دستشو پس کشید ، به سمت سینی چایی حرکت کرد و در همون حین گفت :
_ خب دیگه ، من اینا رو ببرم تعارف کنم … .
خواست سینی رو برداره که زودی لب زدم :
+ شیلا جون!؟ … .
ایستاد و خیره بهم لب زد :
_ جانم عزیزم؟! …
زبونی روی لبام کشیدم و گفتم :
+ اوممم ، میشه قبل از اینکه بری ، به چند تا سوال من جواب بدی!؟ … .
یکم ساکت بهم زل زد ، درآخر لبخند محوی زد و دست به سینه گفت :
_ آره ، بگو … .
لبامو رو هم مالیدم و سرمو پایین انداختم …
با کمی مکث ؛ همونطور که داشتم با انگشتام بازی میکردم ، گفتم :
+ میشه یخورده از ویلیام واسم بگی؟! …
اینکه اینجا دقیقا داره چیکار میکنه و شماها الان دارین در مورد چی باهم حرف میزنین ! … .
زیر چشمی بهش خیره شدم که خنده ی کوتاهی کرد …
بهم زل زد و گفت :
_ خب چرا از خودش نمی پرسی؟! …
همونطور که با پام خط های فرضی ای روی سرامیک های آشپزخونه میکشیدم ، گفتم :
+ آخه خودت که میشناسیش …
خیلی اخلاق گوهی داره …
چیزی هم بپرسم میگه فوضولیش بهم نیومده ! … .
لبخند ریزی زد و گفت :
_ باشه ، خلاصه واست میگم …
سرمو بالا گرفتم و خیره بهش ، با چشمای درخشانی لب زدم :
+ واقعا؟! …
چشماشو به نشونه ی آره ؛ آروم باز و بسته کرد که بهش زل زدم و کنجکاو ، بی تاب گفتم :
+ خب؟! … .
خنده ی ریزی کرد و دستی پشت گردنش کشید …
با لبخند گفت :
_ خب ، ویلیام رئیس ماس …
یعنی …
کسیِ که گروه ” ققنوسِ تنها ” رو اداره میکنه ! … .
با بهت لب زدم :
+ یعنی میخوای بگی یه خلافکاره؟! …
ابروهاشو متعجب بالا فرستاد و با کمی مکث ، کلافه و سردرگم گفت :
_ خب ، اوممم …
_ شیلا ، چرا نمیای پس؟! …
با صدای بلند ویلیام دستپاچه حرفشو نصفه نیمه گذاشت و همونطور که سینی چایی رو بر میداشت ، سریع سریع گفت :
_ ببخشید ، ببشتر از این دیگه نمیتونم چیزی بگم …
چون هم وقت نیس و هم اینکه میترسم ویلیام عصبی شه بابت گفتن این حرفا …
نفسمو عصبی بیرون فرستادم و ناراحت گفتم :
+ اما … .
منتظر ادامه ی حرفم نموند و همونطور که به طرف خروجی اشپزخونه پا تند میکرد ، گفت :
_ بقیه ی چیزا رو از خود ویلیام بپرس …
چشمکی بهم زد و لب زد :
_ فعلا … .
کلافه نفسمو بیرون فرستادم و به اپن تکیه دادم …
* * * *
دست به سینه به اپن تکیه داده بودم و به ویلیام خیره شده بودم …
روی مبل ولو شده بود و حین دیدن تلویزیون ، پاپکورن میل میکرد ! …
یه چند دیقه پیش دوستاش رفتن …
متوجه نگاه خیره ی من که شد ، سرشو بالا گرفت و بهم زل زد …
یکم ساکت و سرد بهم زل زد …
نگاه خیرش داشت خیلی طول میکشید دیگه ! …
سرمو سوالی تکون دادم و گفتم :
+ هاااا؟! …
چیه اونطوری نیگا می کنی؟! … .
اخمی کرد و گفت :
_ جا اینکه اونجا وایسی و به من زل بزنی ، برو یه شام درست کن که مردم از گشنگی ! …
مثلا دختریاااا ! …
با چشمای گشاد شدم به خودم اشاره کردم و متعجب گفتم :
+ من ، من برم واسه تو شام درست کنم؟! …
مغرورانه توی جاش جابه جا شد و سری به نشونه ی آره تکون داد …
اخم غلیظی کردم و حرصی گفتم :
+ تو خواب ببینی من واست شام بپزم پررو خان ! … .
ابرویی بالا انداخت ؛ پاپکورنی پرت کرد تو دهنش و حین جوییدنش ، گفت :
_ مثه اینکه حوس اون تمساح ها رو کردی ! … .
با یادآوری اونا ، لرز بدی به تنم نشست …
متوجه ترس توی چشمام شد و بدجنسانه گفت :
_ برو یه شام بپز بخوریم …
کاری باهات ندارم خوشگله ، برو … .
نفسمو حرصی بیرون فرستادم …
دود داشت از کلم بلند میشد …
برگشتم عقب و به طرف آشپزخونه پا تند کردم …
وسط آشپزخونه با دستایی مشت شده وایساده بودم …
چند تا نفس عمیق واسه کنترل خودم کشیدم …
تصمیم گرفتم یه املت درست کنم …به طرف یخچال قدم برداشتم ، درشو وا کردم و چند تا گورجه و تخم مرغ بیرون کشیدم …
با ف ر شیطانی ای که به ذهنم رسید ، لبخند پلیدی زدم …
چرا باید به حرفش گوش بدم؟! …
خنده ی ریزی کردم ، میدونم چجوری کارتو تلافی کنم ویلیام خااان ! … .
ماهیتابه رو از توی کابینت در آوردم و گذاشتمش روی گاز … .
گورجه ها رو رنده کردم و ریختم توش …
کابینت ها رو گشتم تا بالاخره نمک پاش رو پیدا کردم …
سرمو بلند کردم و نگاهی به ویلیام انداختم …
حواسش این طرفا نبود و مشغول دیدن فوتبال بود …
لبخند دندون نمایی زدم و نمک پاش رو خالی کردم …
توش رو پر از شکر کردم و گذاشتمش روی میز ناهار خوری … .
نمک پاش سمت خودمو دست نزدم و همونطور گذاشتم اونوَر میز … .
کف دستامو با شیطنت بهَم مالیدم و رفتم سراغ نوشابه ها …
دو تا یکنفره در آوردم از تو یخچال …
مال اونو وا کردم و فلفل ها رو توش خالی کردم …
سفت کردمش و هر دوتا رو گذاشتم رو میز …
رفتم سراغ غذاها …
آماده شده بودن دیگه …
توی دو تا بشقاب خالیشون کردم و یکیِ اونو پر از آبلیمو کردم …
ظرفا رو گذشاتم سر جاشون و صداش زدم :
_ ویلیاااام ، شام آمادس … .
بعد از گفتن این حرفم زودی سرجام نشستم …
بعد از چند لحظه وارد آشپزخونه شد …
با دیدن میز ، لبخندی زد و گفت :
_ به به ، این هنرا از شما بعیده آوین خانوووم ! … .
لبخند لوندی به روش پاشیدم و اولین لقمه رو گرفتم واسه خودم و نوش جان کردم …
صندلی رو به روییم رو بیرون کشید و روش نشست …
مثه عادت همیشگیش ؛ قبل از چشیدن غذا ، نمک پاش رو برداشت و ریخت روی غذاها …
زبونی روی لباش کشید و تیکه نونی برداشت …
لقمه ای واسه خودش گرفت و به طرف لباش برد …
به زور داشتم خندمو کنترل میکردم تا لو ندم همه چیو …
لقمه رو جویید و بعد چند لحظه ، شروع کرد به سرفه کردن …
اوففف ، املت های پر از آبلیمو با نمک پاش پر از شکر …
چه ترکیب باحالی شدن که اینطور داره سرفه میکنه ! … .
با نگرانی ظاهری ؛ نوشابه رو براش وا کردم ، به طرفش گرفتم و مضطرب لب زدم :
+ عع ، چیشد ویلیام!؟ …
بگیر یه قولوپ بخور … .
نوشابه رو گرفت و یه نفس نصفشو سر کشید …
بطری رو پایین گرفت و یه دفعه داد زد :
_ سوختمممم ! … .
فلور این پارتو ببخش دیگه گذاشتم ، دیگه نمیزارم خودتو بهم برسون 😂😪
😂😂😂😂ببخش خب …
فلووور … گوه خوردم اصلا 😂
هوی ، فلور قهر نباش 😭
😶دارم میگم ببخشید دیگههه
نه من نباید بخندم
نخند
نخند
نخند
نخند
این فقط ی رمانه نخند لنتی
کدوم قسمتش خنده دار بود مثلا؟!😑🙄
اره نباید میخندیدم ک مامانم بگ ب کی داری لبخند ژکوند میزنی🙂💔
مامانا همه همینطورن 😑
تو ناراحت نشو خوشگلم 😊😘
نه بابا چرا ناراحت😂😂❤
کاش مامان من گیر میداد خاهر گوسالم میگ به چی میخندی به کی میخندی چیکار میکنی…
خواهرت چند سالشه مگه 🙄😑
۱۰سالش فضولههههههههه بادیگاردمه فقط امار منو میده به مامانم
🙄🙄🙄اوه … باز من فکر کردم ۲۰ سالش باید باشه 😑
پس عین ابجی منه 😑💔😪
بزرگ خاندان خودمم.نوه بزرگ نتیجه بزرگ بچه بزرگ ….
فقط تو خانواده مامانم نوه دومم بقیه اش رتبه اولو دارم
ایولللل😪😂
وای حالا خاهر تو ۱۰ سالشه
خاهر من ک ۴ سالشه میشینم جلو تلویزیون میگ درساتو خوندی اومدی تلویزیون میبینی؟
من چی بگم به این بشر تزتزتیخزایخازنسنط
بعدم مامانم اینقد میخنده بهش فک میکنه چ کار قشنگی کرده منم حرصم میگیره هیچی نمیگم😀😀😀😀😀💔💔💔💔🥲
وایییی خدا بهت صبر بده با این ابجیت سنا جون 😂😂😂
باز شماها یه دونه ابجی شر و فوضول دارین ، منو چی میگید که دو تا ابجی دارم و یه داداش … اونم از نوع بدجنس و فوضولش😖😂
بیچاره ماتحتش سوخت😂
😂😂😂😂با دختر شیطون که در بیفتی ، همینه دیگه 🤣
تیکه آخرش 😎😜
😂😂🖕
😂بمیرم براش
حقش بودااا
من کلا میخندم 😂💔غمگینم باشه میخندم حتی الانم دارم جر میخورم😔😭ای جر
آخرش که گفت اع چیشد ویلیام میدونم خنده دار نیست ولی میخوام بخندم😐💔😂
😂جون
بیا بخندیم 😂🥲من میخوام بخندم ولی نمیتونم واییییی جررر
منو اگه یه چیز خنده دار نباشه میخندم خنده دار باشه نمی خوندم😂😶
وا خودمو پیدا کردم سلام به خودم😂🥲🫂
😂الهی
بمیری😂🥲
😂😂😂بخند عزیزم … نوشتم تا بخندین دیگه
ببخش فلور 😭😭😭
هقق😢
پس بیا بغلم جوجو 😘🚶♀️🙃
ممنون بابت رمان خوبتون
😘فدات عزیزم 🤗😅
رمان قشنگی👌
🤗😘😍
راستی من با M یکی هستم اول گذشته بودم M ولی دیگه اسمم را عوض کردم Darya گذشتم
اره من تورو یادمه 😅
خوشحال میشم اگه من رو به عنوان دوست بپذیرید و تو جمعتون راه بدین
حتمااا عزیزم 😊😘
خوش اومدی به جمعمون 😍😄
اسمت دریاس دیگه ، نه؟!🤔🤗
بله اسمم دریا است
خوش گلم 😍😍🤝
😊😊😊
ژوووون
بیح بیح✌
فقط ی بیوگرافی از خودت میدی پلیز؟🥲💖
چیکارشه مگه؟! …😑
به اون قشنگی … ولی به پای عشق من ، ویلیام نمیرسه 😍😂
پارت ۱۳ عکسشو میزارم ببینیدش 😉
بیخی بابا … اینا رو ولشون کن …
ندیدی واسه تامی چیکار کردن 😑💔
فقط باید خودت دوستش داشته باشی ، دیگه تمومه 😅😘
😂سارا؟
دهنت سرویس
ما اینجا پیازیم آیا؟😂
😂😂😂فقط خودمو فلور تکیم 😎😂
سارا ینی تو مارو این جوری فرز کردی 🥺🙄وای وای وای وای وای وای وای 🤪
دقیییقا 😌😂
بهشون بگین برن شیکس پکای پسرمو ببینن بعد😂🔞
فلور یه پارت دیگه بده میرم بخابم😭😂🥲
😂ای تویی ک نامت مهدیه بود
تو هم ی بیوگرافی بده
گوگولی بودی😂
یگانه تو ۱۹ سالت بود درسته؟
مهدیه یه چند ساعته نیس 😕
مریم هم نیس 😑🔪
یگانه ولی همین دور و وراس دیدمش 😂😎
ارههه
تو کیستی ای حکیم
وایی اسم گذاشتنت مثه هلیاس 🤣🤣🤣🤣🤣🤣
اون هلیایه … خر جمع 😌😂
😑اسکی از من حرامه به مولا
😂😂😂نه این مثه خودت خل مغزه
استغفرلا عا عا😑😂
عههه
سارا من ۲۴ ساعتو کامل اینجا پلاسم چی میگی این دور و ورا
😂😂😂😂😂باشه بابا
رها دیگه برگ چوغوندر دیگه 😑👁️👀🥬
نه بخدا تو رو هم یادم بود 🙄😂😂😂
شما افتخار نمیدی ما رو نمی بینی 😒😒
واگرنه ما دنبال شماییم
😂😂😂ببخش خو
نه بابا کی گفت ۱۹ ؟؟
۱۷ سالمه کلاس یازدهمم
همتون بزرگین که 😢😒
نه بابا کجا بزرگیم ؟؟؟
من که تازه دست و پام در اومده یه خورده مو هم رو کَلَم
مگه چند سالته ؟؟
هققق ، ۱۴😢
من که ۱۴ سالم حالا نمیدونم از نظر شما بزرگم یا نه
البته بابام بهم میگه تو دیگه خرس شدی😐
انگاری ۳ سال بزرگتر باشه ۱۲۰ ساله ست
باباا من دوست دارم ۲۵ سالشه عین خودمه خلو چل😂
والا تا ۲۰سال هم فرقی نمیکنه هممون هشتادیم دیگه😂
هر جورم باشه 😑من خیلی تنهام …
یه ۱۴ سالی وجود نداره اینجا ، هقققق😭😂
بزار من اسفند بشه میشم ۱۴ 😂
شماها امسال سنتون بالا رفته ولی من هنو نه😂
وایسا بهت برسم بعدچص ناله میکنیم باهم برای نفر سوم
😂😂😂
آممم
گفتم هشتاد 😂
میگم چرا دهه هشتاد و پنج نداریم
اصن چرا دهه داریم ولی پنجه نداریم😂
مدونم
کلا هرکی ندونه من خلم خره😂
فلور بابا من زحمت کشیدم عکسای دسته بیل رو پیدا کردم
یکی نگاه بکن دل من به جاداره بالا میاد😐
پارت بعدو بزار قلب شکسته 😑😂
چرا؟ 🙂
😐خدایا تمامه مریضان را شفا بده 🙂😂
خدا مریض های معلول رو در اولویت قرار بده😂
😂😂😂الهی آمین
👌😂😂😂
بنده هشتاد و پنچم
استالی نبداله مادوتا توتولو موتو لو ایم 😁
هققق😢🖕😂
😂دهنت
تو ک گفتی کنکورم دادی لامصب
بیوگرافی میخوای بیا پیش من تا بهت بدم کامل….😅😂😂
بیوگرافی میخوای ؟؟
بیا پیش خودم تا بهت بدم کامل….😅😂😂😅
حالا ک بحث سن شد
باید بگم ک
سن به عدد نیست
به عقله
که اگه اینجوری حساب کنیم
من از همتون بزرگترم 😂😂😂😂✌🔞
😑😑😑😂
والا خو😌
کی از خودم باهوش تر 😑😂
نوچ نوچ نوچ نوچ من از انیشتینم باهوش ترم پس من بزرگ ترم😜🤪
فقططط خودممم😎
😂اره خداییش خیلی خوب لاس میزنی بی فانوس
😂😂😂😂😂ولی بیا منطقی باشیم
من باهوش ترم
😂اون پرچم فساد بیار پایین
کی گفته اونوقت؟
😂سارا جونمممم ای که میمیرم برات من باهوش ترم یا فلور؟
هیچکدوم … خودم باهوش ترم از همتون 😑👌😎
😑😑😑😑😑
من ۱۴ سالم اما بنظرم سنم کمه چون خواهر بزرگم ۲۱ سالش اون یکی خواهرم ۱۷ سالش منم خیلی نسبت بهشون کوچکترم زیاد به چشم نمیام😢
همسن خودمی پس 😍😍😍😍😍😍😍😍😍
😂هق … ذوق کردم 😢😂
آره😀
چرا من اسمتو میبینم توی مغزم آهنگ پلی میشه😂😂
دریا دریا دریا من با تموممممم دردادااااایتیننرنر ارزووووو موکونممممم کاشکیییی دیبارههه فرداااا دیگه نمیخونم صدای بهشتیم حیف میشه😂😂😂
😂😂😂از بس خُلی
چی بگم والا😂😂
هلیا دقت کردی همش روی پیام خودت پاسخ میزنی؟!😐🖕😂😂😂
😂😂😂😂مردم از خنده بخدااا
گمشینننن
خو رو پیام شما نمیتونم بزنما😂😂
نداره پاسخ😂😂😂
اره راست میگه بچوک 😕
نوووچ ، فقط خودممم😌😂
بیاین منطقی باشیم
من بهترم😂😂
خودتان را گوووول نزنید فرزندانم
😂😂😂😂😂من یک پرنده بهشتیم
😒شتتت
حقققق👌😂
😂بی ادبببببیببببیبنیجیترحبخبخرتتب
خدایا همه ی دیوانگان البته و از جمله ساری ، فلو ، آتی ، هلی را هر چه زودتر بی نوبت شفا ده
بلند بگووووووو آمین
آآآآآآمممممییییییننننننن
امین 🤦♀️😂😂😂
حال کن من توش نبودم 😎😂
چرا دیگه هستی
ساری تویی
هققق ، ندیدمش 😭😂
یا حضرت عباس🙄 .من برای یک پیام باید چهل پنجاه متر بیام پایین😂 .چقدر پیام میدید .حالا می فهمم النا چی گفته راست میگه به مولا 🤣🤣😜
من چون النا دیر گذاشت .فلور هم فکر می کردم دو هفته دیگه پارت می زاره کلا نیومدم تو سایت😢 .
ولی در کل می گم خوبه 😘
نبودی حنا جون 😢
مرسی نفس 🤗😘
درسا اهوم سنگینه به خدا 😢.اصلا وقت نمی کنم نفس بکشم 😢😢.در طول روز بیش وقت استراحت ندارم اون دوساعتدوساعتد باشگاه می خوابم .😢😢😢😢
فدات 😘😘😘
تو اسمم رو درست گفتی فلور گفت هانا .درود بر تو
الهی 😢
اره 😂من حس شیشمم میگفت حنایی 😎😂
بیشتر از دو ساعت استراحت ندارم
اون دوساعت هم بعد باشگاه می خوابم .
نمی دونم چرا اینجا اشتباهی هی تایپ می کنه .
اره اینجا کلا گاهی اوقات مشکل پیدا میکنه … یا تکراری میاد یا هم خراب ارسال میشه😅😪
تازه من ازت کوچیک ترم
من ۱۳ سالمه🗿🌷
وویی جدی؟! …
همسن النمی پس 🙂😅
بگو چه ماهی و چه سالی😂
ببینم بزرگترم یا کوچیکترم
من تاریخ تولم بعد تازه موهای به این بلندی دارم قدمم انقد بلند میگن کلاس اولی 🤕😑 ۱۳۸۹/۴/۲۶
خودا 😢بوقولمت منننن 🤤😂
ششمه
نیمه دوم ۸۸ با نیمه اول ۸۹ میشه ششم و ۱۲ یا ۱۱ ساله
نیمه دوم ۸۷ با نیمه دوم ۸۸ میشه هفتم ۱۲ یا ۱۳ ساله
۱۱🙄
فدات
افرین به حس شیشمت👌👌👌
😅قربون تو 😘😊
عزیزم میشه پارت بعدیوبزاری
😂😂😂😂🙏🙏🙏🙏
وای حالا سارا جون 😂
شما ۴ تا بچه این ماشالا خدا زیادتون کنه
من ی داداش بزرگترم دارم ۴ سال از خودم بزرگتره خودم ۱۵ سالمه
بعد داداشم میمیره برا آبجی کوچیکم
ینی میام حداقل ی جیغ بکشم حرصم خالی شه چنان نگام میکنه میشاشم تو خودم اصن
توی بد وضعیتی گیر کردم 😭💔😂
الهیییی😢😂بمیرم واست گلی 😭
😂باسه 🙂😂
خدانکنه عزیزم 😂😂💛
هققق😢😅
😂😂😂😂
😂😂😂اون سوخته ، بعد شماها میخندین؟!😢
بی رحمااا😑😂