رمان گلامور پارت ۲۷

4
(22)

 

 

از شدت بهت و حیرت سر جا خشک شده بودم و بر و بر اویی را تماشا میکردم که با نگاهی پر از خشم سر تا پایم را رصد میکرد.

 

 

باورم نمیشد …

شوکه شده بودم…

گیج شده بودم…

 

 

انتظار نداشتم …انتظار دیدنش آن هم اینجا را نداشتم.

او الان باید در مجلس خواستگاری اش باشد …نه اینجا …نه مقابل من.

 

 

حرفی نمیزند …یه کلام نمی گوید و قدم به سمتم برمیدارد ..

 

او جلو می آید و من وحشت زده عقب می روم.

 

 

وارد خانه که میشود …میچرخم …میخواهم به سمت اتاقم بدوم که از پشت بازویم را چنگ میزند .

 

 

برم‌میگرداند ..بازویم را میان دستش می فشارد و با فک منقبض شده ای تنها می گوید

 

 

– دوماه …

 

 

ماهیچه درون سینه‌ام وحشیانه خودش را به در و دیوار می کوبد و او با خشم ادامه میدهد

 

 

– بیچاره ات میکنم کمند …

 

 

نفس لرزانم را بیرون می فرستم و می گویم

 

 

– از چی شاکی هامون؟ من که همون کاری رو کردم که تو میخواستی …از زندگیت اومدم بیرون …گورمو گم کردم که با همونی که میخوای ازدواج کنی

 

سرم را بالا میگیرم و با صدای ضعیف و پر بغضی زمزمه میکنم

 

– تو الان باید تو مجلس خواستگاریت باشی …اومدی سراغ من که چی بشه؟

 

 

لحظه ای خیره نگاهم میکند و سپس با لحن خشک و جدی می گوید

 

 

– اومدم که ببرمت…دلم میخواد تو مجلس خواستگاری شوهرت حضور داشته باشی..!

 

 

 

تمام جانم یخ میزند…

 

 

دست و پا زدن هایم متوقف میشود و نگاه ناباورم در چشمان سرد و عاری از حس او گره میخورد.

 

 

دستش را روی شکمم که این روزها کمی برآمده شده بود سر میدهد و با سیاه ترین لحن ممکن می پرسد

 

 

– فکر کردی از بچه ام میگذرم؟

 

 

قطره‌های اشک از گوشه چشمانم سرازیر میشود ، بی تفاوت تنها نگاهم میکند.

 

 

جان میکنم و با تن صدای مرتعشی می گویم

 

 

– گفتی نمیخوایش..

 

 

به میان حرفم میپرد

 

 

– تو رو نمیخوام …

 

نبضم نمیزند …

نفسم در سینه جا میماند و او با بی رحمی پس مکث کوتاهی ادامه میدهد

 

 

– ولی بچه ام رو میخوام…

 

دوستان نویسنده همین اندازه بیشتر پارت نزاشت 😥😥

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
2 سال قبل

نویسنده هم مسخرمون کرده این چیه بابا کلا دوخط بود نصفشم ک تکراری بود😐😐

Helya
2 سال قبل

واییییی🥲قلبم شکست

آمین
2 سال قبل

بیشعور هامون….
چرا همون شب بهش توضیح نداد؟
چرا گذاشت سوءتفاهم شکل بگیره؟
الان چراطلبکاره؟
بیچاره کمند؟

Mobina aghayi
پاسخ به  آمین
2 سال قبل

اولین بارمه میبینم ی پسر رمان میخونه😕

Mobina aghayi
2 سال قبل

چقد زیاده باریکلا😂🌹

Jsk
2 سال قبل

اوق

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x