رمان پسر بد پارت 20

4.6
(25)

* * * *

با زجر نالیدم :

+ چرا بهم نگفتی یه پلیسی؟! …
ها ویلیام؟! … .

کلافه لب زد :

_ چون نمیخواستم بدونی …

هقی زدم و با گریه گفتم :

+ چرا؟! …
یعنی من ذره ای واست مهم نیستم؟! …
هااااا؟! …

نزدیکم شد ؛ منو کشید توی آغوشش و با حلقه کردن دستاش دور کمرم ، لب زد :

_ معلومه مهمی ، این چه حرفیه … !

با مشت به سینش کوبیدم و لب زدم :

+ پس چرا نگفتی؟! …
چرا یه همچین چیز مهمی رو ازم پنهون کردی؟! …

بهم زل زد و با ناراحتی گفت :

_ آوین عزیزم ، من این موضوعو به هیچکس نگفتم …
مامان و بابامم نمیدونن …
صمیمی ترین رفیقامم این چیز رو نمیدونن ! … .

هق هق هام اوج گرفت …
محکم منو به خودش فشرد و گفت :

_ آروم باش ، خواهش میکنم آوین ! … .

خیره به چشمای لعنتیش ، لب زدم :

+ چرا نگفتی؟! …
دلیل واضح بیار تا اروم شم … .

موهایی که افتاده بود رو صورتم رو کنار زد و سرشو جلو تر آورد …
توی چشمام زل زد و گفت :

_ من کارم پر خطره آوین ، اولندش …
اگه مامان و بابا میفهمیدن ، مطمعنن جلومو میگرفتن تا یه همچین شغل پر خطری رو انتخاب نکنم …
دومندش ، نمیخواستم واسه شماها دردسر درست کنم …
من حتی شخصیت خودمو مخفی نگه داشتم جلوی خلافکارا …
من با اسکارف همیشه ظاهر میشم جلوشون تا یه وقت شناساییم نکنن ! … .
درکم کن لطفا آوین … .

با چشمای گریونم بهش زل زدم که دستشو بالا آورد و مشغول پاک کردن اشکام از روی گونه هام شد …
دستاشو گذاشت دو طرف سرم و بوسه ای روی گونم کاشت …
پوزخند تلخی زدم و گفتم :

+ خیلی دلیل های مسخره ای بود ویلیام …

اخم ریزی کرد و دلخور بهم زل زد …
خودمو عقب کشیدم و گفتم :

+ تا وقتی این حاشیه بازی رو کنار نزاری و راستشو بهم نگی ، باهات قهرم ! …

متعجب بهم زل زد و خواست چیزی بگه که برگشتم و به طرف پله ها دوییدم …
پامو روی پله ی اول گذاشتم و خواستم بالا برم ، اما با چیزی که گفت …
در جا خشکم زد و ایستادم :

_ دلیل اصلی این پنهون کاریم ، کارنه … .

به سختی برگشتم طرفش و با حیرت لب زدم :

+ ک … کارن؟! …

چشماشو آروم به نشونه ی اره ، باز و بسته کرد که با چشمایی ریز شده ، لب زدم :

+ چرا کارن!؟ …
اون ربطش چیه این وسط؟! …

شونه ای بالا انداخت و دست به جیب ، گفت :

_ خب اگه اون می فهمید من پلیسم ، مطمعنن دیگه هیچوقت نمیتونستم گیرش بندازم …
فرار میکرد ! … .

گیج و سردرگم لب زدم :

+ یعنی چی!؟ …
چی داری میگی؟! … .

نفسشو محکم بیرون فرستاد و گفت :

_ کارن رئیس اون باند لعنتیه …
کسی که ، چندین ماهه سعی دارم دستگیرش کنم ! …
بخاطر اون ، هیچوقت نخواستم بهتون بگم پلیسم ! …
و میشه گفت ، دلیل اصلیش …
اون بود ! … .

احساس میکردم دنیا داره دور سرم میچرخه …
بعد از چند لحظه ، بیهوش شدم و افتادم رو زمین … .

آوینمون 😢😍

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
31 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
2 سال قبل

لبای کون مرغییی جووون😂

Helya
2 سال قبل

😐سارااااا
دیگه من کات فور اورررر
یعنی چیی😂چرا کارن بدبخت
من روش کراشم لعنتی

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

🥲نمیشه بخاطر من زنده به گورش نکنی؟
ی عشق هم براش بزاری؟
🥲🥲🥲🥲🥲تولوخدا

اون ک قرار شد آتنا بنویسه🥲🥲🥲🥲😂😂😂😂من نتونستم

Helya
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

😂مرسی عشقمممممم بوسسس

به خدا از کوه کندن هم سخت تر بود😂😂

R
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

سارا اگه عاشق بشه همون لحظه عزرائیل بالای کلت میبینی

z
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

بدبخت چیکار کنه
عاشق کنه اون کشتتش نکنه این میاد بالا سرش
سارای بیچاره دلم برات سوخت💔😢😂🫂

Narges
2 سال قبل

واااووووعالی بود😍

Narges
2 سال قبل

پارت بعدهم زودتربزار😂😍💗

Darya
2 سال قبل

خواهشا بلایی سر کارن نیار
آخه چرا همش یه بلایی سر بچه های ایلیاد و آلیس میاری اون از چاسپر که تو بچگی مرد اینم از کارن که میخوان بگیرنش فکر کنم این دفعه ایلیاد و آلیس بدبخت دیوانه بشن بدبختی اینجاس که ایلیاد و آلیس واقعا آدم خوب و مهربون و دوست داشتنی هستن حالا چرا این بلاها سرش میاد من موندم

Shyli
2 سال قبل

لام ساراییییی
من شایلی ام،۱۵ سالمه از تهران
یاد این برنامه کودکا افتادم ک خوشونو معرفی میکنم
بگذریم
من توی ی هفته ۳ جلد قبلی رمانت رو تموم کردم و از اونجایی ک کلا ادم پر مشغله ای هستم و اصلی ترین کارم هم علافی هست همه ی کامنتا رو هم خوندم 😀
خیلی خیلی قلمت رو میدوس و اینکه هنوز باورم نشده ک ۱۴ سالته
راستی فلور و اتنا و هلیا و… همه رمان مینویسین؟ اگ اره اسمش رو لطف میکنین بگین پلز
راستی پارت بعدی رو هم زود بذار

پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

رمان من که اسمش عشق خلافکار
فلور شاهزاده قلبم و به تلخی حقیقت
آرمیتا یا همون وارش گذشته سوخته
بقیه نه

Shyli
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

آها مرسی عخشم😘

Shyli
2 سال قبل

اها
مرسی
برم رمان های اونا رو هم بخونم ببینم مال کی بهتر بید
باورم نشد چون خیلی خوب نوشته بیدی
اوهوم تو ی هفته اخه خیلی خوکشل بود

Shyli
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

چششششم

دسته‌ها

31
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x