بعد از کلی کلنجار رفتن تونستم یکم بگیرم بخوابم……
با صدای در یکی از اتاقا چشمامو باز کردم.
به ساعت نکاه کردم که از سه صبح رد شده بود
آروم از تخت پایین میام و دمپایی مو پام میکنم
و به سمت در میرم. آروم جوری که صدای در نیار
درو باز میکنم و بیرون نگاه میکنم ولی کسی تو
راهرو نبود. آروماز اتاق بیرون میرم و از نرده ها آویزون
میشم تا ببینم پایین کسی هست یا نه؟. تو همون حال
بودم که صدای حرف زدن به گوشم میخوره ، انگار که
کسی پچ پچ بکنه. گوشامو تیز می کنم دنبال منبع صدا
میرم که به اتاق آدرین میرسم؛ چراغاش خاموش بود
و درش یکم باز بود. از لای در نگاه میکنم که قامت
آدرین رو که پشت به در وایساده بود رو تشخیص میدم
ولی کس دیگه ای تو اتاق نبوده. یکم بیشتر دقت می کنم
که میبینم گوشیش دستشه و داره با کسی پشت خط صحبت
میکنه. به مکالمه ش گوش میدم و سعی میکنم بفهمم چی داره میگه.
_ آرتمیس امشب رفته بود تو عمارت کلاوس و هشدارو گذاشته بود.
متعجب ابرویی بالا میندازم. این به کی داره راپورت منو میده؟.
میام که وارد اتاق بشم و ازش بپرسم داره چه غلطی میکنه که
با حرفی که زد وایسادم.
_ کم کم دیگه براش آماده ست نمیخواد نگران باشی.
………
_ اوکی بهش میگیم ولی الان وقت مناسبش نیست باید اول مطمئن شیم.
چی چیو به من بگه؟ اصلا من برای چی آماده م؟
نمیدونم کسی که پشت خط بود بهش چی گفت که یه لحظه تن
صداش بالا رفت ولی سریع کنترل کرد و صداش رو دوباره آروم کرد
_ من که خودم تازه فهمیدم. اول باید یه تار از موهاش رو و یا بزاق
دهانش رو گیر بیاریم تا بشه ازمایش دی ان ای رو انجام داد.
شوک زده میشم از حرفش. یعنی چی که آزمایش دی ان ای رو
باید انجام داد؟ یعنی……..
هینی میکشم و دستمو جلو دهنم میزارم. نه همچین چیزی ممکن
نیست. من….. نه ، نه نمیتونه این باشه ولی باید مطمئن شم.
سریع درو محکم باز میکنم که با دیوار برخورد میکنه و آدرین
به طرف من برمیگرده.
به سمتش میرم و گوشیشو ازش میگیرم پرت میکنم سمت تخت.
عصبانی میگم: اینجا چه خبره؟ چیه که به من ربط داره ولی خودمم
ازش خبر ندارم؟ بگو تا نزدم فلجت نکردم.
اخمی میکنه میگه: اولا درست حرف بزن آرتمیس من اگه نبودم تو
الان هیچکاری نمیتونستی با اون نقشه ی بچگونه ت انجام بدی
دوما اگه فرصت بدی آدم برات میگه جریان چیه.
_ درست نقشه ی من بچگانه بوده ولی تعریف کن ببینم چه خبره
که خودم درباره ش نمیدونم؟
میرم رو تخت میشینه و دستشو رو تخت میزاره و میگه: بیا
بشین بهت بگم.
میرم پهلوش میشینم که شروع میکنه به حرف زدن.
_ بزار رک وراست بهت بگم که از همون اول که دیدمت من و
آندریا احتمال میدادیم مادر و پدرت کسای دیگه ای باشن و یا
حداقل پدرت یکی دیگه باشه و برای همین بهت کمک کردم
که کاری که میخواستی رو انجام بدی و جدیدا این احتمال به
یه واقعیت داره تبدیل میشه و فقط باید یه آزمایش دی ان ای
بدی تا بفهمیم راسته یا دروغ؟
احساس میکردم که دنیا داره رو سرم آوار میشه. یعنی یه عمر با یه
دروغ بزرگ داشتم زندگی میکردم و کسایی که برام پدر و مادری کردن
، پدر و مادرای واقعیم نبودن؟ دو نفری که برام جزو مهم ترین
آدمای زندگیم بودن الان معلوم نیست که باهاشون نسبتی
داشته باشم یا نه؟ یا اینکه زندگیم فقط دروغی بوده که توش
داشتم زندگی میکردم و سعی در واقعی کردنش داشتم؟
اشکایی که تو چشمام حلقه زده بودن و کنار میزنم و
میگم: چطور مطمئنی که پدر و مادر اصلیم کسایی که
یه عمر بهم محبت ورزیدن و منو بزرگ کردن نباشن؟
آرنجشو رو زانوش میزارم و دستشو تو موهاش فرو میکنه
و بعد چندلحظه دستشو از لای موهاش بیرون میاره و نگام
میکنه میگه: خب تو بیش از اندازه شبیه یکی هستی و همینه
که مارو تو شک انداخته و حتی بعضی از اخلاقاتت هم مثل اونه
بغضمو قورت میدم و میگم: اون کیه؟
_ فعلا نمیتونم بهت بگم. اگه میخوای فردا بعد دانشگاهت بریم آزمایش بدی؟
سری تکون میدم و میگم: باشه
با مهربونی تو چشاش نگام میکنه میگه: نگران نباش هرچی
هم که بشه پدر و مادرت بازم دوست دارن و دلیل نمیشه
که اگه دخترشونم نباشی دوست نداشته باشن.
عالی .مرسی
النا پارت نمی زاری ؟
مامانم تبلتو از دستم گرفته بود بعنوان تنبیه از دیشب الان تازه داده دستم ببینم اگه تونستم یه پارت میزارم
اووو.
باش.
هعییی
عذاب الهی بودا از کار و زندکی ننه م انداخت منو 😓😂😂
سلام النا خانم رمانت قشنگه . لطفا حداقل روزی یک پارت بزار .
سلام ممنون عزیزم
هرروز یه پارت میزارم در تنبیه به سر میبردم تازه تبلت دستم اومده تونستم پارت میزارم امشب
مرسی .
مامان من با گوشیم کاری نداره.
چون می دونه همه درسام تو گوشیه .😛😛😂
دیروزو دید تعطیله اینطوری کرد و اگرم مدرسه داشتم موقع مدرسه دستم بود بعد مدرسه دیگه نداشتم و کاری داشتم برای درس باید جلو چشش کارو انجام میدادم
الی پارت بزار دیگه 😫
گذاشتم ولی این پارت دیروزه و پارت امروزو دارم میتایپم
آمدی😪
آره 😂
کلاسام امروز تعطیل بود ولی خودم گرفتم خوابیدم
دیشب ساعت نزدیک ۳ خوابیدم بدجور خسته بودم
هققق😢
دلم واست تنگیده بود 💔😪
ولی من نه🤪💃
تو خواب ناز به سر میبردم
اخ الناااا
نبودی ببینی اینا چجوری منو مظلوم گیر اوردن😂😂
چیشده بود عشقم مگه؟ 😡
بزنم نابودشون کنم؟ 😌
برو پیامارو بخون از خنده جر میخوری فرزندم 🖕🙂😂🤣🤣
بعدا میخونم خیلی پیامه آخه😂
۳۰۰ تکست زیر هر پارت 😂😂😂😂
من جرررر🤣🤣🤣🤣💔🖕
😂اخ النا اینا اومدن هی آیدی فیک پسر زدن بعد مینداختن گردن من😂😂😂😂
😂😂😂حقته
اشکال نداره عزیزم من گردن میگیرم خوبه؟ 🤪
میگفتن شق کردم باید آرومم کنی؟ 😂🤪
خدایی سارا این چه سمی بود تو اونموقع گفتی من اصن بخوام صحنه دارم بنویسم یاد این میوفتم جر میخورم از خنده.
الناااا واجب شد یه فاک به تو هم نشون بدم …😑🖕💔😂
فاک متقابل☺🖕🏻🖕🏻
میگم من ساعت ۹ اگه شام هنو نخوردم شروع میکنم پارت ۴۹ رو نوشتن که اگه هم شد ۵۰ رو هم مینویسم و اگه ننه گرام شام آورد که میره بعد شامم😂
پررو😑😂
شمام خیلی مودبی گلمم😂
😂این جمله شق کردم رو باید توی تاریخ بنویسن
آره خدایی😂😂
بچه هاااا😬😬😬🔪
جوونننن؟ 😂
بادمجووون 😑🔪🖤
فسنجون😂
سلام الناجون رمانت واقعا عالیه.همیشه بدرخشی خواهری
سلام دلبندم 😅😂
ممنونم عزیزم💞
دوست داشتی بیا تو جمعمون بیشتر تو زیر پارت های رمان فلور و سارا صحبت میکنیم
واقعا نوعی غذای الهی که گوشی رو از آدم بگیرن