رمان دروغ محض پارت 7

4.1
(8)

آیکان کات رو زد و رفتیم واسه ده دیقه استراحت …
نگاهمو سراسر سالن چرخوندم …
اون بازیگر جدیده ، روی پله ها نشسته بود و مشغول خوردن قهوش بود …
سعی کردم خونسرد باشم ، به سمتش قدم برداشتم …
روبه روش با فاصله ی کمی ایستادم ، به بخار قهوش زل زده بود و تو فکر رفته بود …
تک سرفه ای کوتاه واسه اینکه بدونه اینجام ، کردم …
به خودش اومد و سرشو زودی بالا گرفت …
با دیدن نگاه سرد و وحشیش ، به تنم لرز ریزی نشست …
فکر کنم اونم متوجه این ترسم شد ، نفسشو محکم بیرون فرستاد و تلخ و گزنده گفت :

_ کاری داری؟! …

زبونی روی لبام کشیدم و با کمی مکث ، با اکراه لب زدم :

+ چند تا سوال داشتم … .

آروم سری به نشونه ی فهمیدن تکون داد ، کمی از قهوشو خورد و گفت :

_ اوکی ، میشنوم … .

لبامو رو هم فشردم و بعد از کلی مِن و من کردن ، گفتم :

+ اول اینکه ، اسمت چیه؟! …

ابرویی بالا انداخت و مرموزانه گفت :

_ یعنی ، خودت نمیدونی؟! …

جدی سری به نشونه ی نه تکون دادم که پوفی کشید و گفت :

_ امیرعلی ، اسمم امیرعلیِ … .

آهانی گفتمو تو چشاش زوم شدم …
اسمش جذاب بود ، مثل خودش ! …
اخم ریزی کردم ، ولی خب هرچی باشه به پای جورجِ من نمیرسه ! …
جورج واسه خودش سلطانه … .
سری واسه جمع شدن حواسم تکون دادم …
ای باباااا ، این چه وضعشه؟! …
من اصلا چرا دارم این و جورج رو باهم مقایسه میکنم؟! …
هیچ پسری پیدا نمیشه مثل جورج ، وسلام ! … .

* * * *

چند تقه به در اتاق کارش زدم ، صدای دلرباش به گوشم رسید :

_ بله؟! …

با ناز اسمشو صدا زدم که گفت :

_ عه ، آلما توعی؟! …
بیا داخل … .

خنده ی کوتاه و ریزی کردم …
در اتاقشو وا کردم و داخل شدم ، بستمش و بهش تکیه دادم …
همونطور که مشغول نوشتن  یه چیزایی رو برگه های روبه روش بود ، بدونه بالا گرفتن سرش گفت :

_ حال ملکه ی من چطوره؟! …

آهی کشیدم و با غمگین ترین لحن ممکن ، لب زدم :

+ بَد ، بد ! …

با کمی مکث ، سرشو بالا گرفت و سوالی بهم زل زد …
بغض گلومو گرفته بود ، اشک تو چشام حلقه زده بود …
عینکشو از رو چشماش ور داشت و مرموزانه گفت :

_ آلما ، چیزی شده؟! …

دستمو گرفتم جلو دهنم و هقی زدم …
نگران از رو صندلیش پا شد و کنار میزش ایستاد …
به طرفش پرواز کردم و پریدم تو بغلش …
دستاشو سفت دورم حلقه کرد ؛ سرمو گذاشتم رو شونه ی مردونش و با بستن چشام ، اجازه ی باریدن به چشمام دادم … .
حین گریه ، به سختی لب زدم :

+ لب گرفتیم از هم ، بغلم کرد …
موهامو نوازش کرد ، جلوی چندین دوربین فیلمبرداری …
نمیخوام ، نمیخوام دیگه این صحنه ها تکرار شه ! …
تنها پسری که حق داره بهم نزدیک شه ، خودتی و خودت ! … .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…
رمان کامل

دانلود رمان آمال

  خلاصه : آمال ، دختر رقصنده ی پرورشگاهیه که شیطنت های غیرمجاز زیادی داره ، ازدواج سنتیش با آقای روان شناس مذهبی و…
رمان کامل

دانلود رمان تکرار_آغوش

خلاصه: عسل دختر زیبایی که بخاطر هزینه‌ی درمان مادرش مجبور میشه رحمش رو به زن و شوهر جوونی که تو همسایگیشون هستن اجاره بده،…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…

آخرین دیدگاه‌ها

دسته‌ها