داد زد :

_ چرا لال مونی گرفتی کثافت!؟ ‌‌…
هاااااا؟! …

با دادی که زد به خودم اومدم ، با بغض لب زدم :

+ ارسلان من …

اجازه نداد حرفمو بزنم و سیلی ای به صورتم زد …
صورتم کج شد یه طرف و اون داد کشید :

_ مگه نمیگم اسم منو به زبون نجس و کثیفت نیار؟! ‌‌‌‌…
هووومممم؟! … .

کنترلمو از دست دادم و زدم زیر گریه …
با دستام صورتمو پوشوندم و هق هق زار زدم …
اصلا اون چطور متوجه رابطه ی من و تامی شده بود؟! ‌‌‌…
اصلا چرا داشت قضاوتم میکرد!؟ …
اون رابطه زوری بود ! … همش اجبار بود … .
از لای دندونای چفت شدش ، غرید :

_ من بلیط گرفتم ، میرم کشور خودم …
رقابتمون که دیگه تموم شد …
هر دو تا کشور ، مشکلشون حل شد و دیگه نیازی به بودن توی اینجا و مقابله با تامی شلبی ندارم ! …
من بلیط پروازمو گرفتم … .
فقط معطل تو بودم که بیای و خشممو روت خالی کنم …
خیلی کثافت و هرزه ای کلارا …
خیلییی ! … .

هق هقم اوج گرفت و دستام جلوی صورتم مشت شد …
کِی دیگه مشکل بین دو کشور حل شد که من خبر دار نشدم؟! …
پس واسه همین بود که تامی اسیرم کرده بود ! …
میدونس دیگه نمیتونم خطری واسش داشته باشم … .
صدای خشمگینش به گوشم رسید :

_ صیغه رو هم دادم باطل کنن …
ما دیگه هیچ ربطی بهَم نداریم خانوم آلبرت …
شما هم دیگه آزادی ، برو به جنده بازیات بِرس …

کاش بس میکرد …
کاش ادامه نمی داد ، با حرفاش داشت روحمو می فشرد …
من بخاطر اون بلند شدم اومدم اینجا …
حالا اون ! … .
لعنت بهت تامی شلبی که مقصر فقط تویی …
فقط توووو … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان گناه

  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا…
رمان کامل

دانلود رمان اقدس پلنگ

  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
24 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena
2 سال قبل

چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ارسلان بار دوم شکست خورد

atena
2 سال قبل

مگ ندیدیشون؟

Sni
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

کو کانال کجاست؟

سحر
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

کانال جدا داری یا همون رمان من ؟

..
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

ایدیشو بده سارایی🥲

Helya
2 سال قبل

مرتیکه خرررررر
اه
اصلا نمیدونم چ فحشی بدم بهش😑
مین میخویم بیرگیردم ایراین

atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

اخرش چی گفتی ترجمه کن😂😂😂

Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

بیشعور ترین دختر کش دنیا😂
ارسلان تاد

2 سال قبل

پارت بعد رو کی میزاری سارا جون ؟

Helya
2 سال قبل

صحیح😂😂

Yeganeh
2 سال قبل

خب اینم از این
ارسلان رفت پی کارش حالا باید این حس انتقام کلارا تبدیل بشه به عشق که اونم فقط تخصص سارا جونه😁😀🍃☘
ینی یجوری این کلارا رو عاشق میکنه که نفهمه از کجا خورده 😅😍🌿

Helya
پاسخ به  Yeganeh
2 سال قبل

😂😂😂الان واقعا احساس راحتی میکنم
اخیششش چندش اعظم حذف شد😂

atena
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

وای هلیا عاشق این صفت چسبوندناتم

R
2 سال قبل

سارا طولانی تر بزار من دارم از فوضولی میمیرم😪😁

2 سال قبل

نویسنده لطفا کلارا عاشق تامی نشهههههه خواهش میکنم همینطوری ازش بدش بیاد لطفااااا

atena
پاسخ به  مهدیه
2 سال قبل

نمیدونم چی زده هزیون میگ…

مینو
2 سال قبل

سلام سارا جون مگه رمان ات چند فصل
و آخرین قسمت چند هست نمیشه پی دی اف اش کنید همشو بزارید

mina
2 سال قبل

اخیش
اخیش
اخیش
تا ابد…
وایییی خیالم راحت شد
مرتیکه نفهم
جیندا
حیح
مرسی سارا جون عالی بود 🌚💛

دسته‌ها

24
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x