رمان دلباخته پارت 237

4.3
(137)

 

 

 

 

– از قدیم می گن خدا زده که زدن نداره، ننه… همون که خدا زدش واسش بَسه، دروغ می گم؟

 

لیوان شربت را دستِ سید می دهم.

لبش را به دهان می کشد.

 

– نذاشتی، بی بی، نذاشتی… ببین چجوری قسر در رفت! وایساده تو چشم من دروغ می گه

 

پوزخند بلندی می زند.

 

– دِ آخه یکی نیست بگه تو کی راست گفتی که بارِ دومت باشه! دروغ ازین گنده تر، بی شرف!

 

لب زیرین را محکم به دندان می گیرم.

همین که حرفش را باور نکرده من را بس می کند.

 

رفتن بی بی را نمی فهمم.

حواسم پیش سید است که می دانم خود خوری می کند.

 

– می خوام اینو بدونی که من هیچوقت…

 

حرفم را قطع می کند.

 

– تمومش کن، مریم

 

زیر لب چشمی می گویم.

دستم را به نرمی میان پنجه می فشارد.

 

– فکر نکن من اونقدر آدم احمقی ام که با دو کلوم حرف مفت نظرم نسبت به تو عوض شه… من هیچوقت ناموسم و به یکی مثه صادق دوزاری نمی فروشم، مریم!

 

دستی به چشمان خیسم می کشم.

 

– چجوری بگم چقدر می خوامت، امیر حسین

 

 

دنیا مال من می شود وقتی گوشه ی لبش چین می خورد.

 

– دیگه نمی ذارم کسی آزارت بده، بهت قول می دم، مریم

 

سفیدی چشمان تیره اش به قرمزی می زند انگار.

دلم قرص می شود که او هست و هرگز پشتم را خالی نمی کند.

 

– من بهت ایمان دارم، همین برام کافیه

 

چشم باز و بسته می کند.

صدای زری خانم می آید.

 

رستا را بغل می گیرم و پیش سید برمی گردم.

دکمه پیراهنم را باز می کنم، سینه در دهانش می گذارم.

 

– کی می تونه تو رو ازم بگیره، ها؟! مگه بابایی می ذاره دخترش و ازش بگیرن!

 

دلم غنج می رود برای لحن پدرانه اش.

ولی باز دلم شور می زند.

 

– بنظرت ممکنه شکایت کنه؟ حتی وقتی می دونه که نمی تونه رستا رو ازم بگیره ولی هر طور شده می خواد…

 

سر جلو می کشد.

 

– چی می خواد، ها؟ که تو رو بترسونه یا منو؟!

 

ابروهایش بالا می رود.

نگاهش از چشمانم سُر می خورد.

 

با انگشت روی سینه ام خط فرضی می کشد.

آدمکش لعنتی…

 

– تو چرا از من نمی ترسی که نمی دونم چجوری باید خودم و کنترل کنم

 

نگاهش را بالا می کشد.

 

  • چشمانش انگار کارِ خودش را می کند.

بدنم داغ می شود.

 

حال او انگار از من بدتر است.

به ضرب از جا بلند می شود.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 137

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان ارباب_سالار 2.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری رو نداشته همیشه له…

دانلود رمان گناه 4.7 (6)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان : داستان درمورد سرگذشت یه دختر مثبت و آرومی به اسم پرواست که یه نامزد مذهبی به اسم سعید داره پروا توی یه سوپر مارکت کار میکنه…

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
4 ماه قبل

مرسی,قاصدک جونم.😘

خواننده رمان
4 ماه قبل

چرا نویسنده اینقد کم پارت میده

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x