پارت دوازدهم
کلید انداختم درو باز کردم ذهنم مشغول امین بود
عسل نشسته بود بغل بابا
بابا براش از خاطرات کودکیش میگف
+سلام دختر بابا، چرا دیر رسیدی خونه
-سلام پدر جان، اژانس دیر رسید
_شامو گرم کنم؟
+من میل ندارم آبجی واسه بابا گرم کن
رفتم شامو گرم کردم آوردم واسه بابا
لش کردم رو تخت
دوباره به یاد اون اتفاق که چند لحظه پیش افتادم بی اختیار اشکام ریخت اگه اون اتفاق دوباره برام میفتاد قطعا خودمو میکشتم دلم به حال همه دخترا میسوزه
چرا تو کشور خودمونم امنیت نداریم ،، چرا یه قانون درست نداریم همش پارتی بازی شده
هعییی
عسل در زد
اشکامو تند تند پاک کردم با صدایه گرفته ای
_بیا تو آبجی
+بابا میخواد بخوابه میای جاشو پهن کنی؟
_میام الان
سفره رو جمع کردم جا بابارو انداختم
عسلم که بخاطر اینکه بابا واسش قصه میگف جاشو انداختم کنار بابا
خودمم به تخت رسیدم انگار بیهوش شدم
با آلارم گوشی بیدار شدم
رسیده بودم شرکت
نازلی که دستیاره امیره رو بهم گفت اقا امیر گفتن که برید اتاقشون
باشه ای گفتم سمت اتاقش حرکت کردم
در زدم
+بیا تو
_بفرمایید کاری داشتین با من ؟
از روی صندلیش بلند شد سمت اومد
روبه روم وایستاد
+چرا دیروز الکی گفتی با اون یارو میری
_ببخشیدا چرا تو همیشه سعی داری تو کارای من دخالت کنی؟
نزدیک تر اومد گفت
+ببین دختر جون صد بار که بهت گفتم بفهم داری با کی حرف میزنی
_ببین پسر جون منم صدبار به تو گفتم که کاری به تو مربوط نیست دخالت نکن حله؟
+اخه خره اگ داداش من به دادت نرسیده بود که بهت …
حرفشو نتونست تموم کنه
پس امین داداش بود
+اره درسته اگ داداش شما نبود ممکن بود خیلی بلاها سرم بیاد
ولی وقتی که جنابعالی بمن تجاوز میکردن داداششون کجا بود که اون بلاهم سرم نیاد؟……
میدونی خیلی عجیبه ایهنه تفاوت بین دوبردار
اولش فک نمیکردم داداشت باشه
چون خیلی مرده
نه تویی که به دختری تجاوز میکنی کارتم گردن نگرفتی،،،،
نه به اون داداشت که انقد مرده نه به تویی که انقد نامردی
نزاشتم حرفی بزنه از اتاقش اومدم بیرون خیلی عصبی بود از حرفام
سمت میز رفتم مشغول کارای شرکت بودم که امین رو بهم گفت خسته نبااشی
سرمو بالا گرفتم با دیدنش لبخندی روی چهرم اومدم
_مرسی
+اتاق من آمادس
_بله دیروز گفتم آمادش کنن
_راستی، بابت دیروز بازم ممنون
_یچی میتونم بپرسم؟
+شما دهتا بپرس
_ فضولی نباشه، دیروز عصر چرا برگشتین شرکت؟..
+موبایل کوچیکمو جا گذاشتم
_اها
و بعد رفت سمت اتاق امیر
نفهمیدم زمان چطوری گذشت تقریبا همه رفتن بودن
از شرکت زدم بیرون داشتم شماره آژانس میگرفتم که یه نفر از پشت گفت
+خودم میرسونمت
سرمو برگردوندم با چهره امیر روبه رو شدم
اخمام رفت توهم
_لازم نکرده
+چرا اینقد رو مخ من میری تو هان
چرا مثل نفهما رفتار میکنی
وقتی بهت میگم با من میایی میگی چشم فهمیدی
_اولن نفهم خودتی دومن دوست ندارم تو منو برسونی
سومن اگ …
حرفمو تموم نکرده بودم که گف
+واسه من اولن دومن راه ننداز
اصلا بدرک نیا بیا خوبی کن
دوباره یکی مزاحمت میشه ببخشیدا دیگ دادش من نیست به دادت برسه
_حالا خوبه دادشت به داد من رسید تو درجاش صدتا منت واسه من گذاشتی
حالام برو به سلامت
بیخیال سرشو به نشون تاسف تکون داد سمت ماشینش حرکت کرد
ایندفعه آژانس زودتر گیرم اومد
نهار که من همیشه شرکت بودم فاطمه میومد ناهار دروس میکر واسه بابا و عسل
عسل خواب بود
صورتشو بوسیدم
فاطمه خونه بود شامو واسه بابا گرم کرده بود به بابا شام داده بود
و بعد چایی اوردم مشغول خوردن با فاطمه شدیم تو اتاق
+خب چه خبرا امیر کاری باهات نداره؟
_چرا بعضی وقتا میگه این کی بود همرات کی میبرتت کی میارتت خستم کرده چی میشه این قرداد کوفتی زودتر تموم شع
+مردیکه پرو، به اون چه ربطی داره که تو چیکار میکنی
_داداش خیلی بهتر مهربون تر از اونه
سرشو بالا گرفت گفت
+مگ دادش تو شرکته؟
_اره دیروز اومد
با لبخند شیطونی گفت
+کدومشون جذاب تره حالاا؟؟؟
ادامه دارد🌱
سلام خیلی قشنگه…😍😍🌺🌸🌻پارت بعدی می میزاری؟
ببخشید رمان سرگذشت تلخ دریا دیگه پارت گذاری نمیشه ؟؟
رمانتون خیلی عالی بود و من واقعا دوست داشتم و طرفدارش بودم
چرا یه هفتس پارت نذاشتی؟😕
پس این رمان ادامه نداره؟!
پس پارت بعدی رو نمیزاری؟؟؟؟!